#امام_عسکری_شهادت
آتش زده این زهر، تمامِ بدنم را
انداخته در گوشه ای از هجره تنم را
در غربتم و یار و مددکار ندارم
باور نکنم این همه تنها شدنم را
افتاده ام از پا و کسی نیست ببیند
این لحظه ی آخر، من و پرپر زدنم را
در آتشِ هجرِ پسرم آه کشیدم
تا آید و بیند کمی از سوختنم را
بال و پرم از زهرِ جگرسوز، کبود است
فریاد زنم لحظه ی برخاستنم را
تشنه لبم و تار شده چشم پر اشکم
سیراب نکرد آب گوارا دهنم را
عمری است شده کارِ دلم روضه سرایی
مشکی زده ام سردرِ بیتُ الحَزَنم را
تنهاییِ من باعثِ اشکِ بصرم نیست
تاریخ گواه است فقط این سخنم را
در غربتم اما بدنم تیر نخورده
از من که نبردند عقیقِ یمنم را
غارت نشدم شکر خدا لحظه ی آخر
دستی نکشیده است ز تن پیروهنم را
با این همه سوزِ جگرم شکرِ خدا که
دارم به تنم گرچه غریبم، کفنم را
روی تنم از سُمِ ستوران خبری نیست
بر حنجرم از تیزیِ خنجر اثری نیست
#رضا_باقریان
@raziolhossein