ميرسد در طبقي نور خبر سنگين است اين فضا پر شده از غم به نظر سنگين است عمه جان،هستي ما عاقبت از راه رسيد بسته چشمان خودش،باز كه سرسنگين است كي بريده رگ حلقوم تو را اينگونه چه بهم ريخته از بسكه تبر سنگين است چقدر پير شدي! پيرتر از سن خودت ميدهم حق به تو چون داغ پسر سنگين است كاش ميمردم و آن لحظه نبودم هرگز نامي از روضه ي ديروز نبر سنگين است گله است نيست فقط درد دل دختر توست دست اين زجر پدرجان چقدر سنگين است لگد حرمله بر من اثر اينگونه نداشت كمرم خم شده چون داغ پدر سنگين است ديگر آماده ي رفتن شده ام باباجان كمكم كن بروم بار سفر سنگين است... @raziolhossein