#خاطرات_شهدا
#شهید_علیرضا_قبادی
همرزم شهید👇
🍂ماه رمضان سال ۹۵ بود که باهاش آشنا شدم و شخصیتش خیلی برام جالب بود
🍂یه پسر بسیار متواضع و مومن و پرررکار
خستگی ناپذیر و فعال و دغدغه مند
هر روز صبح غسل شهادت می کرد و از ۶ صبح میرفت چِک جاده ی حما به اثریا و نزدیکای ساعت ۱۰ میومد و شروع می کرد به آموزش تخریب به نیروها و عصر ها میرفت برای ترمیم میادین مین ...
تو آفتاب شدید خرداد ماه سعن و اثریا وسط بیابون و تو گرد و غبار روزشو میگرفت !
🍂بهش گفتم علیرضا تو که باید نمازتو شکسته بخونی و روزه نگیری و زمستون روزه هارو بگیری چرا جمع میخونی و احتیاطا روزه هاتو میگیری؟
میگفت حاجی تا سال بعد کی مردست کی زنده
الان میگیرم بعدا تو تهران قضاشو هم میگیرم!
غروبا که میدیدمش لباش خشکِ خشک شده بود و نا نداشت ولی بهیییچ وجه از کارش کم نمیگذاشت ...
اگر تو مَقر بود حتما تو نماز جماعت حاضر میشد و کنار نمازاش دعا و مستحباتش براه بود ...
یادش بخیر ، بهش گفتم علیرضا منو تو هم سنیم ! من یه دختر ۷ ساله دارم ولی تو چرا هنوز ازدواج نکردی ؟!
گفت حاجی هرجا رفتیم کسی با شرایط کاری من موافق نبود !
گفت حاجی تو یه خانم خوب و مومن معرفی کن که با شرایط ماموریتهای من موافق باشه من همین فردا خانوادمو میفرستم در خونشون ... منم با چند نفر درمیون گذاشتم ،
ولی دیدم راست میگه هیچ دختری و هیچ خانواده ای حاضر نبود به یک رزمنده مدافع حرم که در سال چند ماه ماموریت میره و هر لحظه ممکنه خبر شهادت اونو بیارن ، زن بده ...
عید سال ۹۶ وقتی بعد ۶ ماه دیدمش بقدری دلم براش تنگ شده بود که وقتی بغلش کردم دلم نمیخواست ولش کنم ... خیلیی نور بالا میزد و میگفت حاجی نمازخونه ای که بپا کردی هنوز منتظرته که بیای دوباره رونقش بدی ... منتظرت بودیم ...
داداش مهربون و خونگرمم ... دلم خیلییی تنگته علیرضا ... تو هم یادم هستی ؟!
تو هم منو پیش دوستای اونطرفیت تعریف میکنی ؟👇
پیش 🥀حاج مسلم و 🥀محمود نریمانی و 🥀ابو احمد و🥀 ابو حامد و 🥀حیدر جلیلوند که هستین از ماها چی میگین ؟
به بدبختی و بی لیاقتیمون نخندین ... شماها بردین ... ماها نتونستیم از دنیامون دل بکنیم ...
سلام مارو به سیدالشهدا و بی بی زینب س برسونین و آبرومونو بخرین ... دلم پره ... خیلیییییی ...
روحش شادو یادش گرامیباد.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani