💜💜💜💜💜
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
رمان انلاین
#پارت9
ترمیلا گفت: زهرا چرا نمی فهمی چه اتفاقی افتاده؟ تو هنوز فرق عروسک بازی و زندگی واقعی رو نمی دونی.
از ناراحتی ترمیلا واقعا ناراحت بودم. حتما عمو رسول را دوست نداشت که انقدر بی تابی می کرد.
مهمان ها آمدند. عموزن گفت: بیا سلام بده، بعد چایی بریز و پخش کن.
با وارد شدنم یکی از خانم ها، شروع به کل کشیدن کرد. چند نفری هم دست زدند. لبخند به لبم آمد. همیشه سور و سات را دوست داشتم. اما این بار فرق داشت. وقتی ترمیلا ناراحت بود نباید خوشحالی را در چهره ام نشان می دادم. لبخندم را کنترل کردم و چای به دست، به سمت عمو رسول رفتم.
عمو رسول با عمو صفدر پچ پچ می کرد. یکی از خانم ها دمق بود. چای هم نخورد. زن عمو اشاره کرد که به اتاق برم و من، فورا وارد اتاق شدم. مه لقا، هنوز هم در حال گریه کردن بود. اُرسی باز بود و هوای خنک، داخل اتاق پیچیده بود.
گفتم: ترمیلا چرا ناراحتی؟ خب برو به شان بگو نمی خوای زن عمو رسول شی.
زن عمو که وارد اتاق شد، با ترمیلا کرد. بیرون از اتاق دست می زدند و کل می کشیدند. انگار کاری از دست ترمیلا ساخته نبود. زیر پتو رفتم و در حالی که گلرخ را بغل کرده بودم، با نوازش مه لقا خوابم برد.
فردای آن روز، چند زن با طبق و پیشکش، به خانه آمدند. ترمیلا خانه بی بی مارخو بود. گلرخ را قایم می کردم که یه وقت خدایی نکرده عموزن دشمنی نکند و گلرخ را خراب نکند.
چای به دست وارد خانه شدم. زنی که اخم هایش در هم بود گفت: فردا برای عقد میایم خدمتتان. جهازم نمی خواد. خانه پره وسایله. همین که دختر به ما بدید، کافیه. نگاه سردی به صورتم کرد که لرز به جانم افتاد.
شب عمو کنارم نشست و گفت: دوست داری لباس عروس تنت کنی؟
همه بچه ها آرزوی پوشیدن لباس عروس را داشتند. من هم که همیشه لباس های پاره پوره تنم بود، از خدا خواسته گفتم: خیلی عمو جان.
ترمیلا که انگار دیگر طاقت نداشت سکوت کند با صدای بلندی گفت: زهرمار خیلی. زبانتو مار بگزه. عقل داری تو؟ میفهمی عروسی یعنی چی؟
زیر گریه زدم. انتظار نداشتم ترمیلا دعوایم کند. عمو گفت: به خدا ترمیلا می زنم دهنت پر خون شه ها. چه کار به بچه داری؟
ترمیلا با عصبانیت گفت: زهرا قراره فردا عروس عمو رسول شی. قراره عروسی کنی. خاله بازی نیستا. واقعیه.
با چشمان گرد کرده نگاهش کردم. عمو محکم روی صورت ترمیلا سیلی زد.
تازه فهمیده بودم که موضوع از چه قرار است. با گریه گفتم: به خدا دیگه با شبنم بازی نمی کنم. غلط کردم. عمو من لباس عروس دوست ندارم.
💜
💜💜
💜💜💜
💜💜💜💜
💜💜💜💜💜