«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#اشتباه_بزرگ🥀 #پارت_4 سعید: به به اقا فرشید چطوری فرشید: سلام.. سعید: چی شده؟ فرشید: چیزی نیست
🥀 داوود: صبا؟ صبا: همونطور که داشتم گزارش رو آماده میکردم گفتم: جانم؟ داوود: جانت بی بلا، میگم میدونی اسما چش شده؟ از صبح که اومده نه با من، نه با هیچکی حرفی نزده... خودشم اومد سرکار همیشه با رسول میومد... صبا: دست از نوشتن کشیدم.... گفتم: اره اتفاقا اون روز تو نمازخونه خیلی تو خودش بود ازش پرسیدم گفت چیزی نیست ولی یه چیزیش هست... آقا رسول نمیدونه؟ داوود: نه بابا... صبا: خیلی خب من سعی میکنم بفهمم چی شده... داوود: باشه دستت درد نکنه به کارت برس... ـــــــــــــــ حیاط سایت ــــــــــــــــ اسما: نشسته بودم رو صندلی... داشتم به خودمو رسول فکر میکردم... اینجوری نمیشه باید یه فک.... با اومدن صبا از افکارم بیرون پریدم... صبا: اسما خانم چطوری؟ اسما: خوبم... صبا: چیشده عزیزم؟ چرا اینجوری شدی اسما: چجوری شدم صبا: تو خودتی همش... تاجایی که میدونم جنابالی یه جا بند نمیشدی اسما: لبخند تلخی زدم... صبا: میگممم... با اقا رسول بحثت شده؟ اسما: رسول چیزی گفته؟ صبا: نه بابا اون بیچاره که سرش تو مانیتورشه ولی خب مثل قبلنا باهاش خرف نمیزنی اسما: نفسی کشیدم و گفتم: چیزی نیست.... ـــــــــــ چند ساعت بعد ــــــــــــ اسما: رفتم سمت میز رسول دیدم نیست اقا علی جاشه ازش پرسیدم میدونید رسول کجاست؟ علی سایبری: والا به من گفت بشینم سر جاش چیز دیگه ای نگفت اسما: باشه ممنون... ــــــ اسما: رفتم کل سایتو گشتم ولی نبود که نبود حتی آبدارخونه هم نبود که یهو..... پ.ن¹: یهو چی؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫 کپی رمان ممنوع می باشد🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ