«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#اشتباه_بزرگ🥀 #پارت_35 رسول: بلاخره اومدن بیرون.. صبا: با ترس دویدیم سمتش، خانم دکتر چی شد! دکت
🥀 2 هفته بعد... رسول: رفتم بیمارستان... رفتم تو... بدون مقدمه اشکام شروع به باریدن کرد... اسما جان... چرا بیدار نمیشی😞 دلم خیلی واست تنگ شده... ولی مطمعنم.... مطمعنم تو میتونی من منتظرتم... لبخند تلخی زدم و گفتم: بار دومه که تقاضا طلاق دادی دفعه سوم دیگه وجود نداره بیرونمون میکنن😂😭از این خوشحالم... ـــــــــــــــــــــــــــ فرشید: سعید سعید: هوم... فرشید: خیلی جدی گفتم: سعید، تو نمیخوای زن بگیری؟! سعید: با تعجب نگاهش کردم... کیس خاصی سراغ داری واسم؟ 😂 فرشید: نه آخه کی زن تو میشه😐😂 خواستم ببینم کسی نیست! سعید: نه خیالت تخت هیچکی نی فرشید: چرا خیال من راحت شه😂😐 سعید: چون خیلی دوسم داری و نفسام به تفست بنده نترس هیچوقت تنهات نمیزارم چش قشنگ😂😂👌🏻 فرشید: زدم تو پیشونیمو گفتم: ع از کجا فهمیدی😐😂 خیلی تابلو بودم!؟ 😂😂 گفتم نباید احساساتمو زیاد نشون بدما... 👌🏻😂 سعید: متاسفانه فهمیدم🙂😞🤝 عملیات با شکست مواجه شد😪😂 فرشید: و بعد باهم خندیدیم 😂😂😂😂 پ.ن¹: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫 کپی رمان ممنوع می باشد🚫 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400 @rooman_gando_1400 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ