#اشتباه_بزرگ🥀
#پارت_36
2 هفته بعد...
رسول: رفتم بیمارستان...
رفتم تو... بدون مقدمه اشکام شروع به باریدن کرد...
اسما جان...
چرا بیدار نمیشی😞
دلم خیلی واست تنگ شده...
ولی مطمعنم.... مطمعنم تو میتونی
من منتظرتم...
لبخند تلخی زدم و گفتم: بار دومه که تقاضا طلاق دادی دفعه سوم دیگه وجود نداره بیرونمون میکنن😂😭از این خوشحالم...
ـــــــــــــــــــــــــــ
فرشید: سعید
سعید: هوم...
فرشید: خیلی جدی گفتم: سعید، تو نمیخوای زن بگیری؟!
سعید: با تعجب نگاهش کردم...
کیس خاصی سراغ داری واسم؟ 😂
فرشید: نه آخه کی زن تو میشه😐😂
خواستم ببینم کسی نیست!
سعید: نه خیالت تخت هیچکی نی
فرشید: چرا خیال من راحت شه😂😐
سعید: چون خیلی دوسم داری و نفسام به تفست بنده نترس هیچوقت تنهات نمیزارم چش قشنگ😂😂👌🏻
فرشید: زدم تو پیشونیمو گفتم: ع از کجا فهمیدی😐😂
خیلی تابلو بودم!؟ 😂😂
گفتم نباید احساساتمو زیاد نشون بدما... 👌🏻😂
سعید: متاسفانه فهمیدم🙂😞🤝
عملیات با شکست مواجه شد😪😂
فرشید: و بعد باهم خندیدیم 😂😂😂😂
پ.ن¹:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت حرام است🚫
کپی رمان ممنوع می باشد🚫
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ