امنیت🇮🇷
#فصل_6
#پارت_15
آرزو: میتونم بیام تو خانوم
پرستار: نه عزیزم فعلا دکتر هستن اجازه بدید رفتن یه کاری میکنم واستون..
آرزو: امم... من مدرک پزشکی دارم کمکی میکنه که بتونم الان برم تو؟
پرستار: ببینم مدرکتونو؟
آرزو: دستمو توی کیفم کردمو کارتو دادم..
پرستار: بله بفرمایید داخل..
آرزو: با سر تشکر کردمو رفتم تو
الهی بمیرم تاحالا ندیده بودم بابا انقدر بی جون یه گوشه افتاده باشه...
نزدیک بود بزنم زیر گریه ولی کنترل کردم خودمو...
با صدای لرزون گفتم: آقای دکتر حال پدرم چطوره
دکتر از حضور من تعجب کرد، به پشت در نگاه کرد که پرستار بهش اشاره داد...
دکتر: چیزی نیست دخترم نگران نباش
خداروشکر خطر رفع شده..
آرزو: یعنی کمر و قلبش هیچ مشکلی نداره؟
دکتر: نه خطر جدی نیست.. ولی اگر بیشتر بشه خطر ناک میشه
آرزو: ولی اخه تو خونه کمرش درد میگیره و بعدشم قلبش
دکتر: اون میتونه واسه استرس و اضطراب هم باشه...
آرزو: سرمو به نشانه اینکه متوجه شدم تکون دادم..
دکتر: قبلا سکته مغزی که نکرده؟
آرزو: به نشونه نه سرمو تکون دادم..
دکتر: کمرشو عمل کرده؟
یا به کمر یا قلبش ضربه وارد شده؟
مثل ضربه چاقو، ترکش یا تصادف
آرزو: نه...
دکتر: پس خداروشکر جای نگرانی نیست...
آرزو: یعنی اگر این چیزایی که گفتید رو داشته باشن خطر ناکه؟
دکتر: خطر ناک که هست ولی جای درمان هم وجود داره ولی خب اینا بستگی به همکاری بیمار هم داره
پ.ن¹:...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ