«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_6 #پارت_14 فردا شب.... آرزو: تو اتاق نشسته بودمو کتاب میخوندم... یهو حس کردم یه چیز
امنیت🇮🇷 آرزو: میتونم بیام تو خانوم پرستار: نه عزیزم فعلا دکتر هستن اجازه بدید رفتن یه کاری میکنم واستون.. آرزو: امم... من مدرک پزشکی دارم کمکی میکنه که بتونم الان برم تو؟ پرستار: ببینم مدرکتونو؟ آرزو: دستمو توی کیفم کردمو کارتو دادم.. پرستار: بله بفرمایید داخل.. آرزو: با سر تشکر کردمو رفتم تو الهی بمیرم تاحالا ندیده بودم بابا انقدر بی جون یه گوشه افتاده باشه... نزدیک بود بزنم زیر گریه ولی کنترل کردم خودمو... با صدای لرزون گفتم: آقای دکتر حال پدرم چطوره دکتر از حضور من تعجب کرد، به پشت در نگاه کرد که پرستار بهش اشاره داد... دکتر: چیزی نیست دخترم نگران نباش خداروشکر خطر رفع شده.. آرزو: یعنی کمر و قلبش هیچ مشکلی نداره؟ دکتر: نه خطر جدی نیست.. ولی اگر بیشتر بشه خطر ناک میشه آرزو: ولی اخه تو خونه کمرش درد میگیره و بعدشم قلبش دکتر: اون میتونه واسه استرس و اضطراب هم باشه... آرزو: سرمو به نشانه اینکه متوجه شدم تکون دادم.. دکتر: قبلا سکته مغزی که نکرده؟ آرزو: به نشونه نه سرمو تکون دادم.. دکتر: کمرشو عمل کرده؟ یا به کمر یا قلبش ضربه وارد شده؟ مثل ضربه چاقو، ترکش یا تصادف آرزو: نه... دکتر: پس خداروشکر جای نگرانی نیست... آرزو: یعنی اگر این چیزایی که گفتید رو داشته باشن خطر ناکه؟ دکتر: خطر ناک که هست ولی جای درمان هم وجود داره ولی خب اینا بستگی به همکاری بیمار هم داره پ.ن¹:... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ