#عشق_بی_پایان
#پارت_52
امیر: خانم حسینی... خانم حسینی...
چیشد..
سارا: عه اینجایید...
من با سما صحبت کردم...
به نظرم بهتره شما خودتون باهاش صحبت کنید..
با اجازه...
ــــــ فردا ــــــ
امیر: منتظر سما خانم بودم....
دیدم داره میاد داخل...
خانم حسینی... میتونم چند لحضه وقتتونو بگیرم...
ـــــــــــ
رسول: داشتم تو راه رو قدم میزدم...
خیلی ذهنم مشغول بود..
دیدم امیر و سما داره میرن تو حیاط...
بدو بدو رفتم پایین...
ـــــــ
امیر: فک کنم سارا خانم باهاتون صحبت کردن...
من... بهتون علاقه دارم...
سما: سرمو پایین انداخته بودم...
رسول: بعد از کمی فکر کردن لبخند رضایت روی لب هام نقش بست...
وای خدا...
ــــــــــ
امیر: بعد از تموم شدن حرفامون رفتم سمت در ورودی که بذم تو سایت... دیدم رسول اونجاست...
رسول... فال گوش وایساده بوی...
رسول: امیر تو سما خانمو دوست داری یا سارا خانمو...
امیر: چطور..
رسول: بگو...
امیر: خب خودت دیدی دیگه... از سما خاستگاری کردم...
رسول: ینی از اول منتظورت سما حسینی بود..
امیر: اره خو
رسول: زدم زیر خنده...
امیر: چرا میخندی...
رسول: من فک میکردم سارا رو میخوای
امیر: مکه تو سارا رو دوست داری
رسول: اره..
امیر: خندیدمو گفتم: من فک کردم تو سما رو دوست داری.. 😂
رسول: دوتایی خندیدیمو همو بغل کردیم😂
پ.ن: تشابه فامیلی 😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ