#عشق_بی_پایان
#پارت_106
فردا:
سما: کجا میری سارا...
سارا: بدون اینکه جوابشو بدم از خونه اومدم بیرون..
ـــــــــــ
سارا: فریاد زدم: صدراااا
صدرا: برگشتم سمتش...
با لبخند رفتم سمتش...
سارا جانم..
سارا: محکم زدم تو گوشش...
فریاد زدم: چراااا اینکارو باهام کرددیدییی
صدرا: خواستم برم نزدیک تر که..
سارا: نیا جلووووو
چرااااااا
فقط بگووو چراااااا
صدرا: چون دوست دارم...
فریاد زدم: چون بدون تو نمیتونم...
سارا: وقتی من تورو نمیخوام.مگه زووورهههههه
صدرا:اره زورههه
یا مال من میشی یا هیچکس..
سارا: صدرا...
امیدوارم خدا جواب این کاراتو بده...
امیدوارم همونقدر که زجرم دادی خدا زجرت بده..
و رفتم...
چند روز بعد:
سارا: صبح خیلی زود رفتم سایت... که کسیو نبینم...
رسیدم به اتاق اقای عبدی..
با صدای گرفته ام سلام کردم..
عبدی: سلام صبح به این زودی...
خیر باشه..
سارا: خیر که...
میخوام انتقالی بگیرم...
اگه بشه میخوام برگردم اهواز...
ــــــــــــ
چند روز بعد:
سما: سارا مطمعنی میخوای بری!
سارا: همونطور که داشتم ساکمو میبستم نگاهش کردمو لبخند تلخی زدم..
سما: چقدر غم تو چشاش بود...
اشک تو چشام جمع شده بود..
سارا: زیپ ساکمو بستم...
بلند شدمو روبه رو سما ایستادم..
سما: طاقت ندارم دوریتو تحمل کنم...
سارا: اشکام سرازیر شدو بغلش کردم...
به صلاحه که برم...
با همون اشکای تو چشمم خندیدمو گفتم: وقتی برگشتم خاله شده باشماااا😂😍
سما: همونطور که اشک میریختم خندیدم..
سارا: اشکاشو پاک کردمو بوسیدمش
پ.ن: به صلاحه که برم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ