«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_14 روژان: رسول من میرم سایت رسول: وایسا عزیزم باهم بریم روژان: خیلی خب...
امنیت🇮🇷 صبا: به به سلام آق داداش رسول: خواستم بلند شم که دیدم دستم بستست صبا: تلاش نکن😉 ولی خوشم میادااااا خیلی زود عمل میکیند البته ماهم همینطور..... داوود و زینبو فراری دادید اما 2 ساعت نشده تو و اون زنتو گرفتیم رسول: روژان...روژان کووو صبا: عه وا ندیدی زنتو😂 پشت سرته صندلی هاتون به هم وصله وایساااااا بفرنا اینم زنت رسول: صندلی روژانو گذاشت جلوم، چشمای روژان بسته بود صبا: نمیدونم چرا خانومت بیدار نمیشه وایسا رسول: چند تا محکم زد تو گوش روژان.... میزد تو گوش روژان اما من دردم میومد😖 روژان: با سیلی های محکمی که رو صورتم احساس میکردم بیدار شدم صبا: به عروس خانم😍😂 رسول: ولش کننننننن صبا: اییش😒 شما دوتا ارزش ندارید... میگم....بریم سراغ نابود کردن بچه تون هان؟ رسول: ب...ب...بچه🥺 صبا: عه....خانمی نگفتن بهتون؟ همسر گرامیتون بارداره رسول: انقدر چرت و پرت نگو صبا: بی ادب😂 ما زیر نظرتون داشتیم امروز بانو از آزمایشگاه تشریف اورده بودن الان برگشو بهت نشون میدم وایساا...... دستمو کردم تو کیف روژان و برگه آزمایشو در اوردم بفرمایید اینم بگره آمایش بچه آیندتون البته فک نکنم زیادی عمر کنه😂 رسول: به روژان نگاهی انداختم که هیچی نمیگفت و سرش پایین بود.... صبا: خب دیگه خیلی توضیح دادم میریم که بچرو نابود کنیممم خواستم با لگد بزنم تو شکم روژان که روژان:(با داد) یا فاطمه زهراااااا صبا: با این حرفش همونجا خشکم زد و نتونستم کاری بکنم، چند لحضه مکث کردم و بی صدا رفتم بیرون.....! پ.ن²: یا فاطمه زهرا🥀 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ