💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت
#نهصدوپنجاه
با صدای گریه ی نورا، به اتاق رفت و بعد از چند دقیقه برگشت.
-خوابید دوباره؟
-آره، چند روزه خیلی بد خواب شده
-میاوردی میدیدمش
خنده ای کرد و گفت
-باشه وقتی بیدار شد کلا میدمش به خودت هر چی خواستی ببینش.
دوباره روبروم نشست و گفت
-خب تعریف کن ببینم، چی شد یاد من کردی؟
-وا، خودت گفتی حتما یه روز بیام پیشت
ابرویی بالا انداخت و گفت
-بله من گفتم، ولی انتظار نداشته باش باور کنم دختر حرف گوش کنی شدی و یهویی دلت هوای من رو کرده بی خبر اومدی من رو ببینی
پشت چشمی نازک کردم
-ناراحتی پاشم برم؟
خنده ی صدا داری کرد و گفت
-بیا، بدهکارم شدیم به خانم
خنده اش رو جمع کرد و گفت
-همون اول که اومدی فهمیدم یه چیزیت هست. درسته که مامان نیست، ولی من حواسم بهت هست آبجی کوچیکه. میفهمم از یه چیزی ناراحتی، یه اتفاقی افتاده که تو بی خبر اومدی اینجا.
کمی نگاهش کردم و با دلخوری گفتم
-امروز عمه اومده بود اونجا
جوری نفسش رو سنگین بیرون داد و لبهاش رو روی هم فشار داد که احساس کردم موضوع رو می دونه
-خب؟
-خب هیچی دیگه، درد خودمون کمه عمه هم میشه نمک روی زخم.
با حرصی که از اعماق قلبم داشتم گفتم
-دوباره اومده سنگ گل پسرش رو به سینه میزنه
صاف صاف تو چشم بابا نگاه میکنه میگه الان دیگه بچه ها بزرگ شدند، تجربه دارند. بعد از سال زهرا بیایم خاستگاری برا محمود خان!
واقعا عمه چه فکری کرده؟
انگار نه خانی اومده نه خانی رفته.
من تو همه ی این مدت بعد از فوت مامان فکر میکردم مهربونیاش از ته قلبشه و چون واقعا ناراحته اینقدر دور و بر ما میگرده.
نگو می خواسته دوباره پسرش رو تو دل همه جا کنه
سمیه که از شنیدن حرفهام ناراحت شده بود، دلسوزانه گفت
-خیلی خب، حالا تو اینقدر حرص نخور
-چجوری حرص نخورم سمیه جون؟
مگه محمود نبود که به سعید گفته بود من زن نمی خواستم بخاطر مامان اومدم خاستگاری ثمین؟
مگه محمود نبود که رفت دنبال خماری و نعشگیش و دست من رو گذاشت تو پوست گردو؟
حالا انگار نه انگار که این همه شیرین کاریا، کار محمود بوده
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:
#ققنوس(ن.ق)
💖💫
@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖💖💫💖💫💖💫💖💫💖