💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت سعید که دیگه تو این مدت حال من رو می دونست، با سکوتش می خواست قائله رو ختم کنه. اما من کوتاه بیا نبودم و با لجبازی گفتم -داداش، منو ببر خونه سمیه. من خونه شما نمیام لحظه ای پلکهاش رو روی هم فشار داد و کلافه گفت -لج نکن ثمین، یه نگاه به ساعتت بنداز. این وقت شب صادق خوابیده، زشته بریم اونجا اهمیتی ندادم و با عصبانیت گفتم -بریم خونه ی شما و عمه باز شروع کنه قصه ی محمود رو بگه و من رو حرص بده زشت نیس؟ با لحن آرومی که من رو هم دعوت به آرامش میکرد، گفت -عمه کجا بود نصف شبی؟ اون رفت خونه اش. پوزخندی زدم و گفتم -بله، رفت که تا صبح فکرهاش رو بکنه و صبح با حرفهای تازه برگرده، من حوصله ندارم داداش. بیام خونه ات، عمه صبح بیاد چیزی بگه جوابش رو میدم گفته باشم. سری به تاسف تکون داد و گفت -اصلا صبح خواستم برم سر کار تو رو می برم خونه سمیه خوبه؟ ولی الان نمیشه. دیگه چیزی نگفتم و با غیظ رو گردوندم و نگاهم رو از،شیشه ماشین به بیرون دادم. جلوی در، بی حرف پیاده شدم. سعید زنگ رو زد و با باز شدن در، پشت سرش از پله ها بالا رفتم. فکر کاری که محمود باهام کرده بود و آبرو ریزی که جلوی حاج عباس و بقیه برام درست کرده بود، باعث شده از عمه و مرضیه هم عصبانی باشم. سعید در واحد رو باز کرد و وارد شد، به محض ورودش صدای نگران مرضیه رو شنیدم. -چی شد؟ پیداش کردی؟ توی دلم پوز خندی زدم، مگه گم شده بودم ؟ سعید کلافه جواب داد -بله، تشریف آوردند. بابا که نگران تر از بقیه بود گفت -کجا بود بابا؟ حالش خوبه؟ قبل از اینکه سعید جوابی بده وارد خونه شدم و رو به بابا سلامی کردم. نگرانی توی نگاهش کاملا مشخص بود شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖