💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزاروچهلودو
نرگس دو تا تشک و پتو آورده بود و همینجود که پهن می کرد گفت
-تو خیلی خسته ای بخواب، من فعلا بیدارم کاری داشتی صدام بزن
-باشه
-راستی، فردا هم هستی دیگه؟ روز آخر مراسمه
با سوالش کمی جا خورده نگاهش کردم.
چی بگم؟
بگم جایی رو ندارم و فعلا مجبورم که بمونم؟
خوشبختانه منتظر پاسخم نموند و با لبخند نگاهم کرد و گفت
-البته خودتم بخوای بری بابا نمیذاره، فردا که عاشوراست و گفت که فعلا تعطیله باید بمونی پیش ما
صدایی صاف کردم و گفتم
-گفتی...فردا روز آخره؟
-آره، فردا شب مراسم شام غریبانه. از الان دلم تنگ شده
دوباره لبخندش پر رنگ شد و روبروم نشست
-البته هی دارم با وعده وعیدهای بابا دل خودمو آروم میکنم.
احتمالا بعد از مراسم دهه قراره یه سفر بریم کربلا.
وای نمی دونی چقدر ذوق دارم که زودتر بریم.
اصلا دل تو دلم نیست.
تو تاحالا رفتی؟
گنگ نگاهش کردم و گفت
-من؟ کجا؟
-کربلا دیگه، رفتی؟
نگاه ازش گرفتم و سری تکون دادم
-نه...نرفتم
و بلافاصله دراز کشیدم و پتو رو روی سرم کشیدم
-شب بخیر
نرگس که دید حوصله ی حرف زدن ندارم، دبگه ادامه نداد و اون هم شب بخیری گفت و از اتاق خارج شد.
رفتن نرگس همانا و
تنها شدن و هجوم لشکر فکر و خیال همانا!
خسته بودم و دلم ساعتی خواب می خواست
اما فکر درگیرم، احازه ی خوابیدن بهم نمیداد و صد بار
بلکه هزار بار
از خودم پرسیدم.
بعد از این کجا برم؟!
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:
#ققنوس(ن.ق)
💖💫
@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖