🌷👈 _شرط تو قبول میکنم ولی منم شرط دارم .. فقط سکوت بود دخترک با تعجب به آیدا خیره شده بود که صدای هامون اومد _باشه میام خونه حرف میزنیم ... سلماز تو هم بهتر بیای شرکت .. و صدای بوق بوق .. دخترک با بُهت بهش گفت : _تو چکاره هامون میشی؟ آیدا سرش تیر کشید _میخوام این بچه رو بخوابونم ... میری یا نه؟ دختره دندونی رو هم سابوند و رفت آیدا حالش بد بود صدای کم تلویزیون از توی پذیرایی میومد اینقدر از ظهر کلافه و عصبی بود که دوباره سردرد هاش سراغش آمده بود ..‌ شماره علیرضا رو گرفت ولی بوق نخورده قطع کرد با خودش گفت _ علیرضا مانع کارم میشه .. سعی کرد حواسش پرت کنه با مانی بازی کرد برای مانلی قصه خوند برنامه درس های فرداش انجام داد با مدرسه صحبت کرد که فردا با تاخیر میاد میخواست مانلی رو مهد ثبت نام کنه .. شام کتلت درست کرد.. مانلی کتابش و تو کیفش گذاشت _هیچ وقت اینقدر دلم نمیخواست صبح بشه  برم مدرسه.. آیدا خندید _چرا؟ مانلی باغم نگاهش کرد _هر شب از اینکه مشق هام ننوشته بودم درس نخونده بودم میترسیدم بیام مدرسه ! آیدا مانلی رو بغل کرد _عزیز دلم نوشتن تکالیفت که اینقدر سخت نبود ؟ مانلی بغض کرد _وقتی از مامان میپرسیدم سرم داد میزد بهم میگفت چقدر تو کودنی .. آیدا لب گزید _تو باهوش ترین دختری هستی که تا حالا دیدم .. با خنده گفت: _اصلا دیگه به گذشته فکر نکن باشه ... الان مسواک بزن برو بخواب .. مانلی رو بوسید ... صدای باز شدن در شنید .. _بهتر زود بخوابی که فردا قراره کلی بهت خوشبگذره .. مانلی خوشحال به طرف روشویی اتاقش رفت و مسواک زد . آیدا از اتاق مانلی صدای تلفن صحبت کردن هامون میشنید . مانلی تو تخت خوابش رفت . آیدا روشو پوشوند بوسیدش .. _خدا خیلی دوستت داره مانلی .. برای داشتن تمام نعمت هاش هر شب قبل خواب خدارو شکر کن .. برق وخاموش کرد و دیوار کوب اتاقش روشن کرد و بیرون اومد . هامون روی میز آشپزخونه نشسته بود سرش گرم گوشیش بود . آیدا وارد شد سلام کرد . هامون حتی نگاهش نکرد و جواب سلامش داد آیدا ظرف کتلت رو مقابل هامون گذاشت . هامون به دُرچین ظرف کتلت ها خیره شد .. کاهو و گوجه خیارشور .. آیدا یک بسته مرغ از فریزر برداشت شروع به خورد کردن پیاز کرد _چکار کرده بودی اینقدر سلماز شاکی بود؟ ایدا پیاز هارو توی ماهیتابه ریخت شونه بالا انداخت _هیچی .. هامون با اخم نگاهش میکرد _شرطت ات چیه؟ آیدا کشو ادویه هارو باز کرد شروع به خوندن روی ادویه هاکرد _شرط خاصی ندارم .. روی پیازهای سرخ شده ادویه کاری ریخت .. هامون پوفی کشید _پس حالا که اینجا میمونی باید به بهترین نحو از بچه ها مراقبت کنی .. من از نهارو شام تمیزی خونه نمیخوام فقط مراقب بچه ها باش ! آیدا تکه های مرغ داخل ماهی تابه گذاشت .. _اگه قرار اینجا بمونم اصول و مدیریت این خونه بامنه ! هامون تکه ای کتلت تو دهنش گذاشت بی تفاوت گفت؛ _اگه از پسش برمیای هر کاری میخوای بکن .. پوزخندی زد و ادامه داد _بهتر برای من .. آیدا هویچ و فلفل دلمه های و قارچ اسلایس شده رو داخل ماهیتابه ریخت .. _نمیخوای شرطمو بدونی؟ هامون با دهن پر گفت خوب بگو .. آیدا مقداری زعفرون توی هاون کوچکی سنگی ریخت استرس شو با فشار دادن هاون به زعفرون ها پنهان میکرد . 🌷