🌷👈 پیرمردی پشت میز بود .. همه به من خیره بودن .. محمد رضا عصبانی گفت؛ _واسه چی اومدی ؟ بابای محمد رضا بلند شد _حاج آقا ما نه دختر اینارو دزدیدم ...نه پسرم بهش تجاوز کرده ..ما شرعی و قانونی رفتیم خواستگاری عقد کردیم با رضایت پدرش ... مامان با جیغ گفت: _دروغ میگن ...اونا دخترمو اغفال کردن ... همین پسر اینقدر رفت و ا مد که دختر چشم گوش بسته منو که نامزد داشت از راه به در کرد . با نفرت به مامان نگاه کردم . اون مرد دیگه که پیش محمد رضا بود گفت ؛ _آقای قاضی جناب محمد رضا کامیابی خودش مرد قانونه ... چرا باید همچین کاری بکنه ... ایشون یکی از بهترین های کلانتری هستن .. قاضی سر تکون داد _ولی هیچ شواهد و مدارک نیست ..کسی هم شهادت نداده .. اشکم چکید جلوتر رفتم _به خدا آقای قاضی اون شب عید بابام راضی بود ... شوهر عمه ام مادربزرگم راضی بودن ..حتی ما تعیین مهریه کردیم ..انگشتر نشون دستم کردن ... قاضی اخم کرد _کسی شهادت نداده که دختر جان ...یعنی این ازدواج بدون اذن پدر بوده.... تازه  نامزدتون هم شکایت کردن .. با نفرت به پسر حاجی نگاه کردم . محمد رضا غرید _اون غلط کرده گفته نامزدشه ...حتی خواستگاری هم نیومده بود. پسر حاجی خونسرد لبخند به لب نگاهش میکرد .. قاضی با بد اخلاقی گفت؛ _توهین نکن آقا .. خدایا این درست نبود ..حتما قاضی هم یکی از آدم های حاجی بود .. هق زدم _ حاج آقا ...عمه ام خودش اونجا بود شاهد بود  .. بلند داد زدم _چرا چیزی نمیگی عمه .. مامان بلندتر جیغ کشید _الهی بمیری فتانه که مارو بی آبرو کردی .. بلند شد دستش به چادر سرش بود _آقای قاضی بابای این دختر علیله ...از وقتی فهمیده چی شده زبونش بند شده گوشه خونه افتاده .. با حرص زدم رو زانوم _مامان چرا دروغ میگی بابا از مرگ خانجون اینجوری شد . قاضی بی حوصله گفت؛ _ختم داداگاه ..جناب آقای محمد رضا کامیابی متهم به اغفال و عقد بدون حضور پدر ميباشند ..و .. گوشام دیگه نمیشنید ... در باز شد سربازه بلند گفت؛ _داره جلسه تموم میشه چکار داری.. صداب ضعیفی میومد .. بعد سربازه بلند گفت: _میگه شاهده ...بگم بیاد تو حاج آقا .. قاضی کلافه دستشو به معنای آره بالا برد . 🌷