📄
#داستانک
💞
#عشق_حقیقی
💟
#قسمت_اول
💑 عشق های افسانه ای درون داستان ها و شعرهای شاعران دلباخته برایش رنگ باخت، وقتی ...
☀️طراوت و شادابی هوای صبحگاهی خواب از چشمانشان ربود. زهرا روبروی علی نشست و گفت: عزیزم، هوای به این خوبی حیف نیس؟ امروزم که جمعه اس، تا کوهم 🏞 راهی نیس، صبحونه رو آماده کنم بریم کوه؟ حیفه بخوابیم؟
🏡 علی بلند شد. پنجره را باز کرد. خنکی و تازگی هوا را با نفسی عمیق فرو داد. پنجره را بست. رو به زهرا با لبخند گفت: خانومم بساط صبحونه رو آماده کن که میخوام خواسته تو برآورده کنم.
☺️ - آخ جون، پس میبریم انجیر کوهیم بچینم؟
😊 - چرا که نه؟! مخلص خانوممم هستم. هر جا بخواد میبرمش.
🥪 زهرا خیلی سریع بساط صبحانه را جمع کرد. زهرا و علی با لباس های کهنه مخصوص کوهنوردیشان راه افتادند. فقط کفش هایشان مناسب کوهنوردی نبود. 👞👡
🌳 در مسیر، کنار چند درخت انجیر کوهی ایستادند. انجیر چیدند و دوباره سوار بر موتور، 🏍 مسیر کوه را در پیش گرفتند. از وسط روستا گذشتند. در دامنه کوه، موتور را گوشه ای گذاشتند و بقیه راه را پیاده طی کردند.🚶♂دنبال جای دنجی می گشتند تا صبحانه را آنجا بخورند. از مسیر اصلی، بالا رفتند؛ اما جای مناسبی برای صبحانه خوردن پیدا نکردند. راه رفته را برگشتند.
💧 باریکه آب جاری در گوشه ای نظرشان را جلب کرد. جوانی روی صخره کنار آن نشسته بود. زهرا صورتش را در پناه چادر گرفت و به علی چسبید. علی از جوان درباره ادامه آبراه پرسید. جوان سر تا پای آنها را برانداز کرد 👀 و گفت: ادامه اینجا به چشمه می رسه ولی کفشای شما مناسب نیس، خانومم نمیتونه از اونجا بره بالا .
😒 زهرا نگاهی به چادر و کفش هایش انداخت و با خود گفت: اینکه میگه خانوم نمیتونه بره برا چادرمه یا برا کفشامه یا برا جنسیتم؟ اگه برا کفشامه 👡 بهش حق میدم ولی خب مام دل ❤️ داریم با یکم احتیاط میتونیم بی خطر بریم و برگردیم. اگه برا جنسیتمه که حرف بیخودی زده و اگه برا چادرمه، 🧕باید بگم: این پسر سوسولا چی خیال کردن؟ فک می کنن ما چادریا بی عرضه ایم یا با چادر نمیشه از کوه بالا رف؟ اگه لازم باشه به خودمم ثابت کنم با همین وضع ازین راه بالا میرم.
🤔 علی نگاهی سؤالی به زهرا انداخت و گفت: خانوم چی میگی؟ میخوای بریم یا بریم یه جای دیگه پیدا کنیم؟
😌 زهرا مصمم جواب داد: نه شما جلو برو، منم دنبالت میام.
ادامه دارد ...
🖊
#به_قلم_صدف
📝
@sahel_aramesh