#داستان_دنباله_دار
⚫️
#داستان_رسول_ترک
#خاطره_26
جناب آقای حاج حسین علیپور نقل می کرد که استادم مرحوم آقای حاج حسن
#ناجیان که یکی از
#پیرغلامان ، ذاکران و خوانندگان درجه یک و با صفای امام حسین علیه السلام بود برای من تعریف می کردو می گفت:
در یکی از سفرهایی که به سوریه و شام رفته بودم، روزی به حرم حضرت زینب علیها السلام مشرّف شدم و مشغول وضو گرفتن در صحنِ حرم بودم. در همین هنگام متوجه شدم حاج رسول نیز وارد صحن مطهر حضرت زینب علیها السلام شد. او دستمالی را که سه بسته گز اصفهانی در لای آن بود در زیر بغلش داشت و چند نفر از عرب ها و جوان های سوری نیز که به حاج رسول علاقمند بودند به دنبال او در حرکت بودند. او آن روز در یک حال و هوای خاصّی قرار داشت.
حاج رسول تا چشمش به من افتاد به کنار من آمد و بعد از سلام و احوالپرسی به من گفت: آقای ناجیان! صبر کن من هم وضو بگیرم تا با هم به حرم مشرّف شویم. امروز من می خواهم خودم زیارتنامه بخوانم، شما هم بیا گوش کن.
من با خودم گفتم: حاج رسول چگونه می خواهد امروز برای ما زیارتنامه بخواند، او که زیاد سواد ندارد!
حاج رسول مشغول وضو گرفتن شد و من صبر کردم تا او نیز وضویش را گرفت و سپس من و آن عرب های سوری به دنبال حاج رسول به طرف داخل حرم به راه افتادیم. حاج رسول وارد کفشداری شد و یکی از بسته های گز را به مسئول کفشداری داد. او بسته های دیگر را نیز به دست من داد و گفت: اینها را هم شما نگه دار تا من راحت تر بتوانم زیارتنامه بخوانم.
زمانی که می خواستیم داخل حرم بشویم، من رو به حاج رسول کردم و در حالی که به کتیبه هایی که بر روی آنها اذنِ دخول - دعاهای اجازه وارد شدن به حرم - نوشته شده بود اشاره می کردم گفتم: حاج رسول! حالا که شما امروز می خواهی برای ما زیارتنامه بخوانی پس در ابتدا این دعاهای اذنِ دخول را نیز برای ما بخوان.
چشم های حاج رسول به یک باره پر از اشک شد و با یک سوز و حالی گفت: باشد من اذن دخول هم می خوانم امّا من اذن دخول هایی را که خودم بلد هستم می خوانم!
سپس حاج رسول ابتدا با صدای بلند گفت:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم آن گاه بافغان و گریه ای شدید شروع به خواندن این شعرهای ترکی نمود:
ظلم آتشینه کوفه ده یاندیخ ایکی میزدا
(زبان حال حضرت زینب علیها السلام خطاب به سر بریده امام حسین علیه السلام است که می گوید: ای برادر! در آتش ظلم و بیداد، در شهر کوفه، هر دو تای ما سوخته گشتیم)
بیر گونده همان شهری دولاندیخ ایکی میزدا
(هر دو تای ما در یک روز، آن شهر را گردیدیم و دور زدیم)
سن نیزه ده من ناقه ده گلدیخ ایکی میزدا
(هر دو تای ما آمده ایم، امّا تو بر روی نیزه آمدی و من بر روی ناقه)
در این لحظه حاج رسول در حالی که از خود بیخود شده بود و سرش را نیز زخمی کرده بود با اشک و ناله ای شدید ادامه داد:
باش دان باجین اولسون یارالاندیخ ایکی میزدا
(ای برادر! خواهرت برایت بمیرد، هر دو تای ما نیز سرهایمان زخمی و خونی شده است)
قربانِ آن زیارتنامه خواندن های
#رسول_ترک ، قربانِ آن اذنِ دخول خواستن های او، قربانِ آن گریه ها و قربانِ همه آن بی تابی ها و سوز و گدازهای رسول ترک که همه آنها از عشق و ایمان و جذبه های درونی او نشأت گرفته بود.
🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید
🖋کانال انس با صحیفه سجادیه
🆔
@sahife2