eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
4.9هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ یکی از روزهای ماه مبارک رمضان بود و کمتر از دو سه ساعت به وقت افطار و غروب باقی مانده بود. روزه داران بسیار زیادی در مسجد آذربایجانی های بازار تهران جمع شده بودند تا به پندها و حرف های مرحوم حاج شیخ علی اکبر ترک گوش دهند. در آن سال ها مرحوم حاج شیخ علی اکبر ترک، یکی از زبردست ترین و بزرگ ترین سخنوران و وعّاظ تهران به حساب می آمد. او، هم برای فارسی زبانها و هم برای آذری زبانها منبر می رفت و منبرهای او یکی از شلوغ ترین و پرجمعیت ترین منبرهای تهران بود. آن روز نیز بسیاری از روزه داران در مسجد آذربایجانی های بازار تهران جمع شده بودند تا به سخنان و موعظه های حاج شیخ علی اکبر ترک گوش دهند. این جلسه هر روز دو سه ساعت مانده به غروب آغاز می شد و در نزدیکی های اذان مغرب پایان می یافت و مردم بعد از خواندن نماز مغرب و عشا و خوردن افطاری به خانه هایشان می رفتند. آن روز رسول ترک نیز در وسط جمعیت نشسته بود و با دقّت به حرف های حاج شیخ علی اکبر گوش می داد. مرحوم حاج شیخ علی اکبر حدیثی درباره قیامت، جهنّم و جهنّمی ها مطرح کرده بود و با صحبت های نافذش خوف و ترس شدید و مؤثری را در دل های شنوندگان جای داده بود. او می گفت: ... ای مردم! در روز قیامت یک انسان ها و آدم های ظاهرالصّلاحی به جهنم خواهند رفت که باور کردنی نیست. در روز قیامت بسیاری از آدم هایی که پنداشته می شود که مؤمن و بهشتی باشند به جهنم افکنده خواهند شد. به همین دلیل خدای سبحان لطف می فرماید و جهنم را از چشم های بهشتی ها پنهان و پوشیده می دارد تا آبروی این دسته از جهنّمی ها حفظ شود... سکوت و خاموشی تمام مجلس را فرا گرفته بود و همه مؤمنین و روزه داران حاضر، با دل هایی ترسان و خائف چشم و گوش خود رابه حرف ها و موعظه های حاج شیخ علی اکبر دوخته بودند و در مسجدی به آن بزرگی فقط و فقط صدای حاج شیخ علی اکبر ترک به گوش می رسید. حاج شیخ علی اکبر می گفت:... آی مردم! گمان و خیال نکنید که به بهشت رفتن به همین سادگی ها و راحتی هاست، خیلی ها که فکرش را هم نمی کنند، در روز قیامت غیر بهشتی از کار در می آیند و به جهنم افکنده خواهند شد... به یک باره سکوت و خاموشی شکسته شد و صدای مردی از وسطهای مجلس در فضای مسجد پیچید. در کمتر از دو سه ثانیه نگاه حاج شیخ علی اکبر و نگاه های بسیاری از جمعیت به سوی صاحب آن صدا جلب و خیره گشت. صدای او برای بسیاری از حاضران آشنا بود. آری او رسول ترک بود که از جا بلند شده و ایستاده بود. رسول ترک در حالی که به شدت گریه می کرد، با صدای بلند خطاب به حاج شیخ علی اکبر می گفت: آقا میرزا علی اکبر آقا! اگر این طوری که شما می فرمایید بخواهند همه ما را به جهنم ببرند پس در آن روز قیامت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام کجاست؟! به راستی چگونه ممکن است در روز قیامت در حضور اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و با وجود شفیعانی همچون حضرت اباالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام شیعه ها و گریه کننده های بر حسین علیه السلام به جهنم بروند؟ رسول ترک آن جمله ها را بلند بلند می گفت و گریه می کرد. مجلس به هم خورده بود. ضجّه و ناله و گریه و زاری بر تمام مسجد سایه افکنده بود. همه حاضران همراه با ناله رسول ترک گریه می کردند و به قمر بنی هاشم علیه السلام متوسل شده بودند. حاج شیخ علی اکبر نیز به شدت به گریه افتاده بود و دیگر نمی توانست به منبرش ادامه دهد. اما این قصّه هنوز ادامه داشت، زیرا نه رسول ترک آرام می شد و نه آن مؤمنین و روزه داران با صفا از گریه و توسل دست بر می داشتند. بالاخره غروب شد و وقت افطار رسید ولی همچنان گریه و زاری ادامه داشت. ساعتی از مغرب هم گذشت ولی باز هم کسی نمی توانست مجلس را خاتمه دهد. دوباره ساعتی دیگر گذشت و عاقبت آن استغفارها و توسل ها و مناجات ها و روضه خواندن ها سه چهار ساعت بعد از مغرب به پایان رسید و در نزدیکی های نیمه شب شروع به افطاری دادن به جمعیت نمودند! که خدا همه آنها را غریق رحمت کند. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ حاج مجید از مداحان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می گفت: حاج رسول در بعضی از مواقع وقتی به شور و حال می افتاد ساعت ها گریان و نالان می شد و بعد از اینکه چند ساعت گریه و زاری می کرد از حال می افتاد و خسته و بی رمق در گوشه ای می نشست و با همان حالت خسته و حزینی که داشت به آرامی و با دل شکستگی این جمله را زیر لب تند تند تکرار می کرد: سَنَه قُربان اولوُم حسین (ای به فدای تو بشوم حسین) سنه قربان اولوم حسین، سنه قربان اولوم حسین... همیشه وقتی حاج رسول در این حالت می افتاد ما فوری به کنارش می رفتیم وحاجت های خود را بیان می کردیم تا او از امام حسین علیه السلام بخواهد. چون در این حالت ها او هر دعایی که می کرد مستجاب می شد و رد شدنی نبود! و ما همیشه حاجت های خودمان را در این لحظات می گرفتیم. 🔈 حاج مهدی 👇 🔈 https://b2n.ir/044495 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ آقای حاج مجید می گفت: یکی از نعمت های خداوندی و الهی که شامل حال من شده است توفیق سفرهای متعدد به مکه معظمه می باشد و من این موهبت را جز بر اثر دعاهای پدر و مادر و دعای مخصوصی که یک روز حاج رسول برای من نمود نمی دانم و نمی بینم. در یکی از روزهای تاسوعا یا عاشورا بود که قبل از اینکه دسته عزاداری به راه بیفتد، من شروع به خواندن اشعاری ترکی نمودم که آن اشعار به خصوص این یک بیت، حاج رسول را به شدت منقلب و محزون کرد: ستون کفری یخوب شرعی پایدار ایلدی اولوم آتین کتیروب قارداشین سوار ایلدی (حسین علیه السلام همان که ستون کفر را فرو ریخت و شرع را برای همیشه پایدار نمود، او اسبِ مرگ را آورده است تا برادرش را سوار بر اسب مرگ کند.) حاج رسول با شنیدن این یک بیت انگار جانی دوباره به او داده باشند بسیار گریان و نالان شد و فوری رو به من کرد و با صدای بلند گفت: آی مجید آقا، ان شاء اللَّه خداوند تو را حاج و الحاج کند (یعنی ان شاء اللَّه خیلی به مکه بروی) عجب شعری خواندی و ما را به حال آوردی. الهی که خداوند حاج و الحاج کند تو را. و خداوند آن دعای حاج رسول را در حق من به خوبی مستجاب کرده است، زیرا که من تا آن زمانی که او برای من آن دعا را کرد اصلاً به مکه مشرف نشده بودم ولی از آن به بعد تا به حال سی مرتبه به حج تمتع رفته ام و سی و چند مرتبه هم به حج عمره مشرف شده ام . خلاصه تاکنون در حدود شصت و چهار پنج مرتبه به مکه معظمه مشرف شده ام. این را نیز بگویم که حاج رسول آن روز با همان یک بیت، دسته را از اول بازار تا آخر بازار پیش برد. او آن روز این یک بیت را تکرار می کرد و آن را شرح می داد و گریه می کرد و مردم را نیز می گریانید. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ آقای حاج محمد احمدی صائب یکی از شاعران و نوحه خوان های اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد. ایشان نیز سال های زیادی با رسول ترک دوستی و رفاقت داشته است. آقای حاج محمد احمدی در رابطه با برداشت ها و نگاه های ذوقی و ظریفی که رسول ترک نسبت به قضایای کربلا داشته است تعریف می کرد و می گفت: سال ها پیش ضریحی را برای مرقد مبارک حضرت رقیه علیها السلام ساخته بودند و زمانی که می خواستند آن ضریح را به سوریه منتقل کنند آن را شهر به شهر در یک جاهایی قرار می دادند تا مردم بیایند تماشا کنند. یک بار در تهران نیز مدّتی آن ضریح را در حیاط یک خانه ای قرار داده بودند و مردم دسته دسته برای تماشا به آن خانه در رفت و آمد بودند و البته یک نذر و نیازها و کمک هایی نیز می کردند. یک روز من نیز برای دیدن و تماشای آن ضریح به آن خانه که در خیابان ری بود رفتم.آن خانه حیاط بسیار بزرگی داشت و دور تا دور حیاط را اتاق های متعدد احاطه کرده بود. آدم های زیادی به آن جا آمده بودند و سر تا سر حیاط و داخل اتاقها پر از جمعیت بود. ضریح را درست در وسط حیاط قرار داده بودند و مرد و زن در هر گوشه ای که نشسته یا ایستاده بودند رو به وسط حیاط و آن ضریح داشتند. من تازه وارد آن خانه شده بودم که متوجه شدم حاج رسول نیز در آن جا حضور دارد. او در داخل یکی از اتاقها رو به ضریح نشسته بود. من هم خودم را به سختی به آن اتاق رساندم و در کنار حاج رسول بر زمین نشستم. او در حال و هوای خودش فرو رفته بود و با چشم هایی پر از اشک، چشم به آن ضریح دوخته بود و با خودش به آرامی و زیر لب زمزمه هایی داشت. بعد از لحظاتی متوجه شدم بسیاری از کسانی که در آن اتاق نشسته اند با دقّت مشغول گوش دادن به زمزمه های حاج رسول هستند. کم کم صدای حاج رسول کمی بلندتر شد و جمعیت زیادی که در نزدیکی های آن اتاق نشسته بودند رو به سوی او کرده و به گریه ها و زمزمه های او دل داده بودند. بعد از دقایقی یک مرتبه حاج رسول از جایش بلند شد و با صدای بلند و با سوز و اشک فریاد کشید: «چه کسی می گوید اولین زائری که سیدالشهداء را زیارت کرد جناب جابر بن عبداللَّه انصاری است؟! نه او اولین زائر نبود. اولین زائر همین سه ساله، همین دخترک است. جابر بن عبداللَّه وقتی در روز اربعین به کربلا آمد، خاک را بوسید ولی این سه ساله در شب یازدهم محرّم در آن تاریکی های شب به قتلگاه رفت و جنازه عریان پدرش امام حسین علیه السلام را زیارت کرد و بوسید . . .» گریه و زاری همه آن خانه را فرا گرفته بود. مرد و زن در هر گوشه ای که بودند به حرف ها و ناله های حاج رسول دل سپرده بودند و اشک می ریختند و ضجّه می زدند. حاج رسول دوباره گریان و نالان صدایش را بلند کرد و گفت: «. . . ای مردم! در این دنیا دو نفر بوده اند که وقتی از دنیا می رفتند سه نفر از امامان معصوم علیهم السلام بر بالای سر آن دو حاضر بوده اند. یکی از آن دو نفر حضرت فاطمه زهراعلیها السلام است زمانی که خانم از دنیا می رفت سه امام و معصوم بر بالای سرش حضور داشتند، حضرت علی امام حسن و امام حسین علیهم السلام. ای مردم یک نفر دیگری نیز هست که وقتی از دنیا می رفت، سه امام و معصوم بر بالای سرش حاضر بودند و آن شخص همین سه ساله حضرت رقیه علیها السلام می باشد. وقتی حضرت رقیه علیها السلام در خرابه شام در حال جان دادن بود، یکی امام سجادعلیه السلام بود که در خرابه حضور داشت و دومین معصوم و امام نیز حضرت امام محمد باقرعلیه السلام بود که در سنین کودکی به سر می برد و در آغوش مادرش در آن خرابه شام و در بالای جنازه حضرت رقیه علیها السلام حاضر بود.» سپس حاج رسول در حالی که بسیار منقلب شده بود، با سوز و گداز و گریه و اشک فریادش را بلندتر کرد و گفت: «. . . آی مردم! و سومین امام و معصومی که در آن لحظه بر بالای جنازه این سه ساله حاضر بود سرِ بریده پدرش امام حسین علیه السلام بود!... یا حسین، یا حسین، یا حسین . . .» 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ حاج محمد احمدی صائب یک خاطره کوتاه ولی بسیار جالب و پر راز و رمزی را نقل می کرد که بسیار تکان دهنده بود. حاج محمد احمدی می گفت: یک بار در همان زمانِ حیات حاج رسول، با یک پاسبانی هم صحبت شدم و به یک مناسبتی سخن از حاج رسول به میان آمد و ما مشغول گفت و گو و صحبت درباره حاج رسول شدیم. آن پاسبان از هم سنّ و سال های حاج رسول بود و سال های زیادی می شد که حاج رسول را به خوبی می شناخت. آن پاسبان می گفت: من با این حاج رسول تا قبل از توبه اش چه برخوردها که نداشته و چه چیزها که از او ندیده بودم. سپس آن پاسبان شروع به بازگویی و نقل بعضی از کارهای قبل از بیداری و توبه حاج رسول نمود. بعد از اینکه آن پاسبان به بعضی از ماجراهای قبل از توبه حاج رسول اشاره کرد با قاطعیت و اعتقاد گفت: با آنکه من آن روزها را با چشم های خودم دیده ام، ولی با این حال به این حاج رسولی که الآن می شناسم به اندازه ای اعتقاد و ارادت دارم که اگر همین الآن یک شخصی که مقداری خاک در کف دستش دارد به اینجا بیاید و بگوید که این خاک را از زیر کفش های حاج رسول برداشته ام، من همین الآن در جلوی چشم های شما آن خاک را در چایی ام می ریزم و با جان و دل به قصد تبرّک و شفا آن را می خورم! 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت اول رسول ترک در هیئت ها و دسته های عزاداری به خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا، گاهی فقط با زمزمه یکی دو بیت شعر و نوحه، از صبح تا شب گریه می کرده است. او با تکرار همین یکی دو بیت و با شرح و تفسیرهای زیبا و آتشینی که بر آن نوحه ها می زده است، مردم را نیز گریان و نالان می کرده است. آقای حاج محمد احمدی تعریف می کرد و می گفت: صبحِ یکی از روزهای تاسوعا بود و من در سنین نوجوانی و جوانی بودم و تازه شروع به نوحه خوانی کرده بودم. در آن زمان من هنوز در نوحه خوانی و مدّاحی بسیار مبتدی بودم و نمی توانستم خوب بخوانم. آن روز ما در یک هیئتی بودیم که حاج رسول نیز به آن جا آمده بود. و برای اینکه مرا تشویق کنند، به من هم اجازه دادند تا چند خطی بخوانم. من هم شروع به خواندن اشعاری کردم که یک بیت از آن اشعار این بود: تا بدندی دی علمدارین قولی کیم دیردی بو حسین مغلوب اولی (یعنی تا زمانی که دست در بدن حضرت قمر بنی هاشم علمدارِ کربلا بود چه کسی پیش بینی می کرد و می گفت که امام حسین علیه السلام مغلوب خواهد شد؟!) وقتی من این اشعار را می خواندم حاج رسول بسیار گریان و منقلب گشت. بعد هم زمانی که می خواستیم برای دسته در کردن آماده بشویم حاج رسول فوری به کنار من آمد و گفت: این شعرت کارِ امروز مرا ساخت. حاج رسول فقط همان یک بیت را از من خواست و آن را حفظ کرد. او آن روز فقط همین یک بیت را تا شب زمزمه می کرد و گریه می کرد. زمانی که با دوستانش برخورد می کرد باز همین یک بیت را می خواند و در وسط دسته ها و هیئت ها نیز وقتی بلند می شد، همان یک بیت را می خواند. او با توضیحاتی هم که پیرامون این یک بیت می داد مردم را به شدّت به گریه می انداخت. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت دوم حاج عزیزاللَّه امیر صادقی یکی از مداحان و نوحه خوان های آذربایجانی نیز می گفت: حاج رسول با آنکه سوادی هم نداشت، امّا خداوند به او یک نبوغی داده بود که هر شعری را که مداحان می خواندند او به آن شعرها شاخ و برگ می داد و شرح و تفسیر می کرد که شاید خودِ شاعران آن اشعار و نوحه ها نیز به هیچ وجه نمی توانستند به این زیبایی توضیح و شرحی بر شعرهای خودشان داشته باشند. من چون قبلاً در تبریز زندگی می کردم، هیچ آشنایی و شناختی از حاج رسول نداشتم، فقط شنیده بودم که یک آقایی در تهران هست که از عاشقان و دیوانه های امام حسین علیه السلام است تا اینکه من خودم برای اولین بار با او برخورد کردم. این برخورد در یکی از ماه های محرّمی بود که من به تهران آمده بودم. به نظرم می آید که دو روز به عاشورا باقی مانده بود و من در یکی از دسته های آذربایجانی ها شرکت کرده بودم. آن روز خداوند توفیق داد تا من هم مقداری بخوانم و قسمتی از آن اشعاری را که خواندم این دو بیت بود: هل من معین صدا سینه اولموب ورن جواب لبیک عنایت اوسته گلیپدی خدا دیر ای سوگلوم حسین دمه یوخ یار و یاوریم لبیک امروه حامی ارض و سما دیر زمانی که من این اشعار را خواندم، حاج رسول فوری این اشعار را از دهان من گرفت و خطاب به مرحوم حاج حسین برنجی گفت: بَه بَه! حاج حسین ببین ایشان دارد چه می خواند! سپس حاج رسول شروع کرد به شرح و توضیح پیرامون این دو بیت. او در حدود نیم ساعت فقط با همین دو بیت شعر، از مردم گریه و اشک گرفت. شاعر شهیر آذربایجان جناب آقای تائب نیز می گفت: «از چند نفر شنیدم که یک روز حاج رسول در یک مجلسی این یک بیت از شعرهای مرا خوانده بود: گتموشم شاماته قارداش حالی پوزقون گلمیشم ای یارالار یورقورنی دور منده یورقون گلمیشم ( این بیت زبان حال حضرت زینب علیها السلام بعد از بازگشت از شام به کربلاست که به برادرش می گوید: ای برادرم! من هم به سفر شام رفته بودم و حالا با این حالِ پریشان آمده ام. ای خسته و کوبیده زخم ها! بلند شو که من هم خسته و کوبیده آمده ام.) می گفتند حاج رسول از ساعت 9 صبح تا ساعت 3 بعدازظهر فقط با همین یک بیت مجلس را به پیش می برده است.» 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت 1 مرحوم آقای یکی از پیر غلامان امام حسین علیه السلام می باشد. ایشان یکی از ذاکران و مدّاحان فاضل و خوش سابقه آذربایجانی هاست که این افتخار را دارد که بیش از نیم قرن برای ارباب و مولایش امام حسین علیه السلام نوحه خوانی و مرثیه سرایی نموده است. آقای حاج اصغر زاهدی علاوه بر مدّاحی و نوحه خوانی، اشعار و نوحه های بسیار زیبا و آتشینی را نیز سروده است. آقای حاج اصغر زاهدی می گفت: «هیئت زنجیر زنان تبریز مقیم مرکز در سال 1361 قمری تأسیس گردیده است. بنیانگذار و سرپرست این هیئت استاد و سرور گرامی من جناب آقای حاج عباسقلی علیخانلو معروف به حاج قلی زنجیر زن می باشد که حقّ به سزایی در گردن من از نظر استادی وتربیتی دارند. این هیئت که قبلاً در عصرهای جمعه دایر می شد، هم اکنون در صبح های جمعه برقرار می گردد که الحمدللَّه من هم از همان ابتدا افتخار نوحه خوانی و خدمتگزاری به خادمان و عزاداران و زنجیر زنان این هیئت را داشته ام. مرحوم حاج رسول نیز گاهی در آن هیئت شرکت می کرد که در یک جلسه ای که آن مرحوم حضور داشت، ما طبق معمول بعد از مقداری توسل به پیشگاه سرور شهیدان برای زنجیر زدن آماده شدیم. روضه توسل نیز قتلگاهِ اول بود. در هنگام زنجیر زدن معمولاً من وردِ زنجیر را می خواندم که با اعتذار از ادبا وفضلا واهل فهم، من آن روز یکی از اشعار وسروده های خودم را می خواندم که نقص وایراد وضعف آن از نظر مضمون و بُعد ادبی آشکار است. من فقط قصدم عرض ارادت به ساحت مقدس آقا اباعبداللَّه الحسین علیه السلام بود و بس. مطلعِ آن اشعار این بود: آغلاما یالوارما منّت چکمه دشمندن باجی عجز قیلما شمر شومه اَل گُتور مندن باجی (این بیت زبان حال حضرت امام حسین علیه السلام خطاب به خواهرش حضرت زینب - سلام اللَّه علیها در قتلگاه است که می فرماید: ای خواهرم! دیگر گریه نکن، التماس هم نکن و منّتِ این دشمنان را نکش. ای خواهرم! عجز و انابه ات را بر این شمرِ شوم - لعنه اللَّه علیه - اظهار نکن و دیگر مرا رها کن و از من دست بردار.) سپس طبق روال، مجلس را به مرحوم کربلایی رحیم ششگلانی که در زنجیر زنی از شایسته ترین میاندارها بود تحویل دادم. 👈 ادامه دارد ... 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت 2 وقتی زنجیر زنی تمام شد دوباره برای روضه خوانی و عزاداری بر زمین نشستیم و مداحان حاضر در مجلس شروع به خواندن کردند که ناگهان مرحوم حاج رسول با حالی که مثل همیشه پیدا می کرد با صدای بلند (تقریباً قریب به این مضامین) قسم خورد و گفت: «به حق حضرت زهراعلیها السلام امروز در این مجلس دو نفر تأیید شدند و حضرت زهراعلیها السلام به آن دو جایزه داد یکی اصغر زاهدی و دیگری کربلایی رحیم.» من در همان لحظه تا شنیدم که حاج رسول با آن قاطعیت برای اثبات حرفش قسم و سوگند یاد کرد بسیار ناراحت و دلگیر شدم. چون هرگز انتظار نداشتم که آدمی همچون حاج رسول همانند بعضی ها به این شکل قسم بخورد. یعنی در واقع من میخکوب شدم که یا خدا! چرا این حاج رسول با آن صفا و اخلاصی که دارد این چنین بی پروا قسم خورد؟ ما که از پشت پرده و باطن خبر نداریم! به هر حال آن حالی را که داشتم از دست دادم و تاریکی خاطری بیش از حد در خود احساس کردم و تصمیم گرفتم بعد از تمام شدنِ مجلس بلافاصله به صورت خصوصی به حاج رسول اعتراض کنم و به او تذکر بدهم که چرا با این جرأت و صراحت قسم و سوگند ذکر کرد؟! ولی شرایط به هم خورد و بی تابی های حاج رسول این اجازه را به من نداد و من تصمیم گرفتم بعداً در اولین فرصت و در اولین ملاقات با دلایلی حساب شده و لازم اعتراض و تذکّرم را به او برسانم. امّا قبل از اینکه دوباره با حاج رسول رو به رو شوم، خداوند یک چیزهایی را به من نشان داد ویک مسئله ای را به من حالی کرد که به ناچار تصمیمم را به کلّی عوض کرد. اول اینکه من همان شب در خواب دیدم در یک مکانی در حال قدم زدن هستم. در ابتدا آن مکان برای من ناآشنا و غریب بود و من نمی دانستم در کجا قدم می زنم. ناگاه متوجه شدم چند متر جلوتر یک آقای سیدی بر روی زمین افتاده است. من با عجله به سوی آن سید دویدم و خواستم به ایشان کمک کنم. امّا در همان لحظه ای که می خواستم زیر بغل های آن بزرگوار را بگیرم و ایشان را از زمین بلند کنم، آن بزرگوار یک نگاهی به من انداخت که من به یک باره متوجه شدم که این سید، حضرت ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام است و این مکان نیز قتلگاهِ آن حضرت می باشد! سپس به محض اینکه فهمیدم و متوجه شدم که در قتلگاه و در کنار حضرت امام حسین علیه السلام قرار دارم، بلافاصله بدون هیچ اراده و اختیاری به گریه و زاری بسیار شدیدی افتادم و بر روی زمین نشستم و شروع به خواندن همان اشعار و نوحه هایی را که خود سروده بودم و در عصرِ جمعه برای زنجیر زنها و حاج رسول خوانده بودم نمودم. آغلاما یالوارما منّت چکمه دشمندن باجی عجز قیلما شمر شومه اَل گُتور مندن باجی 👈 ادامه دارد ... 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت 3 من همان طوری که این نوحه ها را همراه با گریه و اشک در قتلگاه و در حضور آقا اباعبداللَّه الحسین علیه السلام می خواندم نمی دانم خودم و یا توسط اعضای خانواده از خواب بیدار شدم! و عجیب تر اینکه در فردای آن شب یعنی در صبحِ روز شنبه زمانی که با عجله و شتاب به سوی محل کارم در حرکت بودم، ناگاه یک پیر مردی با محاسن و ریش های سفید از رو به رو به طرف من آمد و در حالی که گریه می کرد دست های مرا گرفت و تندتند می گفت: منّت چکمه، منّت چکمه... من در وسط خیابان متحیر و مبهوت مانده بودم که خدایا این پیرمرد کیست و چرا با من این جوری می کند؟! آن پیرمرد هیچ حرف دیگری هم نمی زد و فقط همان جمله را تکرار می کرد و قطره های اشک نیز از چشم هایش سرازیر شده بود. منّت چکمه منّت چکمه... (منّت نکش، منّت نکش...) کم کم بعضی از عابرانی که از آن جا رد می شدند کنجکاو شده بودند و به ما نگاه می کردند. من هم هر چه به آن پیرمرد می گفتم: چی شده پدر جان؟ چه می خواهی؟ آرام باش مردم دارند جمع می شوند... هیچ فایده ای نداشت و او همچنان گریه می کرد و آن کلمات را تکرار می کرد. عاقبت بعد از دقایقی آن پیرمرد را به شکلی آرام کردم و او گفت: مگر شما دیروز این شعر و نوحه را در جلسه زنجیر زنی نمی خواندی؟ من تازه متوجه شده و فهمیده بودم که او چه می گوید. آن پیرمرد قسمتی از آن شعر و نوحه دیروز را داشت تکرار می کرد. آغلاما یالوارما منّت چکمه دشمندن باجی سپس آن پیرمرد یک خواب و رؤیایی را که برای من بسیار شگفت و پر راز و رمز بود تعریف نمود. آن پیرمرد می گفت: من دیشب در خواب و رؤیا مشاهده کردم شما در قتلگاه در کنار حضرت سید الشهداءعلیه السلام در حال خواندن همین نوحه ها هستی و زمانی که شما داشتی این اشعار و نوحه ها را می خواندی، آقا اباعبداللَّه الحسین علیه السلام یک نگاه خاص و تأیید آمیزی به شما داشتند! وقتی آن پیرمرد خوابش را تعریف می کرد من فوری به یاد خوابی که خودم در شب گذشته دیده بودم افتادم. خیلی عجیب و شگفت انگیز بود. زیرا آن پیرمرد به طور دقیق همان خوابی را دیده بود که من خودم دیشب در خواب دیده بودم! و من با توجه به مشاهده این دو خوابِ کاملاً شبیه به هم تردیدی در انگیزه ام حاصل شد و از گلایه و اعتراض به حاج رسول منصرف شدم.» 👈 ادامه دارد ... 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت 4 جناب آقای در رابطه با این خاطره اش دو تذکر را هم گوشزد می کرد که به رسمِ امانت باید به آنها اشاره شود. اول اینکه آقای زاهدی می گفت: «باید توجه داشت که اگر چه ان شاءاللَّه این خواب ها از خواب های صادقه باشند ولی در هر صورت این خوابها هیچ گونه سند وحجّت قطعی برای ما نمی تواند داشته باشد و وظیفه ما در چنین رؤیاهایی فقط خوشحالی وحمل بر خیر کردن است و البته ان شاءاللَّه که خداوند به ما توفیق بدهد تا از این رؤیاها و خواب های خوشحال کننده و امید بخش زیاد ببینیم.» دوم اینکه آقای حاج اصغر زاهدی می گفت: «من با توجه به سلیقه ای که الآن دارم، مطلعِ آن شعر را یعنی جمله «منت چکمه» به معنای منّت نکش را هر چند که فقط به عنوان زبان حال می باشد ولی باز هم آن را معقول نمی دانم و فکر می کنم که در شأن حضرت زینب (سلام اللَّه علیها) نیست که حضرت به ایشان بفرماید: منت چکمه... ومن فقط به خاطر آن دو رؤیا و خوابی که دیده شده بود حمل برخیر کرده ام و این شعر را نگاه داشته ام.» و نکته دیگری که می بایست در اینجا تذکر داده شود این است که رسول ترک به هیچ وجه اهلِ قسم و سوگند نبوده است بلکه بر عکس، از سوگندهای غیر ضروری بسیار عصبانی و ناراحت می شده است. آقای حاج حمید واحدی می گفت: اگر کسی در مقابلِ حاج رسول به امام حسین علیه السلام قسم می خورد او به شدت عصبانی می شد. او به اندازه ای ناراحت و غضبناک می شد که فکر می کردی شاید می خواهد آن فردی را که سوگند بی مورد خورده است تکّه تکّه کند. حاج رسول در این مواقع با ناراحتی می گفت: چرا شماها برای یک چیزهای بی ارزش اسم امام حسین علیه السلام را بر زبان جاری می کنید؟ 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ آقای در رابطه با تکیه رسول ترک بر یک یا دو بیت شعر و سپس کش دادن و شرح و تفسیرهای رسول بر همان یکی دو بیت، مطلب بسیار جالب و متفاوتی را بیان می کرد که به نظر رسید بهتر است تا به عنوان یک خاطره آورده شود. آقای حاج اصغر زاهدی می گفت: حاج رسول گاهی با یک اشعار و حرف هایی، مردم را در مصیبت ها و ماجراهای واقعه کربلا به گریه می انداخت که بسیار عجیب و غریب بود. به طور مثال من خودم یک بار در یکی از ماه های محرّم شاهد بودم که حاج رسول در وسط دسته این یک بیت از شعرهای سعدی را با صدای بلند برای مردم می خواند: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری آن روز حاج رسول همان طوری که دسته عزاداری از اول تا آخر بازار در حرکت بود، همین یک بیت را با شرح و توضیحاتی که می داد شاید سه چهار مرتبه برای مردم خواند و آنها را واقعاً به شدّت به گریه انداخت. البته با یک مقدمات و با یک توضیحات و حرف های مناسبی که من الآن به خوبی در یادم نمانده است. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت اول حاج حسین نوتاش یکی از نوحه خوان ها و امام حسین علیه السلام می گفت: یک روز در خانه یکی از دوستان، جلسه روضه ای بر پا بود که حاج رسول نیز در آن جا حضور داشت. آن روز حاج رسول تندتند یک قطعه ای از یک شعر ترکی را با گریه می خواند و از شاعر و سراینده آن شعر تعریف و تمجید می کرد. آن شعر به قدری حاج رسول را منقلب کرده بود که او می گفت: این مصرع به قدری خوب و عالی است که باید آن را بر سر چهار راه ها نصب کنند تا همه مردم آن را ببینند. آن قطعه و مصرع این بود که: آدون علی دی آتام سان آتام سنه قربان این شعر زبان حال امام حسین علیه السلام خطاب به حضرت علی اکبرعلیه السلام است که می فرماید: نامت علی است، پدرم هستی، پدرم به فدای تو امّا از سوی دیگر صاحبخانه از این شعر بسیار ناراحت شده بود. او بالاخره با صدای بلند گفت: این شاعر آدمی بسیار بی ادب بوده است. او با این شعرش به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام جسارت کرده است، معنا ندارد که حضرت امیرعلیه السلام فدای جناب علی اکبرعلیه السلام بشوند... کم کم بعضی از حاضران نیز حرف ها و استدلال های صاحبخانه را تأیید کردند و شروع به کوبیدنِ آن شاعر نمودند. ولی حاج رسول با جدّیت و بدون هیچ تردیدی از آن شاعر و شعرش دفاع می کرد و از حرفش برنمی گشت. حاج رسول می گفت: این شاعر که نمی خواهد بگوید که نعوذ باللَّه، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فدای جناب علی اکبرعلیه السلام بشود، بلکه این یک نوع مرثیه خوانی است. مگر حضرت زینب علیها السلام نیز در روز عاشورا خطاب به امام حسین علیه السلام نمی گفت: پدر و مادرم به فدای تو... . امّا بعضی ها به هیچ وجه این استدلال ها را قبول نمی کردند و می گفتند: شیعه باید مؤدب باشد و حریم ها و خط مرزها را نشکند. آنها می گفتند: اگر گفته شود که معصومی فدای یک معصومی دیگر بشود بسیار متفاوت است با اینجا که گفته شود، یک معصوم فدای یک غیر معصومی بشود. 👈 ادامه دارد ... 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت دوم جلسه روضه به جلسه بحث و گفت و گو تبدیل شده بود. از طرفی صاحبخانه و بعضی از حاضران عصبانی شده بودند و آن بند را ناثواب و بی ادبانه می دانستند و از طرفی حاج رسول نیز با قاطعیت دلیل و شاهد می آورد و تندتند می گفت: این شاعر مرثیه خوبی سروده است و باید به او جایزه داد. من کم کم احساس کردم راستی راستی نزدیک است دعوایی به راه بیافتد بنابر این با صدای بلند شروع به دعا خواندن کرده و جلسه را ختم نمودم و الحمدللَّه بدون هیچ گونه مشکلی اهل جلسه متفرق شدند. آن روز مرحوم حاج ولی اللَّه اردبیلی نیز در مجلس حاضر بود و ساکت و خاموش با دقّت به آن بحثها و گفت و گوها گوش می داد. یکی دو روز از این قصّه و جریان گذشت تا من با مرحوم حاج ولی اللَّه اردبیلی رو به رو شدم. مرحوم حاج ولی اللَّه اردبیلی تا مرا دید فوری قضیه و گفت و گوهای جلسه روضه را یادآوری کرد و گفت: «آن روز در آن جلسه واقعاً برای من شبهه و اشکال درست شده بود که حق با کیست؟ از یک طرف حرف های مخالفان بسیار منطقی و صحیح به نظر می رسید و این نکته نمی توانست درست باشد که ما بگوییم یک معصومی فدای یک غیر معصومی بشود، هرچند که فقط برای مرثیه خوانی باشد. ولی از طرفی دیگر نیز من به حاج رسول خیلی ایمان و اعتقاد داشتم و او را عاشق و دلسوخته ای می دانستم که نباید بدون حساب و کتاب و از روی هوای نفس سخنی بگوید، پس خیلی عجیب بود که حاج رسول به آن اندازه پیله کرده بود و از حرفش برنمی گشت. به همین خاطر من همان روز به آقا ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام متوسّل شدم و عرض کردم: آقا جان! حق با کدام یک از آنهاست؟ صاحبخانه درست می گوید یا حاج رسول؟ آقا جان! شما خودتان این مسئله و معمّا را برای من حل کنید و نگذارید این شبهه و اشکال در ذهن و اندیشه من باقی بماند که حاج رسول بیخودی از محتوای آن شعر دفاع می کند و از روی تعصّب می خواهد مقام و شأن حضرت علی اکبرعلیه السلام را بالا ببرد. آقا امام حسین علیه السلام همان شب آن معمّا را برای من حل کردند و من همان شب در رؤیایی شگفت مشاهده کردم که به تنهایی در یک اتاقی نشسته ام. آن گاه صدایی به گوشم رسید که می گفت تا لحظاتی دیگر حضرت ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام به آن جا تشریف می آورند. لحظاتی گذشت و من به یک باره مشاهده کردم که یک نوری به داخل اتاق تابید و همه فضای اتاق را فرا گرفت. سپس آقا امام حسین علیه السلام و به دنبال ایشان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام وارد اتاق شدند و من دیدم و شنیدم که حضرت امام حسین علیه السلام خطاب به حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: «بیا برادر بیا، بیا که هم من فدای علی اکبر بشوم و هم تو فدای علی اکبر بشوی...» در همین موقع من به قدری منقلب شدم که از خواب پریدم. که در آن لحظه این احساس را داشتم که حضرت امام حسین علیه السلام از حرف های حاج رسول ناراضی و ناخشنود نیست.» جناب آقای نیز یکی از افرادی بوده است که در آن جلسه حضور داشته است. ایشان در مورد این قضیه یک توضیح مهم و قابل توجّهی را بیان می کرد. آقای حاج اصغر زاهدی می گفت: من هم آن روز در آن جلسه بودم و مرحوم آقای حاج ولی اللَّه اردبیلی خوابش را برای من نیز تعریف کرد. امّا ناگفته نماند که من در آن روزها در بیرون از آن مجلس با حاج رسول به طور کامل صحبت کردم. حاج رسول آدمی بسیار معقول و حرف گوش کن بود. با آنکه حاج رسول یکی از حسینی ها و عاشقانی بود که پس از او هنوز تا این زمان نظیرش در شدّت گریه نیامده است امّا هیچ گونه خودبینی و ادّعایی نداشت و آن روز هم وقتی با او صحبت می کردم خیلی زود قانع شد و قبول کرد که باید حریم ها را نگاه داشت و با یک تواضع و فروتنی گفت: من که سواد ندارم و چیزی نمی فهمم، شماها باید در هر جایی که من حرف های اشتباه و نامعقول می زنم به من تذکر بدهید. چون من گاهی در این جلسات به قدری داغ می شوم که بی اختیار یک حرف هایی بر قلب و زبانم جاری می شود. و جالب تر این بود که حاج رسول بعدها زمانی که مجلس تمام می شد گاهی بلافاصله به سوی من می آمد و می پرسید: امروز که اشتباه نداشتم؟ 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ آقای حاج حسین نوتاش یک قضیه و خاطره شیرینی را نیز از زبان رسول ترک تعریف می کرد که خواندنش شاید خالی از فایده و مزّه نباشد. حاج حسین نوتاش در حالی که می خندید، می گفت: حاج رسول خودش برای من تعریف می کرد و می گفت: حسین آقا! این خادم و کلید دار مرقد حضرت رقیه علیها السلام یکی از برادرهای اهل تسنّن است. او با اینکه خانه اش در کنار حرم حضرت رقیه قرار دارد باز هم هر روز خیلی بعد از آن ساعتی که قرار بود حرم را باز کند درها را باز می کرد. هر چه می گذشت من می دیدم که نه هیچ فایده ای ندارد، او عادت کرده است بی خیال باشد. من هم چون دوست داشتم همیشه صبح ها به زیارت حضرت رقیه علیها السلام بروم از این وضعیت بسیار ناراحت بودم. عاقبت یک روز بلند شدم و به خانه آن آقا که در مجاورت حرم بود رفتم. ابتدا یک بسته گزی را گذاشتم جلوی او و گفتم اَفَنْدی جان! این یک بسته گز. سپس مقداری اسکناس در آوردم و به او دادم و گفتم اَفندی جان! این هم پول. و سپس یک سیلی نیز خواباندم توی گوشش و گفتم افندی جان! این هم یک سیلی. و بعد به او حالی کردم که چرا هر روز دیر می آید و حرم را دیر باز می کند. حاج رسول می گفت: آن گز و پول و سیلی کارِ خودشان را کرده بودند و آن مرد از آن روز به بعد همیشه به موقع درهای حرم را باز می کرد! 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ آقای حاج حسین آذرمی یکی از نوحه خوان های افتخاری ابا عبد اللَّه الحسین علیه السلام خاطره زیبایی را از زبان جناب آقای اسماعیل طایفی بازگو می کرد. او نقل می کرد که آقای طایفی می گفت: من یک روز به یکی از جلسه های آذربایجانی ها رفته بودم. آن روز آن جلسه بسیار شلوغ بود و جمعیت زیادی در مجلس حاضر بودند. حاج رسول نیز در گوشه ای در آن سوی مجلس نشسته بود. من آن روز در یک حالت خاصّی بودم و از نوحه خوانی ها و مرثیه خوانی های مدّاحان گریه ام نمی گرفت، امّا دلم به شدت گرفته بود و دلم می خواست برای امام حسین علیه السلام گریه کنم و اشک بریزم. در همان موقع در ذهنم نیت و آرزو کردم که ای کاش در کنار و در نزدیکی های حاج رسول نشسته بودم و او بلند می شد چند بیتی می خواند و مرا به گریه می انداخت. از زمانی که من این نیت را کردم لحظه های زیادی نگذشت که دیدم حاج رسول بلند شد و به نزدیکی های من آمد و شروع به خواندن کرد. سپس حاج رسول در بین شعرها و مرثیه هایی که می خواند یک نگاهی به سوی من انداخت و گفت: ای کسی که می خواستی من برای تو بخوانم و گریه کنی، پس خوب گوش کن، مگر تو خودت نمی خواستی من بخوانم و تو گریه کنی؟! 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ 🔴سودا زده طُرّه جانانه ام امروز حاج حسین علیپور می گفت: در یکی از روزهای عاشورا من با حاج رسول در وسط بازار کفاشها در گوشه ای ایستاده بودیم. منتظر بودیم تا دسته های آذربایجانی ها بیایند تا ما هم به آنها ملحق شویم. آن روز بازار و اطراف بازار بسیار شلوغ بود و مانند همه روزهای تاسوعا و عاشورا جمعیت بسیار زیادی برای عزاداری و یا تماشای عزاداری ها به بازار آمده بودند. در همان لحظات من مردی خوش سیما را دیدم که از میان جمعیت در حال عبور بود. آن مرد همانند کسانی که گلو درد دارند با پارچه ای سیاه گلویش را محکم بسته بود. وقتی نگاه و چشم حاج رسول به آن مرد افتاد فوری به من گفت: حسین آقا! برو آن آقا را صدا بزن بیاید اینجا. او قنات آبادی است. من با عجله خودم را به کنار حاج اکبر آقای ناظم رساندم وبعد از عرض سلام گفتم: ببخشید حاج آقا، حاج رسول با شما کار دارد. از طرز و شکل صحبت های حاج اکبر آقای ناظم معلوم گشت که حدسم درست بوده است و او به علّت گلو درد، گلویش را با پارچه ای بسته است. گلوی حاج اکبر آقای ناظم بر اثر عزاداری ها و نوحه خوانی های زیاد به شدّت متورّم شده بود. حنجره او به اندازه ای آسیب دیده بود که صدایش به سختی درمی آمد. حاج اکبر آقای ناظم به کنار حاج رسول آمد و آن دو شروع به سلام و علیک کردند. بعد از احوالپرسی حاج رسول از حاج اکبر آقای ناظم پرسید: حاج آقای ناظم! شما الآن کجا می خواهید تشریف ببرید؟ حاج اکبر آقای ناظم با همان صدای گرفته و بسیار ضعیف و مریضش جواب داد: همین طوری که می بینی گلویم درد می کند و صدایم در نمی آید، می خواهم به خانه بروم استراحت کنم تا ان شاءاللَّه فردا هم بتوانم برای خواندن و عزاداری آمادگی داشته باشم. به نظر می رسید که حاج رسول از اینکه حاج اکبر آقای ناظم در روز عاشورا به این زودی به خاطر گلو دردش می خواهد به خانه اش برود تعجب کرده است. حاج رسول یک نگاهی به حاج اکبر آقای ناظم انداخت و گفت: حاجی! بگذار اول من فقط دو خط شعر برای شما بخوانم و بعد، آن موقع شما اگر خواستی به خانه ات بروی برو. سپس حاج رسول هر دو دستش را بر روی شانه های حاج اکبر آقای ناظم انداخت و در حالی که صورتش در مقابل صورت او قرار داشت شروع به خواندن این یک بیت شعر نمود: سودا زده طُرّه جانانه ام امروز زنجیر بیارید که دیوانه ام امروز من خودم در آن لحظه با چشم ها و گوش های خودم شاهد بودم و دیدم زمانی که حاج رسول این یک بیت را با آن حالت برای حاج آقای ناظم خواند یک مرتبه حاج اکبر آقای ناظم سرفه ای کرد و به یک باره صدای او به طور کامل باز شد و دیگر از آن شدت گرفتگی صدا اثری باقی نماند! سودا زده طُرّه جانانه ام امروز زنجیر بیارید که دیوانه ام امروز 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ جناب آقای حاج حسین علیپور نقل می کرد که استادم مرحوم آقای حاج حسن که یکی از ، ذاکران و خوانندگان درجه یک و با صفای امام حسین علیه السلام بود برای من تعریف می کردو می گفت: در یکی از سفرهایی که به سوریه و شام رفته بودم، روزی به حرم حضرت زینب علیها السلام مشرّف شدم و مشغول وضو گرفتن در صحنِ حرم بودم. در همین هنگام متوجه شدم حاج رسول نیز وارد صحن مطهر حضرت زینب علیها السلام شد. او دستمالی را که سه بسته گز اصفهانی در لای آن بود در زیر بغلش داشت و چند نفر از عرب ها و جوان های سوری نیز که به حاج رسول علاقمند بودند به دنبال او در حرکت بودند. او آن روز در یک حال و هوای خاصّی قرار داشت. حاج رسول تا چشمش به من افتاد به کنار من آمد و بعد از سلام و احوالپرسی به من گفت: آقای ناجیان! صبر کن من هم وضو بگیرم تا با هم به حرم مشرّف شویم. امروز من می خواهم خودم زیارتنامه بخوانم، شما هم بیا گوش کن. من با خودم گفتم: حاج رسول چگونه می خواهد امروز برای ما زیارتنامه بخواند، او که زیاد سواد ندارد! حاج رسول مشغول وضو گرفتن شد و من صبر کردم تا او نیز وضویش را گرفت و سپس من و آن عرب های سوری به دنبال حاج رسول به طرف داخل حرم به راه افتادیم. حاج رسول وارد کفشداری شد و یکی از بسته های گز را به مسئول کفشداری داد. او بسته های دیگر را نیز به دست من داد و گفت: اینها را هم شما نگه دار تا من راحت تر بتوانم زیارتنامه بخوانم. زمانی که می خواستیم داخل حرم بشویم، من رو به حاج رسول کردم و در حالی که به کتیبه هایی که بر روی آنها اذنِ دخول - دعاهای اجازه وارد شدن به حرم - نوشته شده بود اشاره می کردم گفتم: حاج رسول! حالا که شما امروز می خواهی برای ما زیارتنامه بخوانی پس در ابتدا این دعاهای اذنِ دخول را نیز برای ما بخوان. چشم های حاج رسول به یک باره پر از اشک شد و با یک سوز و حالی گفت: باشد من اذن دخول هم می خوانم امّا من اذن دخول هایی را که خودم بلد هستم می خوانم! سپس حاج رسول ابتدا با صدای بلند گفت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم آن گاه بافغان و گریه ای شدید شروع به خواندن این شعرهای ترکی نمود: ظلم آتشینه کوفه ده یاندیخ ایکی میزدا (زبان حال حضرت زینب علیها السلام خطاب به سر بریده امام حسین علیه السلام است که می گوید: ای برادر! در آتش ظلم و بیداد، در شهر کوفه، هر دو تای ما سوخته گشتیم) بیر گونده همان شهری دولاندیخ ایکی میزدا (هر دو تای ما در یک روز، آن شهر را گردیدیم و دور زدیم) سن نیزه ده من ناقه ده گلدیخ ایکی میزدا (هر دو تای ما آمده ایم، امّا تو بر روی نیزه آمدی و من بر روی ناقه) در این لحظه حاج رسول در حالی که از خود بیخود شده بود و سرش را نیز زخمی کرده بود با اشک و ناله ای شدید ادامه داد: باش دان باجین اولسون یارالاندیخ ایکی میزدا (ای برادر! خواهرت برایت بمیرد، هر دو تای ما نیز سرهایمان زخمی و خونی شده است) قربانِ آن زیارتنامه خواندن های ، قربانِ آن اذنِ دخول خواستن های او، قربانِ آن گریه ها و قربانِ همه آن بی تابی ها و سوز و گدازهای رسول ترک که همه آنها از عشق و ایمان و جذبه های درونی او نشأت گرفته بود. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ جناب آقای حاج حسین علیپور می گفت: یک روز حاج رسول به من گفت: حسین آقا! اگر فردا صبح کاری نداری فردا ساعت شش در سر کوچه ما باش تا با هم به جلسه هیئت لباس فروش ها برویم که حاج نیز در آن جا منبر می رود. فردای آن روز من به همان جایی که با حاج رسول قرار گذاشته بودیم رفتم و با هم به سوی هیئت لباس فروش ها به راه افتادیم. در بین راه از صحبت های حاج رسول متوجه شدم که او انتظار دارد تا من هم در آن هیئت بخوانم، به همین خاطر به او گفتم: حاج رسول! شما لطف دارید که دوست دارید من هم در آن هیئت بخوانم، امّا آنها فارس هستند و من فقط از شعرهای ترکی حفظ هستم و به شعرها و نوحه های فارسی خیلی کم آشنایی دارم. حاج رسول همانند کسانی که توقّع و انتظار نداشته باشند که یک حرف نادرستی را از شخصی بشنوند به یک باره منقلب شد. او در حالی که صدایش را کمی بلند کرده بود با گریه به من گفت: حسین آقا! حقیقت را پیدا کن شما همیشه باید زبان حالت این باشد: زینبم هارا گدیم هارام وار هارا گدیم (یعنی: زینبم کجا بروم؟ من دیگر کجا را دارم و کجامی توانم بروم) حاج رسول با آن گریه و با آن حالتی که آن یک بیت شعر را می خواند به من فهماند که برای یک مدّاح و نوحه خوان اینجا و آن جا و هم زبان و غیر هم زبان و آشنا و غیر آشنا هیچ معنایی ندارد و همیشه باید مانند مصیبت زده های حماسه کربلا باشد. سپس حاج رسول به من گفت: حسین آقا! به شما وصیت و سفارش می کنم تا به جلسه ها و هیئت های غریبه نیز زیاد بروی. من گفتم: حاج رسول! به چه منظوری باید به جلسه های غریبه و ناآشنا بروم؟ او جواب داد: در جلسه های غیر آشناها و غریبه ها نه آنها شما را می شناسند و نه شما آنها را می شناسی، به همین خاطر و حضور قلبت خیلی بیشتر خواهد شد. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ از خاطرات و گفته های دوستان و رفقای رسول ترک معلوم می شود که در هر زمانی که مقدّمات و شرایط تشرّف به عتبات عالیات برای رسول ترک مهیا و آماده می شده است او بی درنگ بارِ سفر را می بسته و به سوی کربلا به راه می افتاده است. امّا با این حال یکی از عادت های او این بوده که همیشه و اغلب در روزهای ، زمانی که مردم به سرگرمی های رسومات و سنت های نوروز مشغول بوده اند او در این روزها در کربلای امام حسین علیه السلام مشرّف بوده است. آقای حاج حسین نوتاش می گفت: روزی از حاج رسول پرسیدم: حاجی! شما چرا مقید شده ای در روزهای عید نوروز در کربلا باشی، چرا این اهتمام و تقید به حضور داشتن در کربلا را در روزهایی همچون تاسوعا و عاشورا و یا و از این گونه روزها نداری؟! حاج حسین نوتاش می گفت: در همان لحظه ای که این سئوال را از حاج رسول می پرسیدم، دیدم که قطره های اشک در چشم های حاج رسول حلقه زد و سپس او با یک دل شکستگی و با همان چشم های اشک آلودش گفت: «حسین آقا! من در طول سال رویم سیاه می شود، پس به این امید و آرزو همیشه در انتهای سال به نزد آقا و مولایم می روم تا ان شاءاللَّه همه این رو سیاهی های سال پاک شود.» 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ مرحوم حاج که در حدود شصت سال در تهران به روضه خوانی و مرثیه سرایی و خدمت گزاری به آقا ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام مشغول و از آخرین شاگردان مرحوم حاج بود ، می گفت: بیش از چهل سال قبل از این من در ماه شعبان به زیارت عتبات عالیات مشرّف شده بودم و در روز ، روز تولّد حضرت حجه بن الحسن العسکری علیه السلام در کربلا و در حرم مطهّر امام حسین علیه السلام مشرف بودم. آن روز چون نیمه شعبان بود حرم بسیار زیاد شلوغ بود. کثرت جمعیت به اندازه ای بود که نفس کشیدن را نیز مشکل کرده بود. من با زحمت در گوشه ای از حرم جایی پیدا کرده بودم و در آن جا در حال و هوای خودم مشغول زیارت بودم که ناگاه چشمم به حاج رسول ترک افتاد. او نیز آن روز به حرم آمده بود و در نزدیکی های بالای سر مبارک مشغول زیارت بود. حاج رسولِ ترک تا نگاهش به من افتاد خودش را از میان جمعیت با زحمت و سختی به کنار من رساند. او آن روز جمله ای را به من گفت که با توجه به کم سواد بودنش برای من بسیار عجیب و مهم بود و تا الآن که بیش از چهل سال از آن لحظه می گذرد هنور هم حرف های او را به هیچ وجه فراموش نکرده ام. او در آن نیمه شعبان، در کنار مرقد مبارک حضرت امام حسین علیه السلام با لهجه غلیظ و زیبای آذری به من گفت: «آقای علاّمه! اگر فرزندی به پدرش بد کرد و یا اگر غلامی فرمان های مولایش را اطاعت نکرد و آن پدر و یا مولا به او گفت: برو دیگر نمی خواهم تو را ببینم، آن فرزند و یا غلام باید خیره سری نکرده و فوری خودش را از جلوی چشم های آن پدر یا مولا دور کند ولی منتظر و مترصّد باشد تا در هر زمانی که آن پدر یا مولا اذن و اجازه عام داد و به دلایلی درِ خانه خود را باز گذاشت تا دوستان و آشنایان به خانه او در رفت و آمد باشند، آن بد هم در میان دیگران وارد شود و به خصوص خوب است که یک شخصی را نیز که مورد توجه آن پدر یا مولا هست واسطه خود قرار دهد که در این صورت بی شک آن پدر یا آن مولا گذشته او را فراموش کرده و با او به دیده محبّت نگریسته و او را نیز شامل مرحمت می نماید. آقای علاّمه! امروز روز نیمه شعبان است و امام حسین علیه السلام اذن عام داده است و خوبان در حرمِ او گرد آمده اند تا بدهایی مثل من نیز در اینجا باشند و ان شاءاللَّه لطف آن حضرت شامل حال ما هم خواهد شد.» 👌دو نکته: نکته اول - این برخورد و ملاقات در آخرین سال های حیات رسول ترک اتفاق افتاده است، بنابر این یکی از صفات جالب و پسندیده رسول ترک دوری از عُجب و غرور بوده است. با اینکه او سال های زیادی را در پاکی و در عشق و محبّت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام زندگی کرد ولی بنا بر صحبت ها و گفته های رفقای او هیچ گاه او را غرور و خودبینی نگرفته بود و همان طور که در خاطره بالا نیز ظهور داشت، رسول ترک همیشه در خوف و رجا بوده است. نکته دوم - چه رسم نیکو و پسندیده ای است که بسیاری از شیعیان و ارادتمندان به ائمّه اطهارعلیهم السلام این توفیق را دارند که در روزهای اعیاد و ولادت ها ولو به اندازه چند دقیقه در حرم های حضرات معصومین علیهم السلام و امامزاده های بزرگواری که در گوشه و کنار پراکنده اند حضور می یابند. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ حاج جلیل عصری می گفت: «در زمان حیات حاج رسول، من در این میدان اعدام مغازه خواربار فروشی داشتم و حاج رسول همه ساله در ماه های رمضان، یکی از مشتری های دائمی و ثابت ما بود. او هر ساله در ماه رمضان چند روز جلوتر از شب های قدر به ما سفارش می داد تا چیزهایی مثل برنج و روغن و قند و این جور چیزها را در بسته های واحد برای او بسته بندی کنیم. سپس حاج رسول در شب های قدر این بسته ها و اجناس را توسط یک آقای راننده ای به در خانه خانواده های بی بضاعت و نیازمندی که از قبل آنها را شناسایی کرده بود می فرستاد. فقط من خودم هر سال برای این سه شب در حدود یک تُن مواد غذایی را برای او بسته بندی و آماده می کردم و او تا زمانی که زنده بود، هر سال در این سه شب این اجناس و کالاهای بسته بندی شده را تهیه می کرد و به دست نیازمندان و فقرای واقعی می رسانید.» بی شک یکی از فصل های مهم و قابل توجه در زندگی نامه رسول ترک مسئله تلاش و کوشش های او در راه کسب و کار و کمک و دستگیری از نیازمندان بوده است. در چند خاطره بعدی به ابعادی از سخاوت ها و بعضی از سجایای اخلاقی رسول ترک پرداخته خواهد شد. البته فراموش نشود که: این همه آوازه ها از شَه بود. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ حاج مرتضی پستونی، هم اکنون صاحب قهوه خانه سرای جمهوری است. او در زمان حیات رسول ترک در همین قهوه خانه شاگردی می کرده است و به مقتضای شغلش به حجره ها و مغازه های اطرافِ قهوه خانه از جمله به مغازه رسول ترک، زیاد رفت و آمد می کرده است. حاج مرتضی پستونی می گفت: خدا حاج رسول را رحمت کند! او آدمی بود که بسیاری از گرفتاری های مردم را حل می کرد. هر کسی هر مشکلی داشت اگر به مغازه او می رفت ناامید بیرون نمی آمد و یکی از صحنه های جالبی که ما شاهدش بودیم این بود که همیشه در شب های جمعه فقرا و نیازمندان زیادی در جلوی مغازه او جمع می شدند و او به یک یک آنها کمک می کرد. حاج مرتضی می گفت: من خودم نیز در آن زمانی که در این قهوه خانه به شاگردی مشغول بودم، با تشویق ها و راهنمایی های حاج رسول سنگ بنای ازدواجم گذاشته شد. در واقع حاج رسول واسطه این بود. او یک روز من و مرحوم حاج احمد صاحب قهوه خانه را جمع کرد و سپس با همان لهجه زیبای ترکی و شیرینی که داشت به حاج احمد گفت: احمد آقا! دخترت را بده به این مرتضی، این مرتضی پسری خوب و فعّالی است. شما غصّه خرج عقد و عروسی را هم نخور اگر کمبودی بود من هستم. حاج رسول در شب عروسی نیز شاگردش را با مبلغی پول به مجلس عروسی فرستاده بود و پیغام هم داده بود: ببخشید که من خودم نتوانستم بیایم. و واقعاً آن پولی که حاج رسول به ما داد خیلی با برکت بود و خیلی به درد ما خورد. من هم هیچ وقت این مطلب را فراموش نخواهم کرد و همیشه هر وقت به یادش می افتم برای او طلب مغفرت می کنم. 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ یکی از مسائل و موضوعاتی را که بسیاری از دوستان و رفقای رسول ترک آن را بیان می کردند، قضیه غذا خوردن های رسول ترک بود. آنها می گفتند: حاج رسول همیشه عادت داشت که هر روز برای ناهار علاوه بر غذای خود و شاگردش، غذای حداقل ده پانزده نفر را بار بگذارد. بسیاری از دوستان و رفقای رسول ترک می گفتند: امکان نداشت که حاج رسول یک روز ناهارش را به تنهایی بخورد. همیشه زمانی که موقع ناهار می شد در حدود ده تا بیست نفر در حجره و مغازه او جمع می شدند و با او ناهار می خوردند و علاوه بر دوستانی که به او سر می زدند بسیاری از باربرهایی که در اطراف مغازه او در رفت و آمد بودند نیز در سرِ سفره او حاضر می شدند. دوستان و رفقای رسول ترک می گفتند: در مغازه حاج رسول علاوه بر ناهار، چایی نیز بی حدّ و اندازه داده می شد. حاج محمد سنقری می گفت: حاج رسول خیلی مَشْتی بود. او هم برای خودش خوب خرج می کرد و زیاد به کربلا و سفرهای زیارتی می رفت و هم بی اندازه و بی حساب و کتاب به دیگران احسان و انفاق و بخشندگی داشت. او سعی می کرد همیشه در جیب هایش پول باشد تا اگر به فقیری برخورد می کند بتواندکمک کند. آقای حاج سید احمد تقویان نیز می گفت: خوب معلوم بود که حاج رسول هیچ علاقه ای به دنیا نداشت. او هر چه در می آورد یا خودش خرج می کرد و یا به فقرا می داد. حاج رسول در عین اینکه به طور طبیعی آدمی تند مزاج و با ابّهت بود، ولی برخوردش با مردم خیلی ملایم و آرام بود و در عین اینکه خشن به نظر می رسید ولی بسیار وارسته بود. حاج سید احمد تقویان می گفت: حاج رسول نسبت به سادات خیلی احترام و عزّت قائل بود، به خصوص اگر سیدی را می دید که مداحی نیز می کند بسیار خوشحال و مسرور می شد و به شدّت به او اظهار علاقه و ارادت می کرد. حاج نقی دبّاغی نیز می گفت: او خیلی آدم باصفایی بود، اگر با کسی دوست بود، اگر چند روزی او را نمی دید فوری سراغش را می گرفت و به دنبال او می افتاد که چرا پیدایش نیست. رسول ترک به فامیل ها و برادر و خواهرهایش نیز بسیار کمک و رسیدگی می کرده است. خواهرش ربابه خانم که پیر زنی بسیار مظلوم و مهربان است می گفت: حاج رسول خیلی سخی بود، او همیشه به ما پول می داد. حاج رسول به من و برادرمان مرحوم حاج مهدی کمک می کرد، تا در تبریز خانه ای خریدیم. او به فامیل های دیگر نیز خیلی کمک می کرد. ما یک فامیلی در تبریز داشتیم که شوهرش از دنیا رفته بود و حاج رسول همیشه و به طور مرتّب برای آنها پول و چیزهای دیگر می فرستاد. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ جناب آقای حاج نقی دبّاغی می گفت: خدا رحمت کند حاج رسول را! زمانی که از دنیا رفت مغازه اش برای مدّتی تعطیل و بسته بود، تا اینکه قرار شد مغازه حاج رسول را برادرش باز کند. بنا بر این یک روز با عده ای از دوستان و بعضی از نوحه خوان ها با برادرِ حاج رسول به جلوی مغازه حاج رسول رفتیم تا مغازه را باز کنیم. ما آن روز با تعدادی از بازاری ها و همسایه های حاج رسول در جلوی مغازه جمع شده بودیم و بعضی از نوحه خوان ها به یاد حاج رسول در مصیبت امام حسین علیه السلام مرثیه خوانی می کردند و جمعیت نیز گریه می کردند. یاد و خاطره حاج رسول همه حاضران، اعم از دوستان و همسایه ها را به شدّت گریان کرده بود. در همین هنگام من متوجه منظره عجیبی شدم. در واقع نگاهم به یکی از همسایه های حاج رسول افتاد. او نیز به شدّت منقلب شده بود و گریه می کرد. گریه های آن مرد برای من بسیار جالب و شگفت انگیز بود، زیرا که آن مرد یک کلیمی بود. من کنجکاو شده بودم که اشک ها و گریه های آن آقای کلیمی برای چیست؟! عاقبت طاقت نیاوردم و به کنار آن همسایه کلیمی رفتم و پرسیدم: ببخشید! شما برای چه این قدر گریه می کنید؟! آن آقای کلیمی یک نگاهی به من انداخت و در حالی که همچنان گریه می کرد گفت: چرا من گریه نکنم. من سال ها همسایه او بوده ام و یک چیزهایی را در اینجا دیده ام که شماها از آنها بی خبر هستید. من بارها و بارها با این چشم های خودم دیده بودم که این مرد چقدر به نیازمندانی که به او مراجعه می کنند کمک می کند. او به اندازه ای به نیازمندان کمک می کرد که من اطمینان پیدا کرده بودم که او هر چه کسب می کند و در می آورد به مردم می دهد! 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2