⚫️ جناب آقای حاج حسین علیپور می گفت: یک روز حاج رسول به من گفت: حسین آقا! اگر فردا صبح کاری نداری فردا ساعت شش در سر کوچه ما باش تا با هم به جلسه هیئت لباس فروش ها برویم که حاج نیز در آن جا منبر می رود. فردای آن روز من به همان جایی که با حاج رسول قرار گذاشته بودیم رفتم و با هم به سوی هیئت لباس فروش ها به راه افتادیم. در بین راه از صحبت های حاج رسول متوجه شدم که او انتظار دارد تا من هم در آن هیئت بخوانم، به همین خاطر به او گفتم: حاج رسول! شما لطف دارید که دوست دارید من هم در آن هیئت بخوانم، امّا آنها فارس هستند و من فقط از شعرهای ترکی حفظ هستم و به شعرها و نوحه های فارسی خیلی کم آشنایی دارم. حاج رسول همانند کسانی که توقّع و انتظار نداشته باشند که یک حرف نادرستی را از شخصی بشنوند به یک باره منقلب شد. او در حالی که صدایش را کمی بلند کرده بود با گریه به من گفت: حسین آقا! حقیقت را پیدا کن شما همیشه باید زبان حالت این باشد: زینبم هارا گدیم هارام وار هارا گدیم (یعنی: زینبم کجا بروم؟ من دیگر کجا را دارم و کجامی توانم بروم) حاج رسول با آن گریه و با آن حالتی که آن یک بیت شعر را می خواند به من فهماند که برای یک مدّاح و نوحه خوان اینجا و آن جا و هم زبان و غیر هم زبان و آشنا و غیر آشنا هیچ معنایی ندارد و همیشه باید مانند مصیبت زده های حماسه کربلا باشد. سپس حاج رسول به من گفت: حسین آقا! به شما وصیت و سفارش می کنم تا به جلسه ها و هیئت های غریبه نیز زیاد بروی. من گفتم: حاج رسول! به چه منظوری باید به جلسه های غریبه و ناآشنا بروم؟ او جواب داد: در جلسه های غیر آشناها و غریبه ها نه آنها شما را می شناسند و نه شما آنها را می شناسی، به همین خاطر و حضور قلبت خیلی بیشتر خواهد شد. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2