🍃🌸🍃 ؛ کتاب خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای(مدّظلّه‌العالی) 📒 فصل اول؛ آن روزها قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10579 ◀️ قسمت هفتم؛ 🔶🔸معلم سخت‌گیر 🔹تحصیلات من در مکتب آغاز شد. قسمت چنین بود که پیش از ورود به دبستان، در دو مکتب‌خانه درس بخوانم. نخستین مکتب را که در چهار سالگی وارد آن شدم یک زن اداره می‌کرد من میل به گوشه‌گیری داشتم و خود را با درس سازگار نمی‌یافتم شاید چنانچه خواهم گفت این به خاطر ضعف بینایی هم بود 🔹تصویری که اکنون بیش از هر چیز از این مرحله در ذهنم هست، روش‌های غلط آموزشی و پرورشی است. هیچ برنامه آموزشی در کار نبود. آنچه بر مکتب‌خانه حاکم بود، خشونت و سخت‌گیری بی‌دلیل بود 🔹بیاد دارم گاهی "ملاباجی" به برخی جلسات می‌رفت، و همسایه‌اش "رباب" را به جای خود می‌گذاشت رباب در پرگردن وقت ما با کارهای بیهوده مهارت داشت؛ از جمله اینکه ما را به صف می‌کرد و نزد شوهرش که زمین‌گیر بود می‌برد ما یکی‌یکی از جلوی او می‌گذشتیم و او با چوبی که در دستش بود به کف دست‌های ما می‌زد. برادر بزرگ‌ترم نیز در این مکتب با من بود. 🔹در سال ۱۳۲۳ که پنج شش ساله بودم، پدر ما را به مکتب دیگری فرستاد که در اتاقی در یکی از مساجد بود. هنوز آن اتاق درس را بیاد دارم که اتاق تاریکی بود. شاید هم این تصور ناشی از ضعف بینایی من بوده باشد. این معلم به ما خیلی توجه کرد و ما را سمت چپ خود نشانید. ما همواره مورد توجه او بودیم. من و برادرم در این مکتب‌خانه درس " عمّ جزء " را شروع کردیم که با آموزش الفبای عربی آغاز می‌شد و پس از آن به آموزش جزء سی‌ام قرآن کریم می‌پرداختند از سوره‌ی ناس شروع می‌کردند. این معلم به جز ما، با سایر شاگردان سخت‌گیر و خشن بود 🔹آنچه امروز از این مکتب در حافظه‌ام مانده، تندی و خشونت این مرد، و سرما و تاریکی است. 🔹من راه خانه تا محل درس را با کفشی طی می‌کردم که سوراخ بود و زمستان از سوراخ آن آب و گل وارد می شد و پایم را گلی می‌کرد 🔹از کارهای عجیب او این بود که روزهای پنجشنبه شاگردان را قبل از این که مرخص شوند به صف می‌کرد و به آنها می‌گفت: "من زیر زبان‌های شما مهر می‌زنم. هرکس روز جمعه مقید به خواندن نماز باشد، اثر مهر روی زبانش می‌ماند و گرنه محو می‌شود" بعد مهری برمی‌داشت، به مرکب آغشته می‌کرد و زیر زبان هر یک از شاگردان را مهر می‌زد صبح شنبه قیامت بود شاگردان به صف می‌ایستادند و زبان‌شان را برای بازبینی و تفتیش بیرون می‌آوردند. و برخی هم سخت تنبیه می‌شدند من هم با شاگردان در صف می‌ایستادم و از ترس گریه می‌کردم ترسم از کتک خوردن نبود، چون ما را احترام می‌کرد و نمی‌زد! اما از هول و وحشت این صحنه گریه می‌افتادم 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/10660 🔸🌺🔸 -------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی 📖 @salonemotalee