👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت40
#سارینا
با یاداوری چیزی که می دونستم و قهقهه ای زدم که گفت:
- مرگ چته می خندی؟
نیش مو باز کردم و گفتم:
- تک تک شما دنبال مواد های توی این عمارت این اره؟
چشاشو ریز کرد و گفت:
- تو از کجا می دونی؟
با خنده گفتم:
- از همون جایی که رعیس باند می خواست خلاص ام کنه! می دونی پیدا ش که عمرا نمی کنید بی من ولی منم دهن وا نمی کنم به خاطر اون چکی که بهم زدی بگرد جناب سرگرد بگرد.
و یه سیب برداشتم و روی مبل لم دادم و با نیش باز نگاهش کردم.
با خشم گفت:
- سارینا دهن وا نکنی می ری زندان.
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- می رم فقط جواب مامان و بابام و اقا بزرگ و عمو و بقیه با خودت پسر عمو جوننننن.
و گازی به سیب ام زدم که سامیار روی زانو ش نشست جلوم و گفت:
- اگر داری مسخره می کنی منو برات بد تموم می شه!
لب زدم:
- نه والا؟ ترسیدم مامان جون ولی این رعیس باند خلافکار ها هم خوشکل بودا لعنتی بد زدتم جاش درد می کنه مطمعنم منتظرمه فقط پامو از این در بزارم بیرون .
یکی از سرهنگ ها گفت:
- دخترم واقعا می دونی کجاس؟
سر تکون دادم و گفتم:
- اره به خدا دنبآل دوستم بودم برگردیم اخه تاحالا از این مهمونی ها نیومده بودم بعد صدای این مرده رو شنیدم با تلفن حرف می زد از جنس منم تعقیب ش کردم تو عمارت رسیدم به مواد ها اصلا حرفه ای جاسازی شده بعدش اونم اون مرده رو کشت ترسیدم جیغ زدم افتاد دنبالم گرفت داشت می زدم می گفت ادم کیم خواست بکشم این سامیار رسید.
سرهنگ سری تکون داد و گفت:
- حالا جنس ها کجاست؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- فقط به یه شرط می گم!
نگام کرد که گفتم:
- این میرغضب برام موتور 1300 بخره یادم بده ببرم کورس.
سامیار داد کشید:
- غلط کردی از تو حلق ش می کشم بیرون .
اداشو در اوردم و گفتم:
- اره ارواح عمت جرعت داری بیا دست بهم بزن.
با قدم های بلند سمت ام اومد که سرهنگ جلوشو گرفت و گفت:
- بسه سرهنگ .
وایساد سر جاش که گفتم:
- من خیلی خسته ام می خوام بخوابم اگه برم که اون خلافکار خوشکله حتما میاد دنبالم شما هم برید طی اولین فرصت مواد ها رو می بره چیکار کنم؟قبول می کنی بچه مثبت یا نه؟
با خشم گفت:
- عمرا بیام به حرف تو نیم وجبی گوش کنم؟ می مونی اینجا منم پیدا می کنم مواد ها رو خودم .
خنده ای کردم که بدتر کفری شد و گفتم:
- اوکی بگرد تا صبح بگرد.
کوسن مبل و گذاشتم زیر سرم و دراز کشیدم روی مبل.
که صدای زنگ گوشیم اومد برداشتم و همه نگاهم کردن گفتم:
- ناشناسه.
سامیار اشاره کرد بزنم روی بلند گو زدم:
- ببین دختر جون فقط لب بازی کنی بگی بهشون اون مواد ها کجاست روزگار تو سیاه می کنم فهمیدی؟
منم ریلکس گفتم:
- نه بابا؟ اتو ازت دارم تهدید هم می کنی؟ گمشو ببینم بچه پرو.
بعد هم قطع کردم.
محمد زد زیر خنده که با نگاه چپ سامیار خفه شد.
نشستم و گفتم:
- مردم از گرسنگی حداقل بگین غذا بیارن.
سامیار گفت:
- کوفت می گم بیارن می خوری؟
سرهنگ گفت:
- چی می خوری دخترم؟
با ذوق گفتم:
- یه پرس جوجه ترش یه پرس قیمه یه پرس هم فسنجون نوشابه زرد با سالاد .
متعجب نگاهم کرد و سفارش داد.
بعد یه ربع معمور اورد داخل و سرهنگ داد دستم .
گرفتم و به میز نگاه کردم که پر بود از خوراکی.
غذا رو گذاشتم پایین و میز و از جا بلند کردم کج کردم یه طرف شو که هر چی روش بود ریخت پایین و ظرف ها خورد شد.
صاف ش کردم و غذا ها رو تک تک باز کردن چیدم جلوم.
که باز گوشیم زنگ خورد.
با دیدن همون شماره گفتم:
- ای لعنت تو قبرت.
زدم رو بلند گو که گفت:
- ببین دختر جون سر تا پاتو طلا می گیرم هر چی بگی می دم!لب باز نکن!یه ادرس بهم بده بیام پیشت اصلا تو خیلی خوشکلی می خوای زن م بشی؟ یه عروسی برات می گیرم کل تهران انگشت به دهن بمونه!
به سامیار اشاره کردم و گفتم:
- یاد بگیر.
رو به مرده گفتم:
- من خودم بچه پولدارم پول به کارم نمیاد از ادم مواد فروش هم خوشم نمیاد همچین دکور صورتت هم به دلم ننشست مرد باید ریش داشته باشه دست بزن هم که داری اخ اخ ببین هنوز جا دستت رو تنم درد می کنه تو گور هم بری باید به قدری که منو زدی بزنمت حالا هم قطع کن می خوام شام بخورم تو مهمونی مزخرف ت که چیزی بهم نرسید .
و قطع کردم .
با لذت شروع کردم به خوردن و سامیار با معمور ها حتا توی لیوان های عمارت رو هم می گشتن عجب خریه اصلا مواد توی عمارت نیست!
کل غذا ها رو خورده بودم لقمه اخر قیمه رو هم خوردم و اخیشی گفتم گرسنه ام بودا!
#رمان