سرهنگ ها داشتن با سامیار حرف می زدن سامیار سمتم اومد و گفت: - می خرم برات بگو کجاست. رو بهش گفتم: - اره منم خرم هر وقت خریدی اوردی توی حیاط سند زدی به نامم باش تو که برات کاری نداره جناب سرگرد! دستشو تهدید وار جلوم تکون داد و گفت: - دارم برات حالا صبر کن و ببین. شونه ای بالا انداختم و گفتم: - یه تار مو از سرم کم بشه مامانم پوستت رو می کنه تازه من جای مواد ها رو بگم اون خلافکار می یوفته دنبالم مقصر کیه؟ تو چون اگه نگم به اون بگم کاریم نداره به تو گفتم لج می کنه بام باید عین سایه مراقبمم باشی! و با خنده نگاهش کردم. الانا بود بیاد بخورتم! زنگ زد به کسی و رو بهم گفت: - چه رنگ باشه؟ با ذوق گفتم: - مشکی تمام. سری تکون داد و بهش گفت. نیم ساعت نشد رسید. با دو رفتم تو حیاط با دیدن ش غش رفتم. سند و کوبید به سینه ام و گفت: - لب باز کن دیگه . به سند نگاه کردم درست بود. لب زدم: - بیا. عین خودش بازوشو گرفتم کشیدمش دنبال خودم تا اونم حس کش تنبون بودن بهش دست بده.