🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 تا شب به همین روال گذشت. فیلم دیدن می گفتن می خندیدن. مثل یه دورهمی خانوادگی بود انگار. محمد که خواب ش می یومد و خوابوندم و از اتاق بیرون اومدم! شایان و ندیدم! با چشم دنبال ش گفتم که اقا محمد رضا یکی از دانشجو ها گفت: - رفت بالا استاد. سری تکون دادم و پله ها رو بالا رفتم. که یه راست با اعصابی خورد پایین اومد شایان و زیر لب تکرار می کرد: - حساب تو می رسم اشغال دارم برات. و سریع پله ها رو پایین رفتم. کت شو برداشت و سمت در رفت که جلوی در وایسادم و گفتم: - چی شده؟کجا داری می ری؟ با عصبانیت گفت: - برو کنار کاریه برمی گردم. به در چسبیدم و گفتم: - با ای عصبانیت کجا داری می ری نگرانم من. شایان کنارم زد و گفت: - باید حساب یکی رو برسم برمی گردم. و از در زد بیرون دنبال ش رفتم که سمت ماشین رفت و گفت: - بریم ویلای چنار. و نشست بادیگارد هم نشست پشت فرمون و با سرعت از ویلا خارج شد. نگران برگشتم داخل همه می پرسیدن چی شده که گفتم نمی دونم. باید می رفتم دنبالش اما کجا؟ سریع سمت خونه سرایدار رفتم و در زدم بیرون اومد و گفتم: - سلام حاجی ببخشید مزاحم شدم شما می دونید ادرس ویلای چنار کجاست؟ سری تکون داد و گفت: - اره دخترم چند فرسخ با اینجا فاصله داره. ادرس داد برگشتم داخل و سویچ ماشین و برداشتم رو به دانشجو ها گفتم: - می شه مراقب محمد باشید تا من برگردم؟ سری تکون دادن و سریع سمت ماشین رفتم و پشت فرمون نشستم! اب دهنمو قورت دادم و به ماشین نگاه کردم. قبلا بابا یادم داده بود اما خیلی وقت بود پشت فرمون ننشسته بودم. بسم الله ی گفتم و روشن ش کردم با کنترل درو باز کردم و از ویلا بیرون زدم. سعی کردم گاز بدم تا زود تر برسم به ویلا چنار. دلم گواه بد می داد و حس می کردم اتفاق بعدی قراره بیفته!