✍️ - [۱۵۳] - بخش چهارم ⬇️ جلال لنکرانی (۱۳۰۲ - ۱۳۸۰ ق) مسلماً پیش‌گویی شیخ اندك تأملی و امعان نظری در اوضاع و احوال سیاسی وقت می‌خواست که البته ایشان قدرت توجه و تحلیل آن را داشته است. درباره شیوه تعلیم و تربیت شیخ جلال، فرزندش مرحوم طاها می‌گفت: به‌رغم آنکه در تعلیم و تربیت کودکان سخت‌گیری می‌کرد اما درعین‌حال با رأفت و مهربانی و روش‌های تفریحی و تشویقی جالب آنان را مجذوب خود و برنامه‌هایش می‌نمود. روزهای جمعه با طلبه‌های خود به‌صورت دست‌جمعی به طرف دشت و جنگل‌های اطراف روستا که منطقه‌ای کاملاً سرسبز با مناظر دلپذیر و زیباست حرکت می‌کرد و اشعار و سرودهایی در مدح حضرت صاحب‌الامر امام زمان - سلام‌الله‌عليه ـ می‌خواند و بچه‌ها را با خود هم صدا می‌کرد و در همان مسیر در جاهای مناسب می‌نشست و برای آن‌ها موضوعاتی از عقاید و دیگر معارف اسلامی مطرح می‌نمود. هر از چند گاهی جمع شاگردانش را با خود به قبرستان می‌برد و ضمن قرائت فاتحه به روح اموات، به موعظه و نصیحت شاگردان می‌پرداخت. روش‌های متنوع و تأثیرگذار ایشان موجب گردید در اندک زمانی تعداد شاگردانش به قدری شود که دیگر مسجد گنجایش تعداد طلاب را نداشته باشد. این امر موجب شد بانویی به نام بالاقیز که از زنان ثروتمند بود و خانه‌ای وسیع داشت خانه خود را جهت تعلیم و تربیت در اختیار شیخ بگذارد. وی برنامه‌های درسی خود را به آن خانه منتقل کرد و با شور و اشتیاق و همت والا به تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان مشغول گردید. اما این روزگار خوش بیش از چند سال معدود به طول نینجامید و بالاخره در سال ۱۳۴۷ق (۱۹۲۸م) موج ستیز با دین و دین‌داران چنانچه شیخ خود پیش‌بینی کرده بود به منطقه لنکران و روستای کلاتان رسید و پس از عموی بزرگوارش - آخوند شیخ برهان - به سراغ او آمدند. در یکی از روزهایی که شیخ جلال در سر کلاس مشغول تدریس بود، چند مأمور پلیس با بی‌احترامی وارد کلاس درس شیخ شده و با ایجاد رعب و وحشت او را مخاطب قرار داده و گفتند: اینجا چه خبر است؟ و چه چیزی درس می‌دهید؟ شیخ در پاسخ گفت: قرآن تدریس می‌کنم. مأمور از شیخ خواست آموخته یکی از شاگردان را ارائه کند. شیخ به یکی از شاگردانش دستور داد برخیز و جزء سی‌ام قرآن را از حفظ بخوان. شاگرد برخاست و تا نصف جزء سی‌ام را از حفظ تلاوت کرد. سپس شیخ از یکی دیگر از شاگردان می‌خواهد که نصف دوم را از حفظ بخواند. پس از اتمام جزء، مأمور پلیس به شیخ گفت: بعد از این باید این برنامه را تعطیل کنی و طبق برنامه‌های ما و آن‌چه ما می‌خواهیم تدریس کنی! شیخ گفت: ما مسلمانیم و من روحانی هستم و وظیفه خود را تدریس قرآن و علوم دینی و یا آنچه بر اساس دین ماست می‌دانم. مأمور گفته خود را تکرار و شیخ را تهدید کرد که در صورت ادامه تدریس قرآن و معارف دینی باید منتظر عواقب کار خود باشد. شیخ به فراست و از تهدید مأموران دریافت که هر آن احتمال دستگیری وی می‌رود. پس از اتمام درس شاگردان را مرخص کرد و خود به خانه آمـد و هـمـســر و سـه فـرزنـد خردسالش طاهر و طاها و زهرا را برداشت و به شهرستان بیله‌سوار رفت و دو ماه پنهانی در آن‌جا به‌سر برد. در خلال این مدت به‌صورت محدود برخی امور شرعی مردم از قبیل اجرای احکام نکاح و سؤالات شرعی و غیره انجام می‌داد که این امر توسط جاسوسان به مأموران اطلاع داده شد و محل اختفای شیخ لو رفت و سرانجام در مجلس عقـدی خصوصی دستگیر شد. ادامه دارد... 📖 منبع: فرزانگان قفقاز، عادل مولایی، ص ۱۵۳-۱۵۴. ©️ ┘◄🌐| سایت | بله | تلگرام | ایتا | 🇮🇷 @sardabir313 🇮🇷