.
🌹🌹
کتاب #یادت_باشد ؛ خاطرات شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و بیست و نهم
کل شب نشینی حسن آقا یا ساکت بود یا از حمید با نگرانی می پرسید ، گفتم : همین امروز صحبت کردیم.
با افسوس گفت : کاش من به جای حمید می رفتم ، خیلی نگران حالشم ، حالاتش روزهای آخر خیلی عجیب بود ، انگار مدتها منتظر این سفر بود ، خوش به حالش که الان مدافع حرم شده.
مهمانی که تمام شد ، موقع رفتن حسن آقا گفت : به داداش بگید به من زنگ بزنه ، من بخشیدمش.
گفتم : حمید که شماره شما رو نداره ، ولی تماس گرفت چشم میگم بهشون با شما تماس بگیرن.
خیالم راحت شد که ناراحتی هم اگر به خاطر اعزام بود از بین رفته است ، چون حمید موقع رفتن فکرش درگیر این ماجرا بود ، دوست نداشت از خودش ناراحتی به جا بگذارد.
آن شب خیلی آسوده خوابیدم ، چون چند ساعتی نمی گذشت که با حمید صحبت کرده بودم ، پیش خودم گفتم امشب را همان خط عقب می مانند ، قرار باشد عملیات داشته باشند فردا جلو می روند.
ساعت حدود یک شب بود که خواب عجیبی دیدم ، حمید برایم یک جعبه قیمتی پر از انگشتر آورده بود ، هر کدام یک مدل ، یکی الماس ، یکی زمرد ، یکی یاقوت.
گفتم : حمید این ها خیلی قشنگه ، ولی بخوام هر ده تا انگشتمو انگشتر بندازم زشت میشه.
گفت : همه این انگشترهای رو بنداز ، می خوایم بریم عروسی.
صبح که بیدار شدم خوابم را برای مادرم تعریف کردم ، گفت : شاید بارداری ، بچه هم دختره که خواب طلا دیدی ؛ از این تعابیری که معمولا خانم ها دارند.
اما دقیقا همان ساعتی که من خواب دیدم همه چیز تمام شده بود! 😭
گویی حمید منتظر بود آخرین نگرانیش رفع بشود ، رضایت برادری که موقع اعزام نگرانش کرده بود بلیط یک پرواز بی پایان بود.
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
@serratt
.