eitaa logo
Serratt
274 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
402 ویدیو
13 فایل
تماس با ما @Safire_Hosein 🌹🌹 لینک کانال صراط👇 https://eitaa.com/joinchat/2244214817Cb11fe83d45 🌹🌹 لینک کانال زندگی👇 https://eitaa.com/joinchat/286982176Ccabf1d34e4
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و بیست و ششم حمید که تماس گرفته بود یاد آوری کرد که حتما هشتاد هزار تومان امانتی که به من داده بود را پیگیر باشم ، به کل فراموش کرده بودم. وقتی به حمید گفتم که فراموش کرده بودم خندید و گفت : ببین ما وصیت ها و سفارش هامون رو به کی سپردیم ، چرا این همه حواس پرتی دختر؟ حتما پول سپاه رو ببرید بدید. من هم گفتم : چشم آقا نزن! حالا وسط ظهر زنگ زدی ، ناهار خوردی؟ گفت : نه هنوز نخوردم ، بقیه رفتن برای ناهار من اومدم به تو زنگ بزنم. رفیقم میگه حاجی چه خبرته؟ یکسره زنگ می زنی خونه ، بعضیا که زنگ می زنن دو دقیقه صحبت می کنن ، ولی تو نیم ساعت پای تلفنی! از هفته دوم به بعد هر شب خواب حمید را می دیدم ، همه هم تقریبا تکراری ، خواب دیدم ماشین پدرم جلوی خانه مادربزرگم پارک شده، پدرم از ماشین پیاده شد ، دست من را گرفت و گفت : فرزانه، حمید برگشته ، میخواد تو رو سورپرایز کنه. من داخل خواب از برگشتنش تعجب کردم چون ده روز بیشتر نبود که رفته بود ، شب بعد هم خواب دیدم حمید برگشته است و با خوشحالی به من می گوید : برویم تولد نرگس دختر سعید ؛ حالا من در خواب گله می کردم که چرا زودتر نگفتی کادو بگیریم! وقتی حمید تماس گرفت خواب ها را برایش تعریف کردم ، گفت : نه بابا خبری نیست ، حالا حالا ها منتظر من نباش ، مگه عملیات داشته باشیم شهید بشم اون موقع زود برمی گردم. گفتم : خُب من توی خواب همین ها رو دیدم که تو برگشتی و داریم زندگیمون رو می کنیم. زد به فاز شوخی و گفت : تو خواب دیگه ای بلد نیستی ببینی؟ انگار هوس کردز منو شهید کنی ، حلوای منم نوش جان کنی! گفتم : من چکار کنم تو خودت با یه سناریوی تکراری میای به خواب من ، بشین یه برنامه جدید بریز ، امشب متفاوت بیا به خوابم! این ها رو می گفتم و حمید می خندید ، تمام سعیم این بود که وقتی زنگ می زند به او روحیه بدهم. حمید به من می گفت : بعضی از دوستام که زنگ می زنند خا نمهاشون گریه می کنند روحیشون خراب میشه ، ولی من هر وقت به تو زنگ می زنم حالم خوب میشه. تماس که تمام شد مثل هر شب برایش صدقه کنار گذاشتم ، آیت الکرسی خواندم و سمت سوریه فوت کردم. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
۲۸ آذر ۱۴۰۳
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و بیست و هفتم یکشنبه سوار اتوبوس همگانی بودم ، گوشی را که از کیفم بیرون آوردم متوجه شدم حمید دو بار تماس گرفته است ، کارد میزدی خونم در نمی آمد ، از خودم حرصم گرفته بود که چرا متوجه تماس نشدم. گوشی را دستم نگه داشتم ، چشم هایم روی صفحه موبایل قفل شده بود و هیچ چیز دیگری نمی دید ، حتی پلک هم نمی زدم تا اگر حمید تماس گرفت یک لحظه هم معطلش نکنم. می دانستم دوباره تماس می گیرد ، از صحبت های دوستانم چیزی متوجه نمی شدم ، تمام حواسم به حمید بود ، چند دقیقه ای نگذشته بود که تماس گرفت. احوالپرسی کردیم ، صدایش خیلی با تاخیر و ضعیف می رسید ، داخل اتوبوس خیلی شلوغ بود ، همهمه ی اطراف و صدای اتوبوس نمی گذاشت صدای حمید را راحت بشنوم. با دستم اون یکی گوشم را گرفته بودم و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم ، نمی خواستم حتی یک کلمه از حرف های حمید را از دست بدهم. پرسید : کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟ نگرانت شدم ؛ گفتم : شرمنده حمید جان ، سر کلاس درس بودم ، الانم داخل اتوبوسم و رسیدم فلکه سوم کوثر ، دوستان هم سلام می رسونند. صدای من هم خوب نمی رسید ؛ حمید گفت : اگه شد من دو ساعت دیگه تماس می گیرم ، نشد تا چند روز منتظر نباش. تا ساعت یازده شب منتظر ماندم تماس نگرفت ، دوشنبه هم زنگ نزد ، سه شنبه هم خبری نشد ، کارم شده بود گریه کردن ، تا حالا نشده بود سه روز پشت سر هم تماس نگرفته باشد. چهارشنبه چهارم آدر ماه دقیقا ساعت چهار و سی و هشت دقیقه بالاخره زنگ زد ، باورم نمی شد که شماره سوریه است ، از خوشحالی زبانم بند آمده بود. گلایه کردم که چرا تماس نگرفته، گفتم : نمی خواد تماس بگیری طولانی صحبت کنی فقط یه تماس بگیر ، سلام بده ، صداتو بشنوم از نگرانی دربیام کافیه ، منو این همه منتظر نذار. گفت : فرزانه به خدا جور نیست تماس بگیرم ، شاید تا یه هفته اصلا نشه تماس بگیرم. گفتم : نه تو رو خدا نگو! من طاقت ندارم ، هر جور شده هر دو سه روز یه تماس بگیر ، زنگ نزنی نصفه عمر میشم ، دلم هزار جا میره. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
۲۸ آذر ۱۴۰۳
02.Baqara.266.mp3
1.33M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 266 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
۱۲ دی
بیانات رهبر انقلاب در دیدار و سخنرانی به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت… - Khamenei.ir.mp3
18.33M
بسم الله الرحمن الرحیم صوت کامل بیانات رهبر انقلاب به مناسبت پنجمین سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی. ۱۴۰۳/۱۰/۱۲ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
۱۲ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۲ دی
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و بیست و هشتم حمید که تماس گرفته بود ازش پرسیدم : هوا چجوریه؟ سرما اذیتت نمی کنه؟ گفت : شبا خیلی سرد و روزا خیلی گرم ، اینجا شیش ماهش بهاره و شیش ماهش پاییز ، آب و هوای مدیترانه ای شیبه اروپاست. من هم باهاش شوخی کردم و گفتم : آقای اروپایی! آقای مدیترانه ای! دختر شرقی منتظر شماست ، زود زود زنگ بزن ، حمید هم می خندید. از حمید پرسیدم : کی برمی گردی؟ گفت : فرزانه مطمئن باش زیر چهل روز برنمی گردم ، فعلا منتظرم نباش ، هر کسی حالمو پرسید بگو خوبه ، سلام منو به همه برسون. گفتم : من منتظرم ، هر وقت شد تماس بگیر ، گفت : شاید چهار پنج روز نتونم تماس بگیرم. همان شب عمه با حسن آقا و خانمش خانه ما آمدند ، قبل از اینکه مهمان ها بیایند روسری مشکی سر کرده بودم ، مادرم تا روسری رو دید گفت : شوهرت راه دور رفته ، خوب نیست روسری سیاه سر کنی ، برو عوضش کن. از روزی که حمید رفته بود حسن آقا را ندیده بودم ، می دانستم از دست حمید خیلی ناراحت شده است ، حسن آقا خودش پاسدار بود ، سابقه خدمتش از حمید بیشتر بود. موقع اعزام با حمید بحثشان شده بود که کدام یکی بروند سوریه ، قانون گذاشته بودند از هر خانواده فقط یک نفر می توانست برود. کار به جاهای باریک کشیده بود ، تا آنجا که موقع خداحافظی همه خواهر و برادرهای حمید بودند ولی حسن آقا نیامده بود. حمید تلفنی از حسن آقا خداحافظی کرد ، به برادرش گفته بود : داداش شما بچه داری بمون من میرم ، سری بعد که اعزام داشتیم شما برو. ادامه دارد .... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
۱۲ دی
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و بیست و نهم کل شب نشینی حسن آقا یا ساکت بود یا از حمید با نگرانی می پرسید ، گفتم : همین امروز صحبت کردیم. با افسوس گفت : کاش من به جای حمید می رفتم ، خیلی نگران حالشم ، حالاتش روزهای آخر خیلی عجیب بود ، انگار مدت‌ها منتظر این سفر بود ، خوش به حالش که الان مدافع حرم شده. مهمانی که تمام شد ، موقع رفتن حسن آقا گفت : به داداش بگید به من زنگ بزنه ، من بخشیدمش. گفتم : حمید که شماره شما رو نداره ، ولی تماس گرفت چشم میگم بهشون با شما تماس بگیرن. خیالم راحت شد که ناراحتی هم اگر به خاطر اعزام بود از بین رفته است ، چون حمید موقع رفتن فکرش درگیر این ماجرا بود ، دوست نداشت از خودش ناراحتی به جا بگذارد. آن شب خیلی آسوده خوابیدم ، چون چند ساعتی نمی گذشت که با حمید صحبت کرده بودم ، پیش خودم گفتم امشب را همان خط عقب می مانند ، قرار باشد عملیات داشته باشند فردا جلو می روند. ساعت حدود یک شب بود که خواب عجیبی دیدم ، حمید برایم یک جعبه قیمتی پر از انگشتر آورده بود ، هر کدام یک مدل ، یکی الماس ، یکی زمرد ، یکی یاقوت. گفتم : حمید این ها خیلی قشنگه ، ولی بخوام هر ده تا انگشتمو انگشتر بندازم زشت میشه. گفت : همه این انگشترهای رو بنداز ، می خوایم بریم عروسی. صبح که بیدار شدم خوابم را برای مادرم تعریف کردم ، گفت : شاید بارداری ، بچه هم دختره که خواب طلا دیدی ؛ از این تعابیری که معمولا خانم ها دارند. اما دقیقا همان ساعتی که من خواب دیدم همه چیز تمام شده بود! 😭 گویی حمید منتظر بود آخرین نگرانیش رفع بشود ، رضایت برادری که موقع اعزام نگرانش کرده بود بلیط یک پرواز بی پایان بود. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
۱۲ دی
02.Baqara.267.mp3
1.8M
🌹🌹 تفسیر قرآن کریم 267 سوره بقره استاد قرائتی اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
۲۰ دی
14031019_46565_1281k.mp3
23.05M
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار مردم قم. ۱۴۰۳/۱۰/۱۹ اللهم عجل لولیک الفرج @serratt .
۲۰ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ دی
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و سی‌ام پنج شنبه پنجم آذر آزمون صحیفه سجادیه داشتم ، باید به دانشگاه بین المللی امام خمینی می رفتم ، تا نزدیکی ساعت یک مشغول مرور جزوه بودم. بعد از شرکت در آزمون از دانشگاه تا خانه را پیاده آمدم ، می خواستم درخلوت خودم باشم و باد سرد آذر ماه سوز آتش فراقی که به جانم افتاده بود را سرد کند. هنوز نرسیده بودم نمازم را بخوانم ، پیش خودم می گفتم الان اگه حمید بود کلی دعوا می کرد که چرا نمازم دیر شده است. حمید به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد ، هر وقت اذان می گفت به من تاکید می کرد نماز دیر نشه ، خودش می آمد سجاده من را آماده می کرد. چون فرش های ما نوارهای ابریشم داشت حتماسجاده پهن می کرد یا با جانماز روی موکت نماز می خواند. خانه که رسیدم اول نمازم را خواندم و بعد از خوردن ناهار کنار شومینه دراز کشیدم ، دم به دقیقه افراد مختلف با گوشی بابا تماس می گرفتند. بابا خیلی آرام صحبت می کرد ، همانطور که دراز کشیده بودم دلم هزار راه رفت ، نیم نگاهی به پدر می انداختم و بی صدا گریه می کردم. دلم طاقت نیاورد ، پیش مامان رفتم و پرسیدم : برای چی این همه زنگ میزنن؟ خبری شده؟ مادرم گفت : خبر ندارم ، نگران نباش ، چیز خاصی نیست ؛ اما این زنگ زدن ها خیلی من را نگران می کرد. آن شب بابا کلی برایمان خاطره تعریف کرد ، از عروسی شان ، از اوایل زندگی و از به دنیا اومدن ما. ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
۲۰ دی
. 🌹🌹 کتاب ؛ خاطرات شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید ؛ قسمت صد و سی‌ و یکم روز جمعه هم تماس های پرتکرار با گوشی پدرم ادامه داشت ، دلم گواهی بد می داد ، بین همه این نگرانی ها آبجی هم خوابی که شب قبل دیده بود را برایم تعریف کرد. گفت : دیشب خواب حمید رو دیدم ، با لباس نظامی بود ، به من گفت فاطمه خانم برو به فرزانه بگو من برگشتم ، چند باری رفتم به خوابش باور نکرده ، شما برو بگو من برگشتم. این خواب را که تعریف کرد بند دلم پاره شد ، همه آرامشم را از دست دادم ، بیشتر از همیشه صدقه انداختم ، حالم خیلی بد شده بود. هر کاری می کردم نمی توانستم معنی این خواب خواهرم را چیزی جز شهادت حمید تعبیر کنم ، قران را باز کردم ؛ آیه هفده سوره انفال آمد : و ما مومنان را به پیامدی خوش می آزماییم. تا معنی آیه را خواندم روی زمین نشستم ، قلبم تند می زد ، گفتم من بدبخت شدم ، حتما یه چیزی شده .... شنبه صبح با اینکه اصلا حال خوبی نداشتم ، به دانشگاه رفتم ، گوشی را گذاشته بودم جلوی دستم که اگر حمید زنگ زد سریع جواب بدم. از چهارشنبه که زنگ زده بود سه روز می گذشت گفته بود بعد از سه یا چهار روز تماس می گیرد ، ولی بجای تماس حمید پیامک های مشکوک شروع شد. اول خانم آقا سعید پیام داد که : با حمید صحبت کردی؟ حالش چطوره؟ جواب دادم : آره سه روز پیش باهاش صحبت کردم ، حالش خوب بود ، به همه سلام رسوند. بلافاصله خانم آقا میثم همکار و دوست صمیمی حمید پیام داد ، پرسید : حمید آقا حالشون خوبه؟ سابقه نداشت این شکلی همه جویای حال حمید بشوند ، کم کم داشتم دیوانه می شدم ... ادامه دارد ... اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعای شهادت @serratt .
۲۰ دی