🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 4⃣8⃣ در ایستگاه، مردم با تعجب نگاهمان می کردند. بعضی از دیدن وضع اسف بارمان ناراحتی در چهره داشتند؛ اما اگر ماموران مانع نمی شدند بعضی از آن ها لباس هایمان را تکه تکه می کردند. مردمی که در اثر تبلیغات دشمن، ایرانیان را کافر و مجوس و آغازگر جنگ می پنداشتند. چنان به ما حمله ور شدند که خود ماموران متعجب بودند. چیزی از رسیدنمان به ایستگاه نگذشته بود که با ماموران مسلح وارد همراهمان سوار قطار بصره - بغداد شدیم. چند دقیقه بعد، قطار با سوت ممتدی آغاز به حرکت در آمد. فردای آن روز، وقتی قطار به ایستگاه راه آهن بغداد رسید، هنوز چند ساعتی به ظهر مانده بود. یک مامور مسلح در جلو و دو مامور پشت سر ما بودند. از قطار پیاده شدیم. باز هم مردم غفلت زده به محض دیدنمان شروع به فحاشی و شماتت کردند. مامورها سعی می کردند مردم را از ما دور کنند. ساختمان استخبارات بغداد تقریبا وسط شهر بود ‌و دو کیلومتر با راه آهن فاصله داشت. با دستوری که از قبل دریافت کرده بودند، عمدا ما را از میان خیابان های شلوغ و پر رفت و آمد گذراندند؛ همراهانم جز شلوار چیزی به تن نداشتند و من هم دشداشه تنم بود. آن ها حتی کفش ها را از پایمان در آورده بودند. هوا بسیار گرم و آسفالت کف خیابان داغ بود. پیاده روها ناهموار و خرابی داشت. خاک فرورفته به شیارهای زخم پاهایم سوزشی بر تنم انداخته بود و خاطرات تلخ گذشته و زخم کف پایم در زندان ساواک در ذهنم زنده شد.‌ تا رهگذران ما را دیدند، به طرفمان حمله ور شدند و بچه های کوچک تر را وادار کردند به ما سنگ بزنند. بعضی تف می انداختند و بعضی دمپایی به طرفمان پرت می کردند. سنگ ها به سر و صورت و بدنمان می خورد و جراحات دیگری بر روح و جسممان می نشست. اگر ماموران جلوشان را نمی گرفتند، حتی بعضی از آن ها کینه توزانه کتکمان می زدند. سرمان پایین بود. رفتار مردم و استقبالشان بیش از درد غربت و اسارت ما را رنجاند. من که اهل منبر و اهل بیت (ع) بودم و بارها مصیبت اسارت اهل بیت امام حسین (ع) را خوانده و مردم را گریانده بودم، در چنین شرایطی بی اختیار به یاد آن ها افتادم و اشک در چشمانم جمع شد. شروع به زمزمه کردم: - « یا حسین، یا غریب، یا مظلوم! » تندی تابش آفتاب آن چنان بود که چشمم از سوزش عرق سرازیر شده بود می سوخت. ما را پشت دروازه ای نگه داشتند. بعد از باز شدن دری کوچک با دست های بسته، بدن نیمه برهنه، موهای ژولیده و بدن کاملا خیس عرق وارد ساختمان استخبارات بغداد شدیم. 📝 نویسنده: رضیه غبیشی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم