🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺 🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁 🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺 🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁 🌺🔸🔸🍁🌺 🔸🔸🍁🌺🍁 🔸🍁🌺🍁🌺 🍁🌺🍁🌺🍁 ی روز که از منطقه برگشتم سراج دوستام یکی یکی میومدن و میگفتن برادرت که مثل خودته اومده بود و دنبالت میگشته ؛ منم تعجب کردم و گفتم برادرای من که اصلا هم سن و تیپ من نیستن ؛ حالا هی از اونا اصرار و از من انکار که نه برادرت بوده ؛ خلاصه ما هم مونده بودیم تا اینکه "مهدی" رو برای اولین بار دیدیم و معلوم شد ی نفر به اون گفته یکی از بچه ها شبیه خودته و آدرس مارو به مهدی داده ؛ خلاصه احوالپرسی و شوخی خنده شروع شد و رسیدیم موقع نماز دنبال ی امام جماعت می گشتیم که به اتفاق برو بچ به زور مهدی رو فرستادیم جلو و مهدی شد امام جماعت البته مهدی خودش قبول نمی کرد از اونجایی هم که مهدی شمال بود و ماجنوب خیلی توفیق نداشتیم تو رکابش باشیم . 🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺 🍁🌺🔸 🔸🌺🍁 🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم