🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🔴
#از_انتظار_بسوخت
🥀 زندگینامه و خاطرات
#شهید_حسین_منتظری
قسمت 2⃣6⃣
آمدم قلعهنو که کمکم هرطور شده خبر شهادت حسین را به خانواده بدهم. نزدیک پایگاه ده که رسیدم بچهها داشتند پارچه می.نوشتند. خواستند هرطور شده قضیه را از من پنهان کنند. مشغول جمع کردن پارچهها بودند و میخواستند همه چیز عادی جلوه کند. گفتم:
« جمع نکنین! به کارتون برسین کمرم شکست؛ من همه چیز رو میدونم. »
شب رفتم منزل حسين. علیرضا بیوقفه گریه می کرد. صدای گریهاش برای من آرام و قرار نگذاشت. دلم میخواست از ته دل ضجه بزنم. زیر لب گفتم:
« عمو جان! دیگه بابا نداری. بمیرم برات که سیر بابا رو ندیدی. اصلا شاید به دلت برات شده که بابات شهید شده! »
دلم میخواست گوشهایم را بگیرم تا صدای گریهاش را نشنوم. آن شب سختترین شب عمرم بود. لام تا کام با کسی حرف نزدم و از شهادت حسين هيچ نگفتم. علیرضا را روی سینهام فشردم و تکانش دادم؛ شاید ساکت شود اما بیفایده بود، نمیدانستم گریهی بچه را تحمل کنم یا اطرافیان را آماده کنم.
📝 راوی محمدعلی منتظری ( برادر شهید )
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم