eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
303 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 3⃣5⃣ از سه گردانی که پشت پل دجله مقابل انبوه تانک‌های عراقی ایستاده بودند، وقتی به خاکریز رسیدیم تنها چند نفر سر پا بودند. از ستون بیست و پنج نفره‌ی ما فقط سه چهار نفر توانستند خودشان را به خاکریز برسانند. خلاصه شرق دجله شده بود کربلای بچه‌های گردان "موسی بن جعفر علیه السلام " و یک گردان از ساوه. به محض اینکه به شرق دجله رسیدیم، آرپی‌جی به دست، خودمان را بالای خاکریز رساندیم. آن سوی خاکریز در دشت وسیع شرق دجله تا چشم کار می‌کرد تانک بود و نفربر که تعداد زیادی از آنها داشتند در آتش می‌سوختند. آسمان یک سره دود بود و غبار. به راحتی نمی‌توانستی جلو خودت را ببینی. چند تانک عراقی جلوتر از بقیه خود را به خاکریز رسانده بودند و تلاش می‌کردند آن را بشکنند. ما سه چهار نفر باقیمانده‌ی گردان کربلا با باقی بچه‌هایی که از گردان‌های دیگر زنده مانده بودند، ده پانزده نفر بیشتر نبودیم و از همه مهم‌تر اینکه باید جواب سیصد چهارصد تانک را می‌دادیم. بچه‌ها بلافاصله با تانک‌ها درگیر شدند. اما مگر می‌شد با این تعداد آدم، فشار پاتک مکانیزه را خنثی کرد! در گیرودار نبرد ناگهان سر و کله‌ی حسین و منصور جلالی پیدا شد. آنها که فرماندهی گردان ۲ کربلا را به عهده داشتند و گردانشان در اندیمشک آماده می‌شد تا به منطقه اعزام شود، آمده بودند پشت پل دجله تا شرایط را ارزیابی کنند و گردان را پای کار بیاورند. اما وقتی با دژ در حال سقوط دجله مواجه شدند؛ هر کدام یک آرپیچی به دست گرفتند و مشغول شکار تانک‌ها شدند.در کشاکش نبرد، فرمانده‌ی گردان به شدت مجروح شد و برادر استاد حسینی فرماندهی گردان را به عهده گرفت. استاد هم مثل علی آقا دستور داد که بمانیم و مقاومت کنیم. آخر از تمام خطوط پدافندی عملیات بدر فقط همین دژ بود که سر پا مانده بود و باید ایستادگی می‌کرد. چرا که در صورت سقوط این خاکریز کل منطقه به دست عراقی‌ها می‌افتاد. ما چند نفر مقاومت می‌کردیم و تانک‌ها همچنان جلو می‌آمدند. هر کدام از بچه‌های ما که روی خاکریز می.رفت همزمان از چند طرف با تیرهای مستقیم تانک با رگبارهای بی وقفه دوشكا مواجه می‌شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 4⃣5⃣ طولی نکشید که از ما ده پانزده نفر، فقط پنج شش نفر ماندیم. من، حسین منتظری، منصورجلالی، سعید الهیاری، استاد حسینی و شهید میری که به محض زدن تانک دشمن با سینه‌ی سوراخ سوراخ از روی خاکریز به پایین سُر خورد. داشت غروب می‌شد و نبرد ما با عراقی‌ها به جنگ تن به تن رسیده بود. یعنی آنها در چند قدمی خاکریز و ما در این سو برای هم نارنجک می‌انداختم. چاره‌ای نبود. دیگر باید عقب می‌کشیدیم. حسین که معلوم بود بنای عقب آمدن ندارد؛ قبضه‌ی آرپیچی را از من گرفت و گفت: « علی‌رضا اون دو تا موشک آرپی‌جی رو به من بده و برو در طول خاکریز، بچه‌هایی که موندن رو ببر عقب. » اطاعت امر کردم. آنجا برای آخرین بار به چهره‌ی حسین خیره ماندم. حسین یک کلاه سبز رنگ سرش بود با لباس سبز سپاه که بسیار جذاب و برازنده‌اش کرده بود. لحظه‌ای به قد و قامت او خیره ماندم اما باید می‌کشیدیم عقب. چشم از حسین کندم و در طول خاکریز شروع به حرکت کردم. یک بار دیگر به عقب برگشتم؛ به غیر از حسین، منصور جلالی و یکی دیگر از رزمندگان به نام حسین کتولی هم مانده بودند تا جلو عراقی‌ها را بگیرند. هنوز چند قدمی از بچه‌ها دور نشده بودم که ناگهان سر و کله‌ی هلی کوپترهای عراقی پیدا شد و دژ را زیر آتش گرفت. تا آمدم به خودم بجنبم؛ یک تیر کالیبر هلی‌کوپتر دستم را گرفت و یک تیر دیگر پایم را. با صورت روی زمین افتادم. اول تصوير الهیاری را بالای سرم دیدم. قدرت تکلم نداشتم. سعید تصور کرد که من شهید شده‌ام؛ پیشانی ام را بوسید. در همان حال بی حرکت ماندم تا آرام آرام خودم را پیدا کردم. هرچه کردم دست و پایم تکان نخورد. تنها موفق شدم سرم را به سمتی که حسین و منصور با عراقی‌ها سینه به سینه شده بودند بچرخانم. عراقی‌ها قسمتی از دژ را شکسته بودند و در حالی که مجروح‌ها را تیر خلاص می‌زدند جلو می‌آمدند. برای حسین و منصور هیچ موشکی باقی نمانده بود؛ آنها که نیروهای پیاده عراقی را در چند قدمی‌شان می‌دیدند با آرپی‌چی خالی نشانه می‌رفتند و تظاهر می‌کردند که قصد شلیک دارند تا شاید بتوانند برای دقایقی جلو حرکتشان را بگیرند. حسین و منصور مثل ماهی بیرون آب بالا و پایین می‌پریدند و مدام اسلحه شهدا را امتحان می کردند تا شاید بتوانند گلوله‌ای پیدا کنند. نمی‌دانم از کجا؛ اما حسین یک موشک آرپی‌چی پیدا کرد و آن را در حلقوم قبضه جا داد. به محض این‌که از خاکریز بالا رفت ناگهان او را زدند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 5⃣5⃣ فاصله من و حسین زیاد بود. برای همین نفهمیدم که تیر به کجای او خورد؛ فقط می‌دانم حسین با گلوله تیربار یا دوشکا هدف قرار گرفت. با افتادن حسین سعی کردم خودم را به هر قیمتی شده به او برسانم اما یارای تکان خوردن نداشتم. از حسین هم خبری نبود. به گمانم به شهادت رسیده بود. من هم چشمانم را بستم و منتظر بودم تا کی افسر عراقی تیر خلاصی را بزند. هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که کسی مرا صدا زد. چشم که باز کردم استاد را بالای سرم دیدم. خیلی کوتاه و با عجله گفت: « علی‌رضا خودت رو بکش عقب! دارن میان تیر خلاص بزنن. » استاد هم مجروح شده بود و داشت خود را عقب می‌کشید. وضعیت استاد را که دیدم نیرو گرفتم و به زحمت به سمت نیروهای خودی حرکت کردم. در حالی که افتان و خیزان می‌رفتم صدای تیر خلاص عراقی‌ها را می‌شنیدم. فاصله‌ی آنها با من خیلی کم شده بود. صدای شادی و هلهله و یک ترانه‌ی تند عربی را به خوبی می‌شنیدم. دیگر توانی برایم نمانده بود. برای همین دست از تقلا کشیدم و منتظر شدم تا عراقی‌ها به من برسند. اما با صدای آشنایی دوباره چشم باز کردم. یکی از بچه‌های خودمان بود که آمده بود ببیند کسی زنده مانده است یا نه؟ تا چشم باز کردم؛ معطل نکرد و مرا روی کولش انداخت و عقب کشید. سیصد چهار صد متر که رفتیم مرا روی زمین گذاشت و گفت: « همین جا باش تا بچه‌ها بیان ببرنت. من باید برگردم تا اگه کسی زنده باشه با خودم بیارم.. آن برادر رزمنده که تا امروز نمی‌دانم که بود و از کجا پیدا شد دوباره به سمت عراقی ها برگشت و مرا تنها گذاشت. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که حاج عبدالله عرب نجفی با موتور پیدایش شد. تا مرا دید خوشحال شد و گفت: « علی‌رضا تو سالمی؟ داداشت لب آب کلی نگرانه. مرا تَرکَش سوار کرد و به طرف اسکله راه افتاد. » 📝 راوی علیرضا جواهری (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 6⃣5⃣ حسین آقا در یک مأموریت خیلی دشوار فرمانده‌ی گروهان بود. به خاطر سختی‌ها و فشاری که به او وارد می‌شد بعضی وقت‌ها فریاد می‌زد و تندی می‌کرد. یک روز دست مرا گرفت و به گوشه‌ای برد. خیلی دوستانه گفت: « من رو ببخش اگه بعضی اوقات با عصبانیت برخورد می‌کنم و بی‌حوصله میشم! توی منزل هم گاهی وقت‌ها این حالت رو دارم. پس به دل نگیر و از من نرنج! » خشکم زد و زبانم از حرکت باز ماند که به این فرمانده‌ی متواضع چه بگویم. از آن به بعد علاقه‌ام به او روز به روز بیشتر شد. تا آن زمان ندیده بودم فرماندهی در قبال عملکردش از کسی عذرخواهی کند؛ ولی انگار حسین آقا می‌خواست هر طور شده همه را نگه دارد. آن روز حسین با رفتارش درسی به من داد که بعد از آن همیشه سر لوحه زندگی و کار خودم قرار دادم. 📝 راوی حجت بابا محمدی (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 7⃣5⃣ برای من بالا رفتن از آن ارتفاع با آن شیب و صخره‌هایی که داشت بسیار دشوار بود. به خصوص این‌که زانوی چپم به شدت درد می کرد. حسین اما بدون توجه به سختی راه سر ستون، محکم و استوار پیش می‌رفت. او فرمانده‌ی گروهان بود و من معاون او. برای همین وقتی او سر ستون حرکت می کرد من ته ستون بودم. ستون گروهان باید در ارتفاعات اطراف "میامی" آمادگی رزمی خود را تقویت می‌کرد و به حداکثر می.رساند تا در عملیات کم نیاورد. این اردوی آموزشی از بد حادثه درست زمانی شکل گرفت که پای من دردش به اوج رسیده بود. در سینه‌کش کوه هر چند لحظه یک بار چیزی را بهانه می.کردم تا کمی استراحت کنم. اما طاقتم از كف رفته بود و به سختی خود را بالا می‌کشیدم. تا جایی که دیگر نتوانستم ادامه دهم و کنار تخته سنگی نشستم. حسین که متوجه این افت و خیز من شده بود ستون را نگه داشت. خودش را به من رساند. دستش را روی شانه‌ام گذاشت و بیخ گوشم گفت: « علی جان! من و تو فرمانده‌ی گروهانیم. نیروها به ما نگاه می کنن. وقتی من و تو جدی نباشیم بقیه هم کم میارن. اگه تو زمین‌گیر شی اونوقت از بقیه نباید انتظار داشت. » جمله ی آخرش را با لبخندی زیبا در آمیخت. این لبخند به من نیروی مضاعف داد. با یک یا علی بلند شدم و همراه گروه راه افتادم. 📝 راوی محمدحسین خانی (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 8⃣5⃣ حسین عاشق خدا بود و توفیق مناجات با خدا را فراوان داشت. بین دوستان و یاران خود شاخص بود. جاذبه‌ی معنوی ویژه‌ای داشت. در عین خونسردی و آرامش و صبوری به مسایل دینی حساس بود. حسین، مصداق کلام پر نور حضرت علی ابن ابیطالب ع بود که فرمود: « أوصيكما بتقوى الله و ألا تبغينا الدنيا و إن بغتكما و لا تأسفا على شيء منها ژوئ عنگما و ولا بالحق و املا للأجر و گونا للظالم خصم و للمظلوم عونا؛ شما را به ترس از خدا سفارش می‌کنم. به دنیا پرستی روی نیاورید گر چه به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست می‌دهید اندوهناک و بیمناک مباشید. حق را بگویید و برای پاداش الهی عمل کنید و دشمن ستمگر و یاور ستمدیده باشید...¹» حسین کراهت داشت آوازه اش سر زبان ها باشد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. نهج‌البلاغه، ص ۴۲۱، و من وصية له (ع) للحسن و الحسين (ع) لما ضربه ابن ملجم لعنه الله 📝 راوی محمد موحدی (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 9⃣5⃣ هنوز خورشید کاملاً بالا نیامده بود که دشمن پاتک خود را شروع کرد. از زمین و آسمان گلوله بود که به سرمان می‌بارید. گردان ما زخم خورده و ناتوان پشت جاده ای این سوی دجله پناه گرفته بود. هر لحظه فشار دشمن بیشتر می‌شد. این در حالی بود که چهار روز از عملیات می‌گذشت و بچه‌های ما که ارتباط تدارکاتی‌شان با عقبه قطع شده بود به سختی مقاومت می‌کردند. دیگر نای نداشتیم. کمی آب برایمان مانده بود و مقدار بسیار ناچیزی آذوقه. خیلی از بچه‌ها چند روز بود که نه استراحت کرده بودند و نه چیزی خورده بودند. توان ما داشت به صفر می‌رسید. در حالی که دیگر امیدی به رسیدن تدارکات نداشتیم، ناگهان سر و کله‌ی چند نفر از بچه‌ها پیدا شد که کیسه‌هایی را با خود می‌کشیدند. باورمان نمی‌شد. زیر آن آتش شدید، حسین منتظری و منصور جلالی¹ آذوقه آورده بودند. با رسیدن آنها بچه ها نیرو گرفتند و مقاومت ما مقابل پاتک دشمن جواب داد. اما افسوس که بسیاری از دوستانمان از جمله همان دو نفر از میان‌مان پر کشیدند. هنوز چهره‌ی خسته‌ی حسین منتظری و منصور جلالی در نظرم است که چطور مسافت دجله تا اسكله را طی کرده بودند تا برای بچه‌ها آذوقه بیاورند. __________________________________ ۱- شهید منصور جلالی عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شاهرود و اولین فرمانده‌ی گردان کربلا که چندین بار مجروح شد و در عملیات بدر به شهادت رسید. 📝 راوی علیرضا جواهری (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 0⃣6⃣ هنگامه‌ای به پا بود. شرق دجله شده بود کربلا! ده‌ها تانک عراقی زده بودند به دژ شرق دجله و بچه‌های گردان کربلا با تمام توان مقابل آنها ایستاده بودند. هر لحظه فشارشان بیشتر می‌شد و تعداد ما کمتر! با هر تیر مستقیمی، یک تیربارچی یا آرپی‌جی‌زن از ما جدا می‌شد و یکسره تا عرش می‌رفت. تمام منطقه را دود گرفته بود و از شدت صدای انفجارها گوش‌ها چیزی نمی‌شنید. در میان آن هیاهو کسی را دیدیم که جلو می‌آمد. جلوتر که آمد داشتیم شوکه می‌شدیم. ده روز قبل پسرش به دنیا آمده بود و ما با اصرار او را فرستادیم قلعه‌نو بچه‌اش را ببیند. - « حسین آقا! » خندان و خوشحال به سویم آمد. به چپ و راستش نگاه کرد و گفت: « آرپی‌چی! آرپی‌چی! یک قبضه آرپی جی بده ببینم! » مات و مبهوت نگاهش کردم. پرید و یک قبضه آرپی‌جی آماده را بر داشت و جلدی رفت روی خاکریز! موشک که از قبضه در آمد فریاد الله‌اكبر او هم بلند شد. همچنان نگاهش می‌کردم. از روی خاکریز آمد پایین! دنبال موشک بعدی می‌گشت. نگاهش به من افتاد و گفت: « تعجب نکن! زندگی من اینجاست نه قلعه نو. یک موشک بده دارن میان جلو! » 📝 راوی صفرعلی قاسمی (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب زیبای " ازانتظاربسوخت " زندگینامه و خاطرات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 1⃣6⃣ صدای انفجار پی‌درپی خمپاره‌ها، توپ‌ها و رگبار شدید تیربار تانک‌ها، هوا را پر کرده بود. برادران ما در لابه‌لای نیزارها سینه‌خیز جلو می‌رفتند. در حالی که غرش تیربارها لحظه‌ای قطع نمی‌شد و تیرها چشم در چشم بچه‌ها می‌آمدند. گرمای شدید هوا و تشنگی به بچه‌ها فشار می‌آورد. تصمیم‌گیری برای عقب‌نشینی دیگر دیر بود و بچه‌ها در همان وضع، تمام قد آماده‌ی مقابله بودند. گلوله‌های آرپی‌جی رو به اتمام بود. تعداد کشته‌ها توی کانال آنقدر زیاد بود که مجبور می‌شدیم از روی آنها عبور کنیم. حسین در تل خاک سمت چپ جاده دنبال آرپی‌جی می‌گشت. زخمی شده بودم. به زحمت خودم را عقب می‌کشیدم. حدود صد متری با حسین فاصله داشتم. هرچه خواستم صدایش کنم نتوانستم؛ یعنی توان نداشتم. به پشت سرم نگاه کردم تا دو‌باره ببینمش. یک موشک آرپی‌جی به طرف تانک دشمن شلیک کرد که حدود یک متر از بالای تانک رد شد. تانک.ها همچنان جلو می‌آمدند. حسین یکی از آنها را زد و بقیه متوقف شدند. رگبار تانک‌ها قطع نمی‌شد. بچه‌ها یکی یکی داشتند آبکش می‌شدند. خون از بدن آنها سرازیر بود. یک عده هم سینه‌خیز جلو می‌آمدند. از گردان چهارصد نفری، تعداد کمی باقی مانده بود. سیصدمتری عقب آمده بودم که خبر شهادت حسین و منصور جلالی را شنیدم. 📝 راوی علی‌رضا جواهری (همرزم شهید) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 2⃣6⃣ آمدم قلعه‌نو که کم‌کم هرطور شده خبر شهادت حسین را به خانواده بدهم. نزدیک پایگاه ده که رسیدم بچه‌ها داشتند پارچه می.نوشتند. خواستند هرطور شده قضیه را از من پنهان کنند. مشغول جمع کردن پارچه‌ها بودند و می‌خواستند همه چیز عادی جلوه کند. گفتم: « جمع نکنین! به کارتون برسین کمرم شکست؛ من همه چیز رو می‌دونم. » شب رفتم منزل حسين. علی‌رضا بی‌وقفه گریه می کرد. صدای گریه‌اش برای من آرام و قرار نگذاشت. دلم می‌خواست از ته دل ضجه بزنم. زیر لب گفتم: « عمو جان! دیگه بابا نداری. بمیرم برات که سیر بابا رو ندیدی. اصلا شاید به دلت برات شده که بابات شهید شده! » دلم می‌خواست گوش‌هایم را بگیرم تا صدای گریه‌اش را نشنوم. آن شب سخت‌ترین شب عمرم بود. لام تا کام با کسی حرف نزدم و از شهادت حسين هيچ نگفتم. علی‌رضا را روی سینه‌ام فشردم و تکانش دادم؛ شاید ساکت شود اما بی‌فایده بود، نمی‌دانستم گریه‌ی بچه را تحمل کنم یا اطرافیان را آماده کنم. 📝 راوی محمدعلی منتظری ( برادر شهید ) ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 3⃣6⃣ نبرد با عراقی‌ها در دومین پاتک عملیات بدر به حساس‌ترین جای خود رسیده بود. از گردان چهارصد نفره‌ی کربلا حدود سی نفر باقی مانده بودند. بقیه یا شهید شده بودند یا مجروح. شرایط برای ما به حدی سخت شده بود که مجبور بودیم روی شهدا و مجروحین پا بگذاریم و به سمت تانک‌های عراقی آن سوی خاکریز شلیک کنیم. هر که می‌توانست بلند شود آرپی‌جی گرفته بود. آخر باید جلو چهارصد تا تانک را می‌گرفتیم. با مجروح شدن برادر خانی فرماندهی گردان کربلا به من رسیده بود.¹ با این مسؤولیت سنگین نمی‌دانستم چکار کنم. فکر عقب‌نشینی را هرگز نمی‌کردم چون به معنای شکست کامل عملیات بود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- برادر محمدحسین خانی عضو سپاه شاهرود، از فرماندهان گردان کربلای شاهرود، اولین فرمانده‌ی تیپ ۱۲ قائم ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات قسمت 4⃣6⃣ حسین منتظری و منصور جلالی که گردان‌شان در تیپ ۲۸ صفر اندیمشک بود؛ خود را به جزیره رسانده بودند و آرپی‌جی به دوش مقابل تانک‌ها ایستادگی می‌کردند. انگار آنها هر کدام یک گردان بودند که برای کمک به ما خود را به صحنه‌ی نبرد رسانده بودند. آمدن‌شان به بچه‌ها روحیه داده بود. در تکاپو بودم بچه‌ها را به درستی مستقر کنم که چشمم به حسین افتاد. حسین روی زمین نشسته بود و نفس‌نفس می زد. فریاد زدم: « پا شو حسین چرا نشستی؟ » دستی به گوشش کشید و به من نشان داد. دستش خونی بود. لبخندی زد و گفت: « از بس آرپی جی زدم از گوشام داره خون میاد. یک نفس بگیرم بلند میشم. » با عجله از کنارش گذشتم و در طول خاکریز شروع به حرکت کردم. داشت غروب می‌شد. از گردان کسی باقی نمانده بود جز سه چهار نفر. هر که آرپی‌جی میزد بلافاصله هدف قرار می‌گرفت. من هم بی نصیب نماندم. به علت شدت جراحت و خونریزی توانی برایم نمانده بود. باید عقب می‌کشیدیم اما حسین و منصور مانده بودند تا نگذارند عراقی‌ها جلو بیایند. باید طول خاکریز را به سمت عقب طی می‌کردم که اگر کسی مانده بود یا توان حرکت داشت به عقب هدایت کنم. چند قدمی حسین بودم. روی خاکریز داشت آرپی‌جی می زد. آخرین موشکش را که شلیک کرد ناگهان دستش را روی صورتش گذاشت و سرش را خم کرد. همان لحظه تیر دیگری به کمرش خورد و او را به زمین انداخت. حسین در خون خود غوطه‌ور بود و لب‌هایش به گفتن شهادتین می‌جنبید. 📝 راوی رمضان‌علی استادحسینی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب زیبای " ازانتظاربسوخت " زندگینامه و خاطرات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات 📝 فرازی از وصیتنامه‌ی شهید 🥀 بسم الله الرحمن الرحيم افوض امري الى الله ان الله بصير بالعباد حمد و ستایش معبودی را که به ما هستی بخشید و زمین و تمام ابعاد وجودی و سراسر از نعماتش برای ادراک انسان به کمال و نشانه‌های روشن در پی بردن به عظمت و بی همتایی خالقش فرستاد. خداوند ناظر است که زبان و عمل من یکی نیست و به توکل خدا امیدوارم که بتوانم آنچه را می‌نویسم خود عامل باشم؛ إن شاء الله و لیک چون این انقلاب صدها هزار شهید و معلول و لاله‌گونه تقدیمش شده است و هر لحظه یادی از شهیدان و معلولین است پیامی جز پیام شهدا نمی‌توان اعلام نمود. آری شهیدان می‌گفتند و بر جامعه‌ای که امام و ولی‌فقیه فرمان و خطاب دارد ما همه فرمانبَر و سخن‌پذیر هستیم.. مردم مسلمان برادران و خواهران شهید داده‌ی قلعه نو خرقان، اکنون این انقلاب که به ما واگذار شده دیگر انقلاب مقطع خاصی نیست؛ این انقلاب با خون هزاران شهید آبیاری گردیده و هزاران مجروح و معلول مانند آیات روشن به آن زیت و اعتبار بخشیده است. بر ماست که فقط دنباله‌رو روحانیت متعهد و تحت زعامت رهبر عالیقدر و مرجع شیعیان باشیم و در هر برهه‌ای از زمان و در هر مسأله‌ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی آنان را الگوی خود قرار دهیم. برادارانم و عزیزانم! اگر ما ذره‌ای حب وطن دوستی و احساسات قومی و محلی را در خود زنده کنیم و بخواهیم مثلاً برای پیشرفت خود کوشش کنیم و روابط اسلامی را فراموش کنیم و اخوت اسلامی و برادری خود را فدای این خوی غیراسلامی قبیله‌گرایی کنیم، بدانیم که ریشه‌های حرکت بسوی شیطان در قلب ما رشد می‌کند و قلب ما از حقیقت بسوی ظلالت و گمراهی سقوط می‌کند و عزت اسلامی جای خود را به تعصب قومی می‌دهد و دوران جاهلیت زنده می‌شود و اگر یکی از فامیل یا اقوام و قبیله‌ی ما دچار گناه و جرمی شود و از جانب حاكم الهی كيفر گردد آن خوی شرم و تعصب جا داده شده در قلبمان، ما را وادار به مخالفت با قانون اسلام و مجریان امور می‌کند. این شروع، هر چند کوچک باشد بزرگترین و شدیدترین عقاب دنیایی و آخرتی را دارد. خدایا! ترس از خود را در دل من جای ده و تقوا بر ما ارزانی دار و ما را آن طور بساز که اگر برادر تنی و یا فرزندانمان از خط اسلام جدا شد توان طرد او را پس از هدایت نشدن داشته باشیم. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات 📝 متن نامه‌ی شهید به همسرش در ارتباط با تولد فرزندشان 🌹 « وَ لئِن شكرتُم لأزيدَنكم و لئن کفرتُم إنّ عذابي لَشديد 🌺 اگر شکر نعمت خداوند را بجا آورید بر نعمت شما می افزایم و اگر کفران کنید، بعذاب شديد گرفتار می شوید. » خدمت همسر گرامی و مهربانم! بالاخره لطف بی پایان پروردگار و آن رب بخشنده و مهربان شامل حال ما گناه پیشگان گردید و در حالی که یأس و ناامیدی و بی‌اعتقادی به لطف ایزدی سراسر وجودمان را گرفته بود و وسوسه‌های شیاطین درونی ما را به امداد طلبیدن از غیر خدا امر می‌نمود و در آستانه‌ی سقوط از مرتبه‌های انسانی بودیم؛ آن معبود و خالق یکتا، آن دادار مهربان و آفریننده‌ی جهانیان به عمق گناه ما نگاه نکرد و دعاهای ما را مستجاب کرد و فرزندی به ما عطا نمود که این عطیه‌ی الهی نه تنها آزوی ما را بر آورد بلکه ما را بر آن وا داشت که به گوشه‌هایی از الطاف الهی و راز خلقت بشر پی ببریم! و بر نفس سرکش خود فریاد کنیم که جز او هیچ دری در امید نیست و اوست که قادر بر همه چیز است و هر کس از بندگان را خواهد روزی وسیع و تنگ روزی می‌گرداند؛ همانا او به صلاح همه خلایق آگاه. همسر مهربانم! آن گونه که فریاد زدی: « یارب هب لي من لدنك ذرية طيبه؛ خدایا از جانب خودت ذریه‌ی طیبه‌ای به من هدیه کن! »؛ خداوند ما را به شکر گزاری این نعمت موفق بدارد. « رب اجعلني مقيم الصلاة ومن ذريتي ربنا وتقبل دعاء؛ پروردگارا من و ذریه‌ی مرا نماز گزار گردان! پروردگارا دعای مرا قبول فرما. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه و خاطرات 📝 سفارشات شهید به همسرش 🌷 همسرم! ای هدیه و امانت خدا به منِ گناهکار! ای هدیه‌ی معصوم و پاک! ای آرامش روح پریشانم در امور زندگی! و ای پرستار منِ بیمار که درد دلها بسیار داشتم و فریادهای سنگین و فراوان بر تو سر دادم. اینک زمان وداع با توست. با تو که شاید هنوز در انتظار بازگشتم بودی و امید داشتی که سکون و حُسن اخلاق را ملاحظه کنی و زندگی با سعادتی در کنار هم سپری کنیم. ببخش مرا که نتوانستم به وعده‌ام وفا کنم! بر خود ببال که اجری مزید خواهی یافت و نکند آن قدر متاثر شوی که همیشه داغی ملکه‌ی ذهن تو شود. اگر گریه‌ای داری بر حسین ( علیه السلام ) و بر مظلومیت فاطمه ( علیهاالسلام ) و اسیری زینب ( علیهاالسلام ) و مظلومیت یاران کربلای حسین در ظهر عاشورا و کربلای ایران نثار کن! سرانجام همه‌ی ما به سوی خداست. آنچه مهم است چگونه زیستن، چگونه رفتن و چه چیزی اندوختن است؛ نه کِی رفتن! با خدا راز و نیاز کن و فقط از او استعانت بجوی نه از غیر او، طوری حیات داشته باش که زیبنده‌ی همسر پاسدار شهید باشد، بیشتر روی مبانی و احکام اسلام تأکید کن و از استعداد سرشار خود در راه نشر اسلام بهره گیر! خداحافظ! خداوند یارت باد! التماس دعا همسرت حسین. ساعت ۱۹:۳۰ مورخه۱۳۶۲/۱۲/۳ ⬅️ پایان ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب زیبای " ازانتظاربسوخت " زندگینامه و خاطرات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دل ڪه هوایے شود... پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند. و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دلمان تنگ .. زمین تنگ .. زمان پرحسرت!! تودلت شـاد.... چہ آرام در آغوش خدا.... اے شهید عزیزم نگاهت را از ما نگیر @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•『🌱』• شڪࢪ! کہ‌دࢪقݪبمان؛ مویࢪگۍهسٺ‌مٺصݪ بہ‌خونِ‌‌گࢪم‌شھیدان وازهمان‌خون‌اسٺ‌کہ‌گاھ! قلب‌مآن‌‌بہ‌یادشـٰان‌‌میتپد... گاهی نگاهی 😔🥀🥀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ 🕊🖤 ‍🕊﷽ از دل رود هر آنکہ از دیده دور شد.. گفتند پیشینیانِ ما؛ باور نمےکنم نہ! کہ چون دور شد زِ من، جاودانہ شد . . (: ♥️✨ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خبر داری که شهری روی لبخند تو شاعر شد؟!💔 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهادت شوخی نیست! به حرف نیست! قلبت را بو میڪنند بوی دنیا دهد رهایت میڪنند.... وتوبوی خدا میدادی. بیا و سنگری بساز در برابر نفست برای سربازی آقا آماده شو ! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خوشا آنان که در راه رفاقت رفیق با وفا بودند و رفتند🥲💔 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خروار خروار دل را به تجلی نگاهت پیوند زدم مرا از گوشه ی چشمانت به سمفونی لحظه ای نگاهت مهمان کن... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب (زندگینامه شهید طیب حاج رضایی) کتاب بیداری ( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی) کتاب ( زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی) کتاب ( زندگینامه شهید محسن وزوایی) کتاب ( زندگینامه شهید حسن آبشناسان) کتاب ( زندگینامه‌ی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" ) کتاب (خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " ) کتاب ( زندگینامه و خاطرات ) 🔥 "ط"🔥 خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما... کتاب زیبای ( روایت‌هایی از زندگی شهید محسن حججی ) کتاب ( خاطراتی از شهید محسن حججی )
کتاب (زندگینامه شهید طیب حاج رضایی) کتاب بیداری ( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی) کتاب ( زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی) کتاب ( زندگینامه شهید محسن وزوایی) کتاب ( زندگینامه شهید حسن آبشناسان) کتاب ( زندگینامه‌ی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" ) کتاب (خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " ) کتاب ( زندگینامه و خاطرات ) 🔥 "ط"🔥 خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما... کتاب زیبای ( روایت‌هایی از زندگی شهید محسن حججی ) کتاب ( خاطراتی از شهید محسن حججی ) کتاب (زندگینامه شهیدمرتضی جاویدی) کتاب (زندگینامه سردار شهید ناصرکاظمی) کتاب (براساس زندگی و مبارزات شهید ناصرکاظمی) کتاب (زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی)
کتاب (زندگینامه شهید طیب حاج رضایی) کتاب بیداری ( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی) کتاب ( زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی) کتاب ( زندگینامه شهید محسن وزوایی) کتاب ( زندگینامه شهید حسن آبشناسان) کتاب ( زندگینامه‌ی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" ) کتاب (خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " ) کتاب ( زندگینامه و خاطرات ) 🔥 "ط"🔥 خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما... کتاب زیبای ( روایت‌هایی از زندگی شهید محسن حججی ) کتاب ( خاطراتی از شهید محسن حججی ) کتاب (زندگینامه شهیدمرتضی جاویدی) کتاب (زندگینامه سردار شهید ناصرکاظمی) کتاب (براساس زندگی و مبارزات شهید ناصرکاظمی) کتاب (زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی) کتاب (زندگینامه جانباز شهید محمدعلی رنجبر) کتاب ( ماجرای شهادت حضرت زهراسلام الله علیها به روایت اهل سنت) کتاب (زندگینامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی‌ مرادی) (عاشقانه های شهید محمداصغری‌خواه) بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۸ درسوریه و با اشاره به گوشه‌ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد و سردار در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.