🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 6⃣2⃣1⃣
نوش جونت؛ هم خوشیهای اين دنيا، هم خوشیهای اون دنيا. من كه حسود نيستم. تازه خوشحال هم میشم كه میبينم، بچهام مزد زحماتشو گرفت. ولب قرار نبود به زخم دلم نمك بزنی. چی شده؟ حالا چرا بهت برخورده؟ از اينكه گفتم به زخم دلم نمك میزنی، دلخور شدی؟ ناراحت نشو مادر... خواستم رگ خوابتو دستم بگيرم، بلكه اينجوری، يه كمی با هم درد دل كنيم. نمیخوام زياد سرتو درد بيارم، فقط میخوام يه كمی سبك بشم. تو هم كه گلپسر منی. هيچ وقت راضی نميشی من ناراحت باشم يا دلم بشكنه. پس گوش كن، حتماً گوش میكنی؟ نه؟...
خودت كه بهتر از من يادته، توی حملهی بازیدراز، چی به روزت اومد. آخرای تابستون سال شصت، وقتی اومدم بيمارستان بالای سرت، يه جای سالم تو بدنت نداشتی. اصلاً انگار هر چی تير و تركش بود، به تن تو نشسته بود. حرف كه نمیتونستی بزنی، غذايی نمیتونستی بخوری، حتی بدون نی، آب هم نمیتونستی بخوری، من ايستاده بودم كنار تختت، نگات میكردم و آلوچه آلوچه اشك میريختم. يادته خواهرت بنده خدا، با چه زحمتی با نی، يه كمی آب و سوپ تو حلقت میريخت؟ چشامون از كاسه در اومد تا تو يك كمی رو به راه شدی. با عصای زير بغل و فك سيمپيچی و گلوی باندپيچی شده از بيمارستان مرخص شدی. با همون وضعيتت، میرفتی سپاه كار میكردی. بهت میگفتم:
« محسن، پسرم، يك كمی هم به فكر خودت باش. يه خرده هم استراحت كن. »
میگفتی:
« مادر، تو كه غريبه نيستی. به خدا قسم، من وقتی از فشار كارم كم ميشه، در خودم احساس ضعف و كوچكی كنم. »
با اون وضعيتی كه تو داشتی، پيش خودم میگفتم محسن، حالا حالاها مهمون ماست. تا اين زخمها خوب بشن، شيش هفت ماهی وقت میخواد. می گفتم اين مدت، حتماً محسن تهران ميمونه. هنوز يه ماه نشده، ديدم شال و كلاه كردی بری. گفتم:
« عزيزم، سلامتی بدن جای خودش، جنگ و جبهه رفتن هم جای خودش. تو هنوز زخمهای دستات هم خوب نشده كه بتونی تير در كنی. »
يادت مياد؟ عضلهی بازوی دست راستت با زخم گوله كاملاً از بين رفته بود و فقط انگشت سبابهات تكون میخورد. اصرار داشتی كه بری. عصبانی شدم، گفتم:
« محسن، تو با اين وضعيت، چهجوری میخوای بجنگی؟ تو كه دست راستت كار نمیكنه. »
اشاره به انگشت سبابه كردی و گفتی:
« خدا اين انگشت رو كه برام سالم نگه داشته... برای چكوندن ماشهی تفنگ، همين يه انگشت كافيه... دلم بدجوری هوای كربلا رو كرده مادر. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 7⃣2⃣1⃣
گفتم:
« من كه حريف تو نميشم. ولی اينو بدون كه تا حالا، دو تا خطر بزرگ از بيخ گوشت گذشت. اين دو دفعهای كه توی بازیدراز مجروح شدی، فقط كار خدا بود كه دوباره تو رو به ما برگردوند. اما پسرم، به قول قديمیها، هيچ دويی هم بی سه نميشه. اينجا هم میتونی كار كنی، فداكاری كنی. بيا و بگذر. »
ننیدونم چرا اون روز افتاده بودم رو دندهی لج كه تو نری، يادت هست؟ گفتم:
«محسن جان، من كه چشام آب نمیخوره تو بری و كربلا رو ببينی. كربلا رو نمیبينی كه هيچ! ما رو هم به ماتم فراق خودت مینشونی. »
بعد از كمی فكر كردن، يه جمله گفتی. هنوز كه هنوزه، وقتی ياد اون جمله میافتم، پشت سرم تير میكشه. گفتی:
« مادرجان! من كربلا رو كه برای خودم نميخوام، برای نسلهای بعدی میخوام. برای هفت هشت سال آينده. »
بعد گفتی:
« من با خدای خودم عهد كردم تا آخر جنگ تو جبهه باشم، تا وقتی هم كه شهيد نشدم، از اين عهدم برنمیگردم. »
ديگه حرفی نمونده بود تا با تو بزنم. گفتم:
« برو پسرم، خدا به همرات. »
اون روز تو رفتی، اما تنها نه. دل من رو هم با خودت بردی. به ماه نكشيد كه برگشتی. اين دفعه نوبت من بود بيام پيشوازت. داخل معراج، كيپ تا كيپ، تابوت شهدا رو چيده بودن. اول كه پاهام ياری نمیكردن بيام سمت تابوتت. احساس مادری هم به من غلبه كرده بود. داشتم از پا میافتادم كه ياد حرفهای تو افتادم:
« مادر! نكنه شلوغكاری كنیها. حسرت كشيدن يك آه رو هم، به دل دشمنای انقلاب بذار. »
خيلی زود خودمو جمع و جور كردم. روز تشييع جنازهات هم، خوب سر و صورتمو پوشوندم تا كسی منو نشناسه. برا چی؟ برا اينكه اينجا هم میخواستم اون جوری باشم كه تو میخواستی. جلوی تابوتت حركت میكردم، چونكه تو اينطور دوست داشتی. يادت نيست؟ هميشه سعی میكردی پشت سر من حركت كنی. ادبت اجازه نمیداد هيچوقت جلوتر از من و بابات راه بری، من هم اينجا شدم كمك حال تو.
گوشهی قطعهی ۲۶ بهشت زهرا(سلام الله علیها) قبری برات كنده بودن. چادرمو بستم كمرم، اومدم داخل قبر. میخواستم باهات تسويه حساب كنم. همين كارم كردم. خودم با دو تا دستام، گذاشتمت داخل قبر، تربت امام حسين(عليهالسلام) رو توی دهنت گذاشتم. برات تلقين خوندم. بعد هم پيشونيتو بوسيدم. ولی نه! هنوز كارم تمام نشده بود كه بخوام از قبر بيام بيرون. يكیيكی، تخته سنگها رو بغل هم خوابوندم، بعد هم خاک ها رو ريختم روی سنگها. همونجا توی قبر، بالا سر تو، دستامو به آسمون گرفتم و گفتم:
« خدايا! اين هديهی ناقابل رو از من قبول كن. اين هديه، امانتی بود دستم سپرده بودی، اونو صحيح و سالم برگردوندم. »
بعد بهت گفتم:
« محسن جان، يه وقت از من ناراحت نباشی كه اون روز گفته بودم نرو! پسرم، منو ببخش كه گفتم چشمام آب نمیخوره بری كربلا رو ببينی. تو از همون اول كربلایی بودی، الانم اومدم اينو بهت بگم عزيزم! اومدم تلافی اون حرفهامو بكنم و بگم:
« ميوهی دلم، خداحافظ. كربلایی شهيدم، زيارت قبول. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 8⃣2⃣1⃣
🥀 قطرهای از دريا
روز هشتم مردادماه ۱۳۳۹ در محلهی نظامآباد تهران و در دامان خانوادهای اصيل و مذهبی، نوزادی ديده به جهان گشود كه والدينش، او را محسن ناميدند. او ششمين فرزند خانوادهی وزوايی بود. پدرش كارمند ادارهی برق بود و مادرش بانويی خانهدار. محسن وزوايی دوران تحصيلات ابتدايی را در دبستان پسرانهی حافظ سپری كرد و پس از طی دوران راهنمايی، وارد دبيرستان نمونهی دكتر هشترودی تهران شد. دوران متوسطه را با نمرات عالی در اين مدرسه به آخر رساند. ضمن آنكه از همان سنين نوجوانی، علاوه بر ورزش، بهخصوص فوتبال، اشتياق فراوانی به فراگيری كلامالله مجيد از خود نشان میداد. آن روزها در زمينهای خاكی محلهی نظامآباد، نوجوانی لاغراندام و سبزهروی با بازیهای زيبايش،
چشمهای همگان را خیره كرده بود. محسن در پست هافبك بسيار خوش درخشيد و گلهای قشنگی وارد دروازهی حريفان تيم خود میكرد. طی دوران تحصيلات متوسطه، در دبيرستان دكتر هشترودی تهران بود كه با مسائل سياسی آشنا شد و با راهنمايیهای مؤثر پدر فرزانهاش، مرحوم حاج حسين وزوايی، كه در نهضت ملی شدن نفت، از همرزمان آيتالله كاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضدديكتاتوری گذاشت. در اين سالها، شركت در جلسات آموزش معارف اسلامی و هيئتهای مذهبی تهران، از جمله دلمشغولیهای او به شمار میرفت. به پشتوانهی همين آموزشهای سياسی و تربيت معنوی بود كه محسن توانست با تعدادی از همكلاسیهای خود كه ادعا میكردند بهايی هستند مناظره نموده و بطلان دعاوی آنان را اثبات نمايد. در همين سالها، با حضور در كلاسهای تقويتي زبان انگليسی، توانست قواعد اين زبان را به خوبی فرا گيرد.
پس از اخذ ديپلم در سال ۱۳۵۵ در آزمون سراسری دانشگاهها شركت كرد و ضمن قبولی در كنكور، رتبهی اول رشتهی مهندسی شيمی سراسر كشور را به دست آورد. سپس، جهت ادامهی تحصيل، وارد دانشگاه صنعتی¹ تهران شد.
________________________________
۱. پس از پيروزی انقلاب اسلامی به پاس بزرگداشت مبارزات شهيد مجيد شريف واقفی در نبرد عليه رژيم طاغوت و سران خيانتپيشهی فرقهی التقاطی مجاهدين خلق، نام اين دانشگاه به صنعتی شريف تغيير يافت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 9⃣2⃣1⃣
در محيط متلاطم دانشگاه آریامهر كه طيفهای متنوع سياسی ايدئولوژيك، از چپ و التقاطی در آن فعال بودند، محسن به جريان مكتبی انجمن اسلامی دانشجويان پيوست. همزمان با شركت در فعاليتهای سياسی ـ عقيدتی از سال ۱۳۵۶ مسؤوليت هدايت و جهتدهی مبارزات دانشجويی ضدديكتاتوری را در سطح دانشگاه خود عهدهدار شد. محسن از تظاهرات خونين ۱۷ شهريورماه ۱۳۵۷ تا ورود امام خمينی به ميهن، همهجا از زمرهی جلوداران تظاهرات مردمی بود. در درگيریهای مسلحانهی، بهويژه در جريان تصرف روزهای سرنوشتساز ۱۶ تا ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ دو پادگان مهم رژيم شاه در تهران، يعنی جمشيديه و عشرتآباد، نقش خطيری ايفا كرد. وقتی در روز بيست و يكم بهمنماه ۱۳۵۷ فرماندار نظامی تهران ساعت شروع منع عبور و مرور يا همان حكومت نظامی را ۱۶:۳۰ اعلام كرد، محسن به همراه خيل عظيم جوانان غيرتمند اين كشور به امر امامشان به خيابانها ريختند و تا تثبيت پيروزی از پای ننشستند. پس از پيروزی مرحلهی نخست انقلاب اسلامی، محسن به حركت خودجوش و مردمی جهادسازندگی پيوست و در تابستان سال ۱۳۵۸ برای عمران مناطق محروم، راهی استان لرستان شد. او طی مدت حضورش در روستاهای محروم لرستان به قدری درگير خدماترسانی به روستاييان محروم و باصفای آن منطقه شده بود كه حتی در هنگام برگزاری مراسم عقدكنان برادرش عليرضا وزوايی نتوانست خودش را مجاب كند تا حتی شده برای ۲۴ ساعت به تهران بيايد. روز سیام تيرماه ۱۳۵۸، محسن ضمن ارسال نامهای برای برادرش در توجيه علت عدم حضور خود در اين جشن نوشت:
« علیآقا! سلامعليكم! حال شما چطوره داماد آينده؟ انشاءالله كه خوش و سلامتی و مقدمات زندگی آينده را بتوانی بدون دردسر تهيه كنی.
پنجشنبه چطور گذشت؟ انشاءالله كه خوب بوده و خوش. ما كه سعادت نداشتيم تا در يك چنين مجلسی شركت كنيم. انشاءالله اگر عروسی گرفتی بتوانم در آن مورد لااقل خدمتی كرده باشم. در هر حال امر جهاد باعث شد كه اين سعادت نصيبمان شود و راهی لرستان شويم... »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 0⃣3⃣1⃣
اواخر مردادماه همان سال، با هجوم ددمنشانهی عوامل مزدور بعث عراق يعنی گروههای كومله و دموكرات به شهر بیدفاع پاوه و قتلعام مظلومانهی مردم و پاسداران مستقر در آن، محسن جزو اولين نفراتی بود كه به همراه شهيد چمران به آنجا شتافت و در سركوبی ضدانقلابيون سهم عمدهای داشت.
با اوجگيری فعاليتهای سازشكارانهی سران دولت موقت، بهويژه در پی ملاقات مهدی بازرگان و ابراهيم يزدی با برژينسكی، مشاور امنيت ملی حكومت كارتر، در جريان جشنهای سالگرد انقلاب الجزاير، حركتهای اعتراضآميز مردمی در سطح كشور، بهويژه تهران، عليه سياستهای تسليمطلبانهی دولت موقت تشديد شد. متعاقب همين قضايا، محسن به تهران برگشت و پس از هماهنگی و برنامهريزیهای لازمه، با جمعی از دانشجويان مسلمان دانشگاهها، در روز ۱۳ آبانماه ۱۳۵۸ برابر با چهارم نوامبر ۱۹۷۹ميلادی، عهدهدار حركتی شد كه حضرت روحالله(ره) از آن با تعبير بديع « انقلابی بزرگتر از انقلاب اول » ياد فرمود. در همين روز و در جريان راهپيمايی اعتراضآميز دانشجويان و اقشار مختلف مردم تهران عليه سياستهای مداخلهگرانهی آمريكا در ايران، به محض رسيدن جمعيت به مقابل سفارت آمريكا، محسن به اتفاق گروهی از همرزمانش به لانهی جاسوسی شيطان بزرگ يورش بردند و اينگونه بود كه او، از جمله پرچمداران گمنام "انقلاب دوم" گرديد.
در پی تسخير سفارت آمريكا توسط دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، مهدی بازرگان، رئيس دولت موقت، به عنوان اعتراض به اين حركت دانشجويی، استعفای خود را تسليم امام خمينی(ره) نمود. امام نيز كه پيش از اين واقعه، دو بار با استعفای مهندس بازرگان مخالفت کرده بود، اين بار با استعفای دولت وی موافقت فرموده و از فتح لانهی جاسوسی، به عنوان يك حماسهی شكوهمند ملی ياد كردند. در اين ميان، محسن به علت بهرهی هوشی فراوان، سطح بالای معلومات سياسی ـ عقيدتی و نيز تسلطی كه به زبان انگليسی داشت، مسؤوليت سخنگويی دانشجويان مسلمان پيرو خط امام را در مصاحبههای پياپی و مفصل با گزارشگران خارجی عهدهدار شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 1⃣3⃣1⃣
از آن پس، هر چند روز يكبار، سيمای مصمم و بيانات پرصلابت محسن در تمامی رسانههای ارتباط جمعی غربی، به عنوان "سخنگوی جوانان خشمگين طرفدار خمينی" منعكس میشد. در پی شكست مفتضحانهی حملهی تفنگداران نيروی دلتای ارتش آمريكا به صحرای طبس، در ارديبهشتماه ۱۳۵۹ بنا شد تا جهت پيشگيری از هرگونه حادثهی احتمالی، جاسوسان آمريكايی را در قالب گروههای مجزا به شهرستانهای مختلف كشور منتقل كنند. حسب همين تصميم، قرار شد تا مسؤوليت جابهجايی تعدادی از اين جاسوسها، به محسن سپرده شود. امری حساس كه او به خوبی از عهدهی اجرای آن برآمد.
همزمان با كار تبليغاتی در جمع دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، محسن يك دورهی فشردهی آموزش جنگ چريكی را نيز در سپاه تهران فرا گرفت.
پس از تعيين تكليف جاسوسان آمريكايی توسط نمايندگان اولين دورهی مجلس شورای اسلامی، محسن وزوايی در تابستان سال ۱۳۵۹ به صفوف سپاهيان پاسدار انقلاب پيوست. مدتی با سِمَت فرماندهی گردان مخابرات در سپاه تهران مشغول به خدمت شد. در دورانی كه اين مسؤوليت را به عهده داشت، تعداد زيادی از عناصر نفوذی گروههای ضدانقلابی را در مخابرات سپاه تهران شناسايی و اخراج كرد. سپس با توجه به كارايی بالايی كه از خود نشان داد، سرپرستی واحد اطلاعات ـ عمليات سپاه تهران را به او محول نمودند. به دنبال تجاوز گستردهی ماشين جنگی شرق و غرب، ساختهی رژيم بعث عراق، به خاک ميهن اسلامی و در شرايطی كه سپاه با توجه به کارشکنیهای بنیصدر و باند ليبرالها از هر حيث در مضيقه قرار داشت، بنا شد تا نيروهای سپاه با تمام توان به مقابله با تجاوز دشمن بعثی بپردازند. بر همين اساس، در قدم نخست ده گردان رزمی در پادگان امام حسين(عليهالسلام) سپاه تهران سازماندهی شده و اعضای آنها مشغول آموزش شدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 2⃣3⃣1⃣
در اوايل دیماه ۱۳۵۹، محسن وزوايی به فرماندهی گردان نهم از ده گردان مزبور منصوب شد و چندی بعد، حكم مأموريت به جبههی غرب را دريافت نمود. پس از چند روز، گردان نهم و فرماندهی رشيد آن، برای مقابله با تهاجمات دشمن، راهی منطقهی عملياتی گيلانغرب شدند. در آن مقطع، فرماندهی واحد عمليات ستاد غرب سپاه را غلامعلی پيچك بر عهده داشت. پس از ورود محسن و نيروهای گردان او، به صلاحديد پيچك بنا شد تا در قدم اول، گردان نهم، ضمن حملهای پارتيزانی به مواضع و استحكامات دشمن، ارتفاعات حساس "تنگكورک" را از تصرف قوای اشغالگر بعثی خارج سازند. طی اين عمليات، محسن علاوه بر فرماندهی گردان نهم، مسؤوليت محور تنگكورک تا حد فاصل تنگ حاجيان را نيز خود، عهدهدار بود. متعاقباً در روزهای پايانی فروردين ۱۳۶۰، طی جلسهی توجيهی فرماندهان محور چپ جبههی سرپلذهاب، كه در آن سرداران بزرگواری همچون غلامعلیپیچک، علیرضا موحد دانش¹، محسن حاجیبابا²، محسن وزوايی و... حضور داشتند، طرح نهايی عمليات آزادسازی ارتفاعات استراتژيك بازیدراز در دستور كار قرار گرفت. محسن در تمامی مراحل شناسايی اين حمله مستقيماً شركت داشت و نقش فعالی در طراحی اين عمليات ايفا كرد.
_________________________________
۱. عليرضا موحددانش در شهريورماه ۱۳۶۱ به فرماندهی لشكر ۱۰ سيدالشهداء (عليهالسلام) منصوب شد. روز سيزدهم مردادماه ۱۳۶۲ طی نبرد والفجر ۲ بر روی ارتفاع حاج عمران به شهادت رسيد.
۲. محسن حاجیبابا ابتدا از مربيان زبدهی آموزش نظامی پادگان امام حسين (عليهالسلام) سپاه تهران بود. در ماههای آغازين جنگ، به جبههی غرب آمد و فرماندهی سپاه شهرستان سرپلذهاب به وی محول شد. قبل از شروع مرحلهی اول نبرد مطلعالفجر در پاييز سال ۱۳۶۰ به حكم سردار شهيد محمد بروجردی، فرماندهی سپاه منطقهی ۷ كشوری، به سِمَت فرماندهی عمليات ستاد غرب سپاه منصوب شد. سرانجام محسن حاجیبابا روز ۲۴ ارديبهشتماه ۱۳۶۱ حين عزيمت به ارتفاعات "بمو" جهت شناسايی منطقه بر اثر اصابت گلولهی توپ دشمن به خودروی حامل وی به شهادت رسيد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 3⃣3⃣1⃣
ضمن آنكه در همين مقطع بود كه دوستی و ارتباط برادرانهای بين او و سردار دلاور هوانيروز علیاكبر شيرودی¹ به وجود آمد.
نيمه شب يكم به دوم ارديبهشت ۱۳۶۰، عمليات آغاز شد. طی اين نبرد، فرماندهی محور چپ حمله به محسن وزوايی محول شد و فرماندهی محور راست به محسن حاجیبابا. در اين حمله از كل نيروهای گردان نهم، تنها شش تن توانستند خود را به ارتفاع ۱۰۵۰ بازیدراز برسانند.
در همان ساعات اوليهی صبح عمليات، محسن و معاونش عليرضا موحددانش مجروح شدند و مابقی نفرات گردان هم يا شهيد شدند، يا مجروح و يا اينكه از پيشروی بازماندند. محسن با وجود اصابت تير به گلويش، همچنان به نبرد خود ادامه داد و شگفت آن كه فقط با همان پنج همرزمش موفق شد ۲۵۰ تن از نيروهای گردان كماندويی دشمن را به اسارت بگيرد. در حين تخليهی اسيران، يكی از افسران دشمن مُصرانه خواستار ملاقات با فرماندهی نيروهای ايرانی شده بود. دوستان محسن، مِنباب رعايت مسائل امنيتی، شخصي غير از او را به افسر بعثی به عنوان فرمانده معرفی كردند. اما بعثی اسير ناباورانه گفت:
« نه! فرماندهي شما اين نيست. او سوار بر يك اسب سفيد بود و ما هرچه به طرفش تيراندازی میكرديم به او کارگر نمیشد. من او را میخواهم ببينم. »
اين واقعه، نخستين جِلوهی امداد غيبی بود كه از بدو جنگ در جبههها مشاهده میشد و جالب اينكه محسن در مصاحبهای با روزنامهی اطلاعات، به اين مسأله به مثابه عنايت ائمهی هدی ( عليهمالسلام) به رزمندگان اشاره كرد. بلافاصله پس از آن، بنیصدر در ستون "كارنامهی رئيسجمهور" كه در روزنامهی انقلاب اسلامی وی چاپ میشد، ضمن استهزاء عنايات غيبی، نوشت:
« اين پاسدارها برای تضعيف موقعيت من اين حرفها را ميزنند... اگر اسب سفيد در كار است، چرا به جنوب نيامده و فقط به غرب رفته؟!... »
_________________________________
۱. علیاكبر قربان شيرودی از خلبانان زبدهی تيم آتش يگان هوانيروز كرمانشاه بود كه در بدو تجاوز سپاه دوم ارتش بعث به مناطق غرب كشور، شمار زيادی از تانكهای لشكر ۶ زرهی دشمن را در منطقهی سرپلذهاب با آتش موشكهای هليكوپتر "كبرای" خود نابود كرد. سرانجام اين خلبان قهرمان در جريان عمليات دوم بازیدراز معروف به عمليات ولايتفقيه در روز هشتم ارديبهشتماه ۱۳۶۰ طی نبردی سنگين و نابرابر با دشمن، به شهادت رسيد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 4⃣3⃣1⃣
هر چند، شايد اگر نظير اين امداد غيبی را در جنوب هم به اين "مغز متفکر قرن" و سپهسالار پرمدعا گزارش میكردند، باز هم لغز ديگری میخواند!
علیایحال، در اين نبرد نابرابر، ضربهی سخت روحی بر محسن وارد آمد و آن، شهادت خلبان رشيد ارتش اسلام سردار بسيجی هوانيروز، اكبر قربانشيرودی، پس از رزمی بیامان بود. محسن كه خود شاهد سرنگونی هليكوپتر شهيد شيرودی بود، به شدت از اين حادثه متأثر شد.
در اثنای همين نبرد، محسن عليرغم ضربات جسمی و روحی سختی كه متحمل شده بود، بزرگوارانه با اسيران عراقی برخورد میكرد. به طوری كه يكي از اين افسران اسير؛ به نام ستوان "سعدون طلال" شيفتهی او شده بود و محسن را مورد تمجيد و احترام خاصی قرار میداد. در روزهای پایانی این عملیات، شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی از منطقهی عملیاتی بازیدراز بازدید به عمل آورد و با محسن وزوایی و همرزمان شجاع او در جبهه دیدار کرد. دکتر بهشتی، متأثر از روحیهی قوی و معنویت حاکم بر این رزمندگان، طی مصاحبهای با خبرنگار اعزامی خبرگزاری پارس به منطقهی عملیاتی گفته بود:
« به عرفا بگویید، عرفان، خانقاهاش بازیدراز است. »
به دنبال فتح بازیدراز، محسن هفت شبانهروز ديگر هم در منطقه باقی ماند. آن هم در شرايطی كه از ناحيهی گلو به شدت مجروح شده بود. او آنقدر در منطقه باقی ماند تا عمليات بازیدراز تثبيت و ارتفاعات ۱۰۵۰ و ۱۱۰۰ از لوث وجود ارتش متجاوز بعث پاک شد و بخش وسيعی از ارتفاعات غرب ميهن اسلامی از اشغال و تيررس نيروهای صدامی خارج گرديد.
بعد از اين نبرد كه در کارنامهی عملیاتی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، از آن با نام رسمی عمليات ولايتفقيه یاد میشود و در بين رزمندگان جبههی غرب، به عمليات دوم بازیدراز معروف شد، فرماندهان و نيروهای عملكننده در اين نبرد، از افتخار ديدار خصوصی با حضرت
امام (ره) در منزل آن امام مجاهدان برخوردار شدند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 5⃣3⃣1⃣
در يك صبح آفتابی اواخر ارديبهشتماه ۱۳۶۰ وقتی كه محسن و همرزمانش وارد حياط زيبای منزل امام(ره) در جماران شدند، آن بزرگوار را ديدند كه در انتهای ايوان رو به حياط، روی صندلی سادهای نشسته بود. با همان عرقچين سياه، سيمايی به نورانيت خورشيد، ابروانی به زيبايی انحنای ذوالفقار، چشمانی دريايی، محاسنی به سفيدی برف و لبانی گشوده به لبخندی نمكين.
بچهها به صف شدند. بنا به رسمی ناگفته، قرار شد در توفيق دستبوسی امام (ره) حق تقدم به بسيجيان و رزمندگان عادی داده شود. محسن به همراه فرماندهی وقت واحد عمليات سپاه غرب، غلامعلی پيچك و محسن حاجیبابا، فرماندهی سپاه شهرستان سرپلذهاب، و همرزم ديرينهاش عليرضا موحددانش، سريع نيروهای ذوقزده را به صورت ستون يك به خط كردند و آنها را به سمت ايوان فرستادند.
امام(ره) ابتدا با هر يك از ايشان جملهای كوتاه رد و بدل میكرد، آنگاه دست راست امام در بين دو دست بچهها قرار میگرفت و آنها دست آن دوست خدا را مانند مقدسترين شیء عالم میبوسيدند و آن را به رسم تبرک، بر سر و روی خود میكشيدند.
اين مراسم بيش از يك ساعت به طول انجاميد. وقتی از بين رزمندگان عادی ديگر كسی باقی نماند، نوبت رسيد به فرماندهان. نخست پيچك پيش رفت، كنار نردهی ايوان ايستاد و بر دستهای امام (ره) بوسه زد. پس از او، محسن حاجیبابا و سپس عليرضا موحد پيش رفتند و سرانجام، نوبت رسيد به محسن.
او پيش رفت و با احترام دست امام (ره) را ميان دو دست خود گرفت و در حالی كه اشك شوق از چشمانش جاری شده بود، با صدايی لرزان شروع كرد به صحبت با امام. از تب و تاب شب حمله گفت، از شيدايی و رشادت رزمندگان و شقاوت و شرارت دشمن متجاوز. در پايان به تجلی انوار معنوی حضرت مهدی (عج) در جبههها و امدادهای غيبی الهی در نبرد اخير پرداخت. در تمام اين لحظات، امام (ره) با حوصله و لبخندی پدرانه بر لب، به محسن مینگريست و به حرفهايش گوش میداد. تمام اين ماجرا، شايد دقايقی بيش نبود. اما شيرينی آن در ذائقهی جان تابناک فاتحان بازیدراز، تا همين امروز بر جای مانده است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 6⃣3⃣1⃣
در آن ديدار، همچنين صحبتهايی راجع به مسائل گوناگون جنگ، خصوصاً فرماندهی بنیصدر بر نيروهای مسلح مطرح شد. فرماندهان جبههی غرب در آن ملاقات، از بنیصدر و موضعگيریهای او، نزد حضرت امام (ره) گلايه كردند.
پس از آن، امام(ره) با سخنانی دلنشين، ضمن تشكر و قدردانی از رزمندگان، از آنها خواست به دور از هياهوی دنياطلبان، فقط در فكر بيرون راندن دشمن از خاک ميهن اسلامی باشند. صحبتهای امام(ره) مانند آبی بر روی آتش، شعلههای خشم بچهها را فرو نشاند.
پس از اين ملاقات، محسن به دليل مجروحيتی كه داشت، مجبور بود مدتی را در تهران بماند كه اين حضور او در تهران، مصادف شد با حوادث تلخ خردادماه ۱۳۶۰ كه منافقين در اتحاد با بنیصدر، ضمن اعلام رسمی دشمنی با انقلاب، به صورت علنی رو در روی امام و مردم ايستادند.
محسن در آن برههی تاريخی هم توانست با حضور خود در درگيریها و تجمعات منافقين، پرده از چهرهی سياه آنها بردارد. دامنهی رويارويی ناجوانمردانهی طرفداران بنیصدر و منافقين با مردم، در پی عزل بنیصدر از فرماندهی كل قوا و پس از آن فرار خفتبار او و مسعود رجوی به پاريس تا حدودی فروكش كرد.
اما در اين مقطع نيز، فرقهی تروريستی منافقين با استفاده از نيروها و عناصر نفوذی خود توانستند ضربات سختی به انقلاب بزنند. آنان ابتدا در روز ششم تيرماه ۱۳۶۰ اقدام به ترور امام جمعهی تهران و نمايندهی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع، حضرت آيتالله سيدعلی خامنهای نمودند، كه با عنايت خاص حضرت حق، ايشان از اين سوء قصد جان سالم به در برد. در روز هفتم تيرماه ۱۳۶۰ آيتالله سيدمحمد حسينی (معروف به بهشتی) و بيش از ۷۲ تن از ياران امام را در مقر حزب جمهوری اسلامی شهيد كردند و در روز هشتم شهريورماه ۱۳۶۰ رجايی و باهنر، رئيس جمهور و نخستوزير محبوب، را به شهادت رساندند.
اين حوادث، چون تيری بر قلب محسن مینشست و او را كه اينك فرماندهی سپاه گيلانغرب را بر عهده داشت، در مبارزه با دشمنان انقلاب مصممتر میكرد. فرماندهان جبههی غرب، به تلافی ترور ناجوانمردانهی شهيدان رجايی و باهنر در انفجار ساختمان نخستوزيری، عمليات يازده شهريور را طراحی و آماده كردند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 7⃣3⃣1⃣
آنان پس از شناسايی منطقه و توجيه نيروها در ساعت ۲ بامداد روز يازدهم شهريورماه ۱۳۶۰ عمليات خود را به قصد آزاد كردن مناطقی كه در نبرد قبلی موفق به آزادسازی آنها نشده بودند، آغاز كردند. اين نبرد، بعدها به "عمليات سوم بازیدراز" معروف شد. اين عمليات به دلايلی از جمله:
ـ لو رفتن عمليات توسط عناصر ستون پنجم (مشخصاً منافقين).
ـ شتابزدگی در اجرای عمليات.
ـ عدم برخورداری از لجستيك.
ـ كمبود شديد نيروی رزمی.
و در آخر هم گم شدن نيروهای تحت فرماندهی محسن حاجیبابا به علت ضعف در شناسايی منطقه، نتوانست عمليات موفقی باشد، اما نبرد شجاعانه و استقامت مردانی چون وزوايی، پيچك، موحد، شفيعی، شهبازی، همدانی، مظاهری و... از برگهای زرين اين عمليات عاشورايی است.
در روز دوم اين عمليات، محسن وزوايی پس از اين كه توانسته بود با هدايت و فرماندهی نيروهای خود، چندين پاتك دشمن را ناكام كند، بر اثر اصابت تير مستقيم تانك به شدت مجروح شد. وقتی يكي از همرزمانش به بالای پيكر نيمه جان محسن رسيد، او را ديد كه در همان حالت، با دست سالمش روی تكه كاغذی جملهای به اين مضمون نوشته است:
« ظاهراً توفيق شهادت حاصل شد. من اين نيروها را به شما میسپارم خداحافظ. »
در اين حادثه، محسن از ناحيهی فك، صورت، پا، دست و چند ناحيهی ديگر بدن، به سختی آسيب ديد، به طوریكه امدادگران نمیتوانستند زخمهای او را ببندند. نيروهای تحت امر محسن، پيكر نيمهجان او را با مشقت زياد، از بالای تيغهی بازیدراز به عقب منتقل كردند. او را پس از مداوای سطحی، پانسمان زخمها و درمان اوليه، ابتدا به بيمارستان شماره دو و سپس به بيمارستان امام سجاد (عليهالسلام) تهران رساندند.
در اين بيمارستان، محسن به دليل شكستگی دندانها و فك، به هيچوجه قادر به خوردن غذا نبود، به همين دليل، با ايجاد سوراخی در زير گلويش، با نی به او مايعات میخوراندند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 8⃣3⃣1⃣
محسن، علیرغم آنكه در بيمارستان به سختی درد میكشيد، اما هيچگاه شِكوه و شكايتی نمیكرد، به طوریكه يكی از كادرهای بيمارستان با تعجب از او پرسيد:
« تو چطور اين همه درد را تحمل میكنی؟! »
محسن در جواب او گفت:
« توكل من به خداست و خدا، خودش درست میكند. »
محسن، بيست و شش شبانه روز با دردی طاقتفرسا، با فك و دهان بسته و سيمپيچی شده، گرفتار تخت بيمارستان شده بود. او نه قادر به حرف زدن بود، نه میتوانست غذا بخورد. پس از مرخص شدن از بيمارستان، به او دستور داده شد، تا يك روز در ميان، جهت مداوا خود را به بيمارستان معرفی كند. همزمان با ايامی كه محسن جهت ادامهی درمان خود مجبور بود در تهران بماند، مسؤوليت حفاظت از مقرّ رياستجمهوری نيز به گردان نُه سپاه واگذار گرديد. در اين ايام، محسن علاوه بر اينكه فرماندهی گردان نُه را بر عهده داشت، مسؤوليت دفتر ستاد مركزی سپاه هم به او محوّل شده بود.
در يكی از روزهای پاييزی سال ۱۳۶۰، همرزمان محسن در گردان نُه سپاه، خبر تكاندهندهی را به او دادند. يك تيم تروريستی ميليشيای منافقين، "مهدی رجببيگی" را در تهران ترور كرده و به شهادت رساندهاند. پس از شنيدن اين خبر، محسن تا چندين روز در حال خودش نبود.
نام مهدی برای محسن تداعی كنندهی بسياری از وقايع شيرين دوران زندگیاش بود. رخدادهايی همچون:
ـ شركت در تظاهرات دانشجويی آبان ۵۸ در اعتراض به پذيرش شاه فراری از طرف آمريكا.
ـ تسخير ستاد توطئه و فتنهی شيطان بزرگ (سفارت آمريكا).
ـ ۴۴۴ شبانهروز در بند كشيدن بيش از پنجاه مأمور ستاد آسيای جنوب غربي سازمان C.I.A در محل سفارت آمريكا.
ـ بازی فوتبال گل كوچك هر روز غروب در محوطهی پاركينگ داخلی لانهی جاسوسی.
ـ گل زدنهای استادانهی مهدی به تيم محسن و جرزنیهای بامزهی محسن در اين بازیها.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 9⃣3⃣1⃣
- آخر شبها نشستن در زير درختان بلند در داخل حياط سفارت و درددلهای مهدی برای او و آن شعرهای زيبايی كه خودش سروده بود و آنها را با احساسی پاک و صدايی دلنشين، برای محسن میخواند؛ مانند:
پيكار عليه ظالمان پيشهی ماست
وندر ره دوست مردن، انديشهی ماست
هـرگـز نـدهيم تن به ذلت، هرگز
در خـون زلال كـربـلا ريشهی ماست
و يا آن شعر ديگر، كه گويی زبان حال خود مهدی و ياران و همرزمان و هم نسلهای او بود:
ياران همـه سوی مرگ رفـتند بشتاب كه تا ز ره نمانيم
ای خون حماسه در رگ عشق برخيز نماز خون بخوانيم
در همين ايام، با تسليم شدن يكی از كادرهای منافقين، پرده از رازی برداشته شد. آن راز چيزی نبود جز اينكه منافقين، كمين كرده بودند تا محسن را هم ترور كنند.
آنچه كه در اين ايام به محسن قوت قلب میداد، جلسات و كلاسهايی بود كه در محضر رئيسجمهور وقت، حضرت آيتالله خامنهای، برای او و همرزمانش در گردان نُه، كه مأموريت حفاظت از مقر رياست جمهوری را عهدهدار بودند، برگزار میشد. محسن از اين كلاسها به نحو احسن بهرهی معنوی میبرد. اين مأموريت تا اوايل اسفندماه ۱۳۶۰ ادامه داشت.
پس از آن، محسن با بهبودی نسبی زخمهايش، عزم خود را جزم كرد تا ديگر بار به جبهه برگردد.
محسن كولهبار سفر بست و راهی شد. اما اين بار، به خلاف هميشه، مقصدش نه جبههی غرب، كه مناطق عملياتی جنوب كشور بود.
در پی تشكيل تيپ ۲۷ محمد رسولالله ( صلیاللهعلیهوآلهوسلم ) و اعزام فرماندهان بزرگی چون حاج احمد متوسليان، حاج محمود شهبازی و حاج محمدابراهیم همت به خوزستان، در روز هشتم اسفندماه ۱۳۶۰ محسن وزوايی پس از سازماندهی يك گردان رزمی از پاسداران رسمی سپاه تهران در پادگان ولیعصر (عجلاللهتعاليفرجهالشريف) با سِمَت فرماندهی آن گردان، روانهی جبههی جنوب شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 0⃣4⃣1⃣
در پادگان دوكوهه، به دستور بنيانگذار دلاور تيپ ۲۷ محمدرسولالله (ص)، حاج احمد متوسليان، گردان مزبور نيز به جمع گردانهای تازه تأسيس تيپ ۲۷ پيوست و از سوی حاج احمد، نام حبيببنمظاهر برای آن انتخاب شد.
به صورت همزمان، تحت نظارت حاج احمد و حاج همت، يك دوره آموزش فشرده برای كليهی نيروهای تيپ ۲۷ در نظر گرفته شد. در كنار آموزش نيروها، كار شناسايی منطقهی عملياتی و آشنا شدن با محورها و اهداف موردنظر در عمليات آتی نيز از جانب قائممقام فرماندهی تيپ ۲۷ و همرزم قديمی محسن از دوران تسخير لانهی جاسوسی آمريكا، يعنی محمود شهبازی، در برنامهی كاری فرماندهان تيپ ۲۷ از جمله محسن
وزوايی قرار گرفت. پس از آمادهسازی گردانها، محسن و ساير سرداران، تیپ ۲۷ آمادهی ورود به مصاف شكوهمند فتحمبين شدند.
ساعت ۸ صبح روز ۲۹ اسفندماه ۱۳۶۰، حاج احمد متوسليان فرماندهی دلاور قرارگاههای فرعی نصر ۲ و نصر ۵ شامل محورهای بلتا، شاوريه، جوفينه و تپه چشمه، تمامی فرماندهان گردانهای آزادیبخش تيپ ۲۷ تیپ محمدرسولالله را به جلسهی اضطراری فراخواند. اين تيپ بنا بود نقشی محوری در نبرد گستردهی فتحمبين ايفا كند و در اين ميان، نوک پيكان حملهی تيپ را گردان حبيب به فرماندهی محسن وزوايی، گردان حمزه به فرماندهی رضا چراغی و گردان سلمان به فرماندهی حسين قجهای تشكيل میداد. چرا كه اين گردانها میبايست پس از هشت كيلومتر پيشروی بدون درگيری با قوای پيادهی مكانيزهی ارتش بعث عراق در ارتفاعات بلتا، به مأموريت اصلی خود اقدام نمايند و اين مأموريت عبارت بود از پيشروی خاكريز به خاكريز در عمق ۱۲ كيلومتری مواضع دشمن، جهت تصرف توپخانهی ارتش متجاوز عراق.
نقش حساس گردان حبيب و فرماندهی سلحشور آن در اين عمليات، هنگامی بيشتر بارز میشود كه بدانيم تمامی يگانهای شركتكننده در اين حمله، چشم انتظار فرجام نبرد گردانهای حبيب، حمزه و سلمان بودند، تا سپس يورش خود به خطوط دشمن را آغاز كنند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 1⃣4⃣1⃣
در شب اول فروردينماه ۱۳۶۱، پس از اقامهی نماز مغرب و عشا، در ميان اشك شوق بسيجيان، فرمان پيشروی گردان حبيب به سوی مواضع دشمن از سوی محسن صادر شد. ساعت ۱۱ شب، گردان حبيب از خط اول دشمن عبور كرد. پس از يك ساعت پيشروی قاعدتاً میبايست به تپهی تانک¹ میرسيدند. اما خبری از تپهی مزبور نبود! محسن و اطرافيانش وقتی كه خوب اطراف خود را كاويدند، فهميدند كه گردان، گم شده است. در آن لحظات نفسگير، حتی اعزام دستههای شناسايی به اطراف هم گره از كار باز نكرد. شيارهاب موجود در ارتفاعات، شبيه هم بودند، استفاده از قطبنما هم بیفايده بود، چرا كه راه وصول به هدف، نه مبتنی بر گرا، كه منوط به يافتن شيار شناسايی شده از قبل بود. لحظات به سختی سپری میشدند. همهی چشمها به سوی وزوايی بود. ناگهان نيروهای گردان ديدند كه محسن در كنار ستون نفرات با نهايت طمأنينه تكبيرةالاحرام گفت و به نماز ايستاد. او دو ركعت نماز خواند. پس از سلام نماز، دست حاجت به درگاه بندهنوازِ كارساز دراز كرد و گفت:
« خدايا! الآن تمام مردم ايران چشم انتظارند. مادران و پدران شهدا در التهابند. قلب امام نگران اين حمله است. در اين حمله آبروی اسلام در ميان است. خدايا اگر میدانی كه نيتهای ما خالص و فقط برای تو است ياريمان كن. راه را نشانمان بده. خدايا تو براي موسی (عليهالسلام) دريا را شكافتی و راهش دادی، تو برای محمد( صلیاللهعليه و آلهوسلم) غاری قرار دادی و به امر تو عنكبوت بر آن تار تنيد. خدايا، ما كوچكتر از آنيم كه درخواست كنيم برای ما كاری انجام بدهی.
خداوندا! تو را به حق امام زمان(عج) تو را به حق نايبش خمينی، تو را به حق حسين(عليهالسلام) كه ما به خونخواهی او قيام كردهايم، قَسَمت میدهم ما بندگان حقير و ضعيف را از اين درماندگی نجات بخش. »
سپس برخاست و فرمان حركت را صادر كرد. پس از يك ساعت پيشروی، از دل سياهی شب، شبح بزرگی نمايان شد. آن شبح تپه تانك بود! ________________________________
۱. ارتفاعی در مسير پيشروی گردان حبيببنمظاهر به سوی هدف اصلی آن.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 2⃣4⃣1⃣
همزمان، يكی از تيپهای دشمن چتر آتش
سنگين خود را روی گردان حبيب باز كرد. در آن موقعيت دشوار، محسن گروهانهای دوم و سوم گردان را مأمور سرگرم كردن دشمن نمود و خود به همراه عباس ورامينی در رأس ستون نيروهای گروهان يكم به پيشروی ادامه داد. پانصد متر جلوتر، جادهی آسفالتهی عينخوش ـ انديمشك بر قدمهای پاک رزمندگان آزاديبخش گردان حبيب بوسه زد. اما، اين، تازه آغاز كار بود؛ ۱۲ كيلومتر پيشروی بیامان، در برابر بسيجيان تحت فرماندهی محسن قرار داشت. پس از نماز صبح كه در حال بهدورو خوانده شد، در يك درگيری برقآسا، ستاد تيپ توپخانهی دشمن، به همراه تمامی آتشبارهای آن در ارتفاعات "علیگرهزد" يكجا به تصرف دلاورمردان گردانهای حبيب، سلمان و حمزه درآمد و فرماندهی تيپ مزبور كه درجهی سرتيپی داشت، وامانده و مستأصل به همراه جمعی از افسران و سربازان دشمن به اسارت درآمد. غنائم اين فتح آسمانی عبارت بودند از:
يكصد و هشتاد عراده توپ؛ شامل ۸۰ عراده توپ ۱۸۳ ميليمتری كه دشمن، ناجوانمردانه با همانها، ۱۸ ماه آزگار شهر بیدفاع دزفول را زير آتش میگرفت. و نيز دهها عراده توپ ۱۲۳ و ۱۳۰ ميليمتری، به علاوه تمام زاغههای پر و پیمان مربوط به آنها.
صبح روز دوم فروردين ۶۱ راديوهای جيبی بچههای گردان حبيب، روی موج تهران رفتند و با شنيدن پيام تقدير امام(ره) اشك شوق و تأثر از چشمهای ستارهوَش دريادلان گردان حبيب و فرماندهی دلاورشان سرازير شد. خاصه آنجا كه امام(ره) فرمود:
« ... رحمت واسعهی خداوند بر آن پدران و مادرانی كه شما شجاعان نبرد در ميدان كارزار و مجاهدان با نفس در شبهای نورانی را در دامن پاکشان تربيت نمودند... آفرين بر شما كه ميهن خود را بر بال ملائكه نشانديد و در ميان ملل جهان سرافراز نموديد. من بر دست و بازوی
قدرتمند شما، كه دست خداوند بالای آن است، بوسه ميزنم و بر اين بوسه، افتخار میكنم. »
در ادامهی همين عمليات و در روز هشتم فروردينماه، بار ديگر محسن وزوايی و گردان حبيب شگفتیساز شدند. آنان ضمن يورش به قرارگاه فرماندهی سپاه چهارم ارتش عراق در ارتفاعات برقازه، تا يك قدمی به اسارت درآوردن صدام حسين پيش رفتند. اما سردار قادسيه، مفلوک و درمانده، با فضاحت، فرار را بر قرار ترجيح داده و از چنگ نيروهای گردان حبيب گريخت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 3⃣4⃣1⃣
پس از خاتمهی موفقيت آميز عمليات فتحمبين، محسن با يك قطار پر از اسيران عراقی اين نبرد، به تهران بازگشت. طی ده روزی كه محسن در تهران حضور داشت، از سوی فرماندهی عالی جنگ، طرح تأسيس تيپ رزمی جديدی در دستور كار قرار گرفت. از اينرو از محسن خواستند تا فرماندهی آن را بپذيرد. وی ابتدا از پذيرش آن امتناع كرد. اما پس از پيشنهاد مؤكد حضرت آیتاللهخامنهای که در آن زمان ریاست شورای عالی دفاع را عهدهدار بودند، محسن اين مسؤوليت را پذيرفت. پس از تهيه و تصويب چارت تيپ جديد و تعيين كادرهای آن، محسن وزوايی رسماً فرماندهی تيپ ۱۰ سيدالشهدا (عليهالسلام) را به عهده گرفت.
روز ۲۳ فروردينماه ۱۳۶۱ به همراه جمعی از يارانش از جمله شهيدان عليرضا موحد دانش و علیاصغر رنجبران¹ بار ديگر روانهی جبههی جنوب شد، تا قدم به ميدان مردطلب معركهای ديگر بگذارد. نبردی كه فرجام آن به اذن خداوند، مساوی بود با آزادسازی خرمشهر اشغالی.
پس از ورود به پادگان دوكوهه، محسن وزوايی و همراهانش به ديدار فرماندهی تيپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) رفتند. آنان در اين ديدار به حاج احمد گفتند كه جهت تشكيل يك تيپ رزمی جديد، حكمی ازفرماندهی سپاه منطقهی ۱۰ تهران گرفتهاند. حاج احمد پس از شنيدن صحبتهای محسن و همراهان او گفت:
« ... در حال حاضر بسياری از نيروهايی كه در تيپ ۲۷ هستند، از بچههای سپاه منطقه ۱۰ تهران هستند. به هر حال، تجزيهی نيروها به دو يگان، باعث افت كيفيت و بازدهی هر دو يگان میشود... . »
________________________________
۱. علیاصغر رنجبران، از مربيان آموزشی پادگان امامعلی (عليهالسلام) سپاه تهران و يكی از همرزمان محسن وزوايی در نبردهای غرب كشور بود كه فرماندهی گردان ابوذر تيپ ۲۷ در عمليات الی بيتالمقدس را نيز به عهده داشت. سرانجام با سِمت جانشينی تيپ سوم ابوذر لشكر ۲۷ محمدرسولالله (ص) در مرحلی سوم عمليات والفجر ۴، روز سيزدهم آبان ۱۳۶۲ در دشت پنجوين به شهادت رسيد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 4⃣4⃣1⃣
« ...مطلب ديگر اين است كه از اين دو تيپ، يكی تجربهی تشكيلاتی، سازماندهی و رزمی بيشتری دارد؛ سابقهی شركت در عملياتی مثل فتحمبين را هم داشته و حالا دارد خودش را برای ورود به عمليات بعدی آماده میكند. اما در نقطهی مقابل، متأسفانه هيچكدام از اين امتيازها وجود ندارد. بله! برادر وزوايی و ساير عزيزان، تجربههای عملياتی خوبی دارند، در فتحمبين هم خوب كار كردند، ولی راهاندازی يك تيپ جديد، آن هم در وضعيتی كه الآن داريم، با اين همه كمبود تداركاتی و تسليحاتی و غيره، توان بچههای شما را هرز میبرد. حالا هم ما نمیگوييم كه يكی از اين دو تيپ منحل بشود، نه! حرف ما اين نيست، بلكه میگوييم بياييم و اينها را با هم ادغام كنيم تا به ياری خدا، نتيجهی بهتری در عمليات بگيريم. »
اين پيشنهاد متوسليان، با موافقت حضار همراه شد و محسن وزوايی هم گفت:
« قصد همهی ما خدمت در راه اسلام است. ما اختيار را به خودتان واگذار میكنيم. هر چه شما بگوييد ما از جان و دل قبول میكنيم. »
فرماندهی تيپ ۲۷ پس از چند دقيقه سكوت گفت:
« پيشنهاد من اين است كه بچههای تيپ سيدالشهدا (عليهالسلام) بيايند توی تيپ ۲۷. »
ناگهان از همه طرف صدای تكبير بلند شد. در پي ادغام دو تيپ، با توجه به وسعت زياد منطقهی واگذار شده در غرب رودخانهی كارون به تيپ ۲۷ و برای سهولت در هدايت يازده گردان شركت كننده در اين نبرد، گردانهای تيپ ۲۷ در دو محور عملياتی سازماندهی شدند. مسؤوليت "محور عملياتی محرم" كه شش گردان تحت امر آن بود، به محسن وزوايی و فرماندهی "محور عملياتی سلمان" كه پنج گردان را تحت امر داشت، به قائممقام تيپ ۲۷، حاج محمود شهبازی محوّل شد. از همين مقطع بود كه محسن به سمت معاونت عملياتی تيپ گسترش سازمانيافتهی ۲۷ محمدرسولالله (ص) منصوب شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 5⃣4⃣1⃣
در ساعت ۲۴ روز پنجشنبه نهم ارديبهشت ماه ۱۳۶۱، عمليات اليبيتالمقدس با رمز مقدس يا علیبنابيطالب(عليهالسلام) به قصد آزادسازی مناطق اشغالی جنوب غربی اهواز و بهخصوص شهر خرمشهر، پس از عبور نيروهای عملكننده از رودخانهی كارون آغاز شد.
در محدودهی عمل تيپ ۲۷، ابتدا نيروهای پنج گردان محور عملياتی سلمان با هدايت دقيق و تحسينبرانگيز حاج محمود شهبازی، خود را به جادهی آسفالتهی اهواز ـ خرمشهر رسانده و در كمتر از نيم ساعت دژ مستحكم دشمن بر روی آن را به تصرف درآوردند. از حوالی سپيدهدم صبح روز جمعه دهم ارديبهشت، رزمندگان شش گردان محور عملياتی محرم به فرماندهی محسن وزوايی، بر اثر مقاومت سرسختانهی واحدهای عمدتاً زرهی دشمن در شمال ايستگاه گرمدشت زمينگير شدند، به طوری كه برايپی آنان پيشروی به سمت اهداف تعيين شده براساس طرح مانور قبلی عمليات، امكانپذير نبود. در چنين شرايطی بود كه محسن براي هدايت مستقيم مانور گردانهای تحت امر خود در آفند، وارد خط مقدم شد.
بسيجیها با ديدن او سر از پای نشناخته و به سمتش هجوم آوردند. محسن با آن قامت كشيده و قد رشيدش در آن لباس يكدست خاكی رنگ، با آن سربند سبز بسته بر پيشانی و بازوبند سرخ رنگ منقش به آرم تيپ ۲۷ محمدرسولالله جذابيتی صدچندان يافته بود. رزمندگان از پی هم به او هجوم میآوردند و صورت زيبايش را غرق بوسه میكردند.
در آن گير و دار، حسين خالقی، معاون و دوست باوفاي محسن، مدام مراقبت میكرد تا بسيجيان ذوقزده، در حين ديدهبوسی با محسن، فشاری بيش از حد به صورت او وارد نياورند. آخر بسيجیها نمیدانستند تمام فك محسن پيش از اين، ماهها سيمپیچی شده بود و هر آن امكان داشت، با كمترين فشاری خرد شود. اما محسن را پروايی نبود. مدام لبخند ميزد و صورت بسيجيان را میبوسيد.
صدای محكم و پرصلابت احمد متوسليان كه از قرارگاه فرعی نصر ۲ با بیسيم، او را فرا میخواند، محسن را به خود آورد:
ـ وزوايی، وزوايی، احمد.
محسن به سرعت از حلقهی محبت بسيجيان خارج شد و به سمت جيپ فرماندهی محور رفت. گوشی بيسيم وي.آر.سی ـ ۴۶ را به دست گرفت و گفت:
+ احمد جان بگو، محسن بگوشم.
متوسليان:
« آقا محسن، من الآن سمت راست تو، پيش آقای شهبازی هستم. وضعيت شما چطوره؟ »
محسن در حالی كه نگران، به درگيری شديد نيروهای گردان مقداد در منتهیاليه حد شرقی محل استقرار واحدهای محور عملياتی محرم در كنار جادهی آسفالت اهواز ـ خرمشهر خيره شده بود، پاسخ داد:
« نگران نباش احمد جان، به خواست خدا برادرها مشغولند. شما هم دعا كن كه زودتر كار پيش برود. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 6⃣4⃣1⃣
متوسليان:
« انشاءالله، انشاءالله. فقط آقا محسن، الآن از بالا خيلی داره تأكيد ميشه كه شما مزاحمت خرچنگها (تانكها) رو با تدبير خودتون، هرطور شده كنار بزنيد و بريد برای هدف اصلی، مفهومه؟ »
وزوايی:
« كاملاً، كاملاً ، برادرها دارند سعی خودشون را میكنند. احمد جان، خودم هم با خالقی و تقویمنش (معاونين محور عملياتی محرم)، بالای سرشون هستيم. فقط شما دعا كنيد. »
متوسليان:
« ما كه از ديشب تا حالا داريم دعا میكنيم. خدا پشتيبانتان باشد، فقط آقا محسن، تحت هيچ شرايطی تماسِت با من قطع نشه... ضمناً گهگاهی با همت تماس بگير. همت اون پشت، در قرارگاه فرعی نصر ۲، خيلی دلش برای شما تنگ شده، تمام. »
در اين شرايط، محسن بر آن شد تا خود را به حد شرقی منطقهی گسترش محور عملياتی محرم در شمال كانال گرمدشت برساند. نيروهای گردان مقداد از همان ساعات آغازين بامداد روز جمعه، به نبردی خونين و سخت نابرابر با تانكهای مجهز سپاه سوم ارتش بعث مشغول بودند.
تانكهای تی ـ ۷۲ كه قادر بودند از مسافت سه كيلومتری هر هدفی را با دقت بالا منهدم كنند، از فاصلهی سی متری با شليك تير مستقيم خود، تك به تك نيروهای سبك اسلحهی گردان مقداد
بناسود را هدف قرار میدادند.
در ساعت نه و بيست دقيقه صبح، محسن از طريق بيسيم فرماندهی محور با مرتضی مسعودی، فرماندهی گردان مقداد، تماس گرفت:
وزوايی:
« مسعودی از وزوايی، آقا جان شما پيشروی خودتان را قطع نكنيد... همچنان ادامه بدهيد. »
مسعودی:
« ما داريم پيشروی میكنيم. منتها خرچنگها (تانكها) دارند به ما زياد فشار میآورند. به همين خاطر نمیتوانيم خيلی سريع پيشروی كنيم. البته بچهها توجيه هستند و همينجور بنا داريم به سمت هدف اصلی جلو برويم. »
وزوايی:
« میدانم، میدانم، الآن اين خرچنگها دقيقاً از كدام سمت دارند روی شما كار میكنند؟ »
مسعودی:
« محسن جان از سمت راست جاده. از جلو و روبهروی آن. »
وزوايی:
« يعنی الآن از سمت خونينشهر دارد روی جادهی آسفالته میآيد بالا؟ »
مسعودی:
« بله. »
وزوايی:
« اين مسأله را مطمئنی؟ »
مسعودی:
« خودم ديدم! از جلو آمده، از بالا و سمت راست جاده هم دارد شديد ما را میكوبد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 7⃣4⃣1⃣
وزوايی:
« مسعودیجان دقيق توجه كن... شما بايد نيروهايت، بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی يك نيرو هم نبايد در سمت راست جاده باشد... خودت كه ميدانی در سمت راست هيچ حفاظ و مانعی برای نيروهايت وجود ندارد. شنيدی چی گفتم؟ »
مسعودی:
« شنيدم، محسن جان. تمام نيروهايم را میكشم به سمت چپ جاده. »
مقارن ساعت ده صبح و در پی پيشروی دلهرهآفرين حدود يكصد و دوازده دستگاه تانك لشكر ۳ زرهی دشمن از سمت جنوب ايستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردانهاط مقداد و ميثم، محسن وزوايی شخصاً هدايت عملياتی اين دو گردان را بر روی جادهی اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.
همزمان با نزديك شدن تانكها، محسن كليهی گردانهای تحت امر محور عملياتی محرم را از طريق بيسيم فرماندهی محور مخاطب قرار داد و با لحنی مصمم و جدی گفت:
« به كليهی واحدها! به كليهی واحدها! همه سريع به جلو پيشروی كنيد... اللهاكبر! »
با شدت گرفتن آتش دشمن، زمين غرب كارون به لرزه درآمده بود و آتش منظم بيش از دهها عراده توپ، صدها دستگاه تانك مدرن و ساير سلاحهای منحنیزن دشمن روی منطقهی درگيری، به صورت متراكم اجرا میشد.
هليكوپترهای توپدار ساخت روسيه و فرانسهی يگان هوانيروز سپاه سوم دشمن هم، از آسمان خود را برفراز مواضع رزمندگان سبك اسلحهی ايرانی رسانده و به شدت آنان را زير آتش گرفته بودند.
در اين لحظه، نيروهای گردان ميثمتمار به فرماندهی عباس شعف، همرزم ديرينهی محسن، خود را به نزديكی محل استقرار او رسانده بودند. محسن تمام قد ايستاده بر روی جاده، بر سر نيروهايی كه بدون كمترين سنگر و جان پناهی هنوز در غرب جاده میجنگيدند فرياد میزد، طوریكه ديگر صدايش هم گرفته بود. او برآشفته میگفت:
« برادرها، بياييد پشت جاده، لااقل از روبهرو كمتر اذيت میشويد. »
عباس شعف كه به شدت نگران در خطر قرار داشتن جان وزوايی بود، سعی كرد خود را به بالای جاده رسانده، رفيق قديمیاش را به محلی امن ببرد. باران گلولههای كاليبر سبك و سنگين، مستقيم و منحنیزن دشمن بر روی جاده، آنجا كه محسن تمام قد و بیپروا قامت افراشته بود، میباريد.
عباس خود را به محسن رسانده، او را در آغوش كشيد. آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. پس از آن، هر يك برای هدايت عمليات به سمتی روان شدند. ليكن هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند كه ناگهان انفجار مهيبی در نزديكی محسن رخ داد و بعد...
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 8⃣4⃣1⃣
هنگامی كه عباس شعف بالای سر محسن رسيد، او را ديد كه به همراه معاون دومش، حسين تقویمنش، و بیسیمچی بسيجیشان به خاک شهادت غلتيدهاند. قامت عباس در كنار جسد بیجان محسن خم شد و باران اشك از چشمانش باريدن گرفت. دست بر صورت زيبا و خاکآلود محسن كشيد و هقهقكنان گفت:
« اين رسمش نبود آقا محسن... يادته توی بازیدراز وقتی كه من مجروح شده بودم، رو حساب قولی كه به مادرم داده بودی برگشتی منطقه و زير اون آتش سنگين دنبالم اومدی تا بدن مجروحم رو پيدا كنی؟... انصافت رو شكر، حالا من خبر رفتنت رو با چه رويی به مادرت بدم؟ »
سپس با ملايمت چفيهی سياه رنگ دور گردن محسن را باز كرد و با همان، صورت خاکآلود دوست و برادر شهيدش را پوشاند و بعد گوشی بيسيم را به دست گرفت و گفت:
ـ « احمد، احمد، شعف. »
متوسليان:
« شعف، احمد بگوشم. »
شعف:
« حاج آقا، خوب گوش كن... آتيش سنگين... (محور عملياتی) محرم بیعلمدار شد... آقا محسن.. آقا محسن.. »
شعف ديگر نای صحبت كردن نداشت و احمد متوسليان آنچه را كه میبايست بشنود، شنيده بود.
فرماندهی قدرتمند تيپ ۲۷ محمدرسولالله(ص) در قرارگاه فرعی نصر۲ با چشمانی به اشك نشسته، زير لب زمزمه كرد:
« آقا محسن... خوشا به سعادتت! »
جايی برای بیتابی بيش از اين باقی نمانده بود. خرمشهرِ دربند، در آتش انتظار رؤيت فرزندان رهايیبخش خود میسوخت. چه آنان كه هنوز
در راه بودند، يلانی همچون احمد متوسليان و ديگر همرزمانشان، و چه، آنانكه در حقيقت باطنی فتح آن "شهر آسمانی"، با شهادتشان، به اين انتظار سوزناک خاتمه بخشيدند؛ شجاعان شهيدی همچون محسن وزوايی، محمود شهبازی و ياران خونينكفن و كربلایی او.
مگر نه اينكه محسن، خود گفته بود:
« من كربلا را برای خودم نمیخواهم، بلكه برای نسلهای بعدی میخواهم. ما برای خودمان فعاليت و مبارزه نمیكنيم. برای نسلهای بعدی اين مملكت است كه میجنگيم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 9⃣4⃣1⃣
🥀 وصيتنامه
...از شهادت واهمهای نداريم. اين مُنتهای آرزوی ماست. در جبههها مشاهده میكنم كه چگونه خداوند به كمك رزمندگان اسلام میشتابد و آنها را نصرت ميدهد. به ياد دارم كه در عمليات دوم بازیدراز، با وجود آنكه تنها شش نفر بوديم، بر سيصد نفر غلبه كرديم. در جبههها، روحيهی ايمان و ايثار آنچنان تجلی پيدا میكند كه برای بیخبران از اين معانی، اصلاً قابل تصور نيست. هنگامی كه در بخشی از عمليات، حرف از داوطلب برای شهادت به ميان میآيد، خدا گواه است بين برادران بر سر اجابت آن دعوا میافتد. اينها همگی ارزشهايی هستند كه مكتب اسلام به بشريت ارزانی داشته. از آنجا كه اين حقير بزرگترين افتخار خودم را عبوديت به درگاه حضرت احديت میدانم، میخواهم بگويم:
ای عارفان! ای عاشقان لقاءالله! ای معلمين اخلاق و ای تمامي كسانی كه مشغول رياضت كشيدن برای نزديكی به درگاه خدا هستيد! به جبههها بياييد تا ببينيد كه چگونه برادران شما به آن درجه از نزديكی به ساحت قرب خداوندی رسيدهاند كه جوان تازه داماد، پس از سه ساعت كه از ازدواجش میگذرد، سراسيمه در جبهه حاضر میشود. آخر در كدامين مكتب چنين ارزشهايی را سراغ داريد؟
خدا را شاهد میگيرم هنگامی كه در ۱۴ شهريور ۱۳۶۰ به واسطهی اصابت گلولهی تانك زخمی شده بودم، خون زيادی از بدنم بر زمين ريخته شده بود. وقتی بنا به مشيت الهی نجات پيدا كردم، در بيمارستان زجر و عذاب زيادی متحمل شدم، آنگونه كه شايد قابل تصور نباشد، طوری كه در يك شب ده عدد آمپول "واليوم۱۰" به من تزريق شد تا كمی آرام گرفتم. اما هنگامی كه درد میكشيدم، در عين زجر بدنی، از لحاظ روحی و معنوی لذت میبردم و احساس هر چه سبكتر شدن میكردم. مواقعی كه پرستار مراقب من به طعنه و تمسخر میگفت:
« برای كه اين كارها را كردی؟ برای چه خودت را به اين روز انداختی؟ »
دلم برای جهالت و بیخبریاش میسوخت. بر ملامت او صبر كردم و به او گفتم:
« توکل من به خداست و خدا خودش درست میكند. »
همينطور هم شد.
والله وقتی كمی از فشار كارم كم میشد، در خودم احساس ضعف و كوچكی میكردم... .
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بهنام آنکه پرواز را آموخت 🌷
🔴 #ققنوس_فاتح
🥀 زندگینامه #شهیدمحسنوزوایی
قسمت 0⃣5⃣1⃣
...ای ملت شهيد پرور ايران!
امروز در شرايطی هستيم كه لحظهای غفلت، خيانت به اسلام و قرآن است. بايد تا آنجا كه در توان داريم، برای خدا كوشش كنيم. امروز تمامی مزدوران و طاغوتيان به مقابله با انقلاب عزيز اسلامی ما پرداختهاند. در رأس تمامی اينان، به تعبير امام "شيطان بزرگ آمريكاست" و به دنبال او، تمامی وابستگان ديگرش. پس، از خدا غافل مشويد كه پشيمانی سودی نخواهد داشت. ما به تعبير امام:
« بايد به تكليف عمل كنيم. »
اگر توانستيم دشمن را در هم بكوبيم، پيروز میشويم و اگر كشته هم بشويم، شهيد هستيم، اين نيز خود پيروزی است. پس ما نبايد نگرانی داشته باشيم...
امت ما بايد بداند از بزرگترين خطراتی كه انقلاب را تهديد میكند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب، يعنی "خط امام" است. پس امام را دنبال كنيد و امام را تنها نگذاريد. شما امت مسلمان ايران در تاريخ جهان نمونه هستيد. شما فرزندانی تربيت كردهايد كه شهادت را بالاترين سعادت خود میشمارند و در تمامی مصافها، فقط روی پشتوانهی الهی حساب میكنند. شكست در راه چنين حركتی مفهومی ندارد.
خدا را شكر میكنم كه نعمت زجر كشيدن در راهش را نصيبم نمود.
خدا را شكر میكنم كه نعمت شركت در عمليات، به منظور روشن كردن سرزمينهای سرد و بیروح گشته از لوث وجود صداميان اشغالگر را به نور خدايی، نصيبم فرمود.
از خدا میخواهم كه شهادت را در راهش نصيبم فرمايد و آنگاه كه به مشيت الهی از اين دنيای فانی رفتم، در زمرهی شهيدان به حساب آيم.
از خدا میخواهم كه مرا، به حال خود وامگذارد، كه بندهای حقير و زبون هستم. پروردگارا! به درگاه كسی غير از تو نمیتوانم روی بياورم.
« اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك. »
در خاتمه، اگر توانستيد جنازهام را به دست بياوريد، آن را روی مينهای دشمن بیندازيد؛ تا لااقل جنازهی من، كمكی به حاكميت اسلام كرده باشد، انشاءالله.
و من الله التوفيق
روز ۱۳۶۰/۱۲/۲۶
ساعت ۱۱
جبههی دزفول- حقير، محسن وزوايی
⬅️ پایان
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #طیب
(زندگینامه شهید طیب حاج رضایی)
کتاب #سفیر بیداری
( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی)
کتاب #حسینپسرغلامحسین
( زندگینامه شهید محمدحسین یوسفالهی)
کتاب #ققنوس_فاتح
( زندگینامه شهید محسن وزوایی)
کتاب #شیرصحرا
( زندگینامه شهید حسن آبشناسان)
کتاب #قصهی_دلبری
( زندگینامهی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" )
کتاب #عمار_حلب
(خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " )
کتاب #از_انتظار_بسوخت
( زندگینامه و خاطرات #شهید_حسین_منتظری )
🔥 #داستان_سریالی_"ط"🔥
خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما...
کتاب زیبای #سربلند
( روایتهایی از زندگی شهید محسن حججی )
کتاب #زیرتیغ
( خاطراتی از شهید محسن حججی )
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب زیبای " ققنوس فاتح " زندگینامه سردار شهید محسن وزوایی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینا
کتاب زیبای #ققنوس_فاتح
زندگینامه سردار شهید محسن وزوایی
کتاب #طیب
(زندگینامه شهید طیب حاج رضایی)
کتاب #سفیر بیداری
( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی)
کتاب #حسینپسرغلامحسین
( زندگینامه شهید محمدحسین یوسفالهی)
کتاب #ققنوس_فاتح
( زندگینامه شهید محسن وزوایی)
کتاب #شیرصحرا
( زندگینامه شهید حسن آبشناسان)
کتاب #قصهی_دلبری
( زندگینامهی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" )
کتاب #عمار_حلب
(خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " )
کتاب #از_انتظار_بسوخت
( زندگینامه و خاطرات #شهید_حسین_منتظری )
🔥 #داستان_سریالی_"ط"🔥
خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما...
کتاب زیبای #سربلند
( روایتهایی از زندگی شهید محسن حججی )
کتاب #زیرتیغ
( خاطراتی از شهید محسن حججی )
کتاب #تپهجاویدیورازاشلو
(زندگینامه شهیدمرتضی جاویدی)
کتاب #نیمه_ی_پنهان_ماه
(زندگینامه سردار شهید ناصرکاظمی)
کتاب #فوتبال_و_جنگ
(براساس زندگی و مبارزات شهید ناصرکاظمی)
کتاب #خداحافظ_سالار
(زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی)
کتاب #طیب
(زندگینامه شهید طیب حاج رضایی)
کتاب #سفیر بیداری
( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی)
کتاب #حسینپسرغلامحسین
( زندگینامه شهید محمدحسین یوسفالهی)
کتاب #ققنوس_فاتح
( زندگینامه شهید محسن وزوایی)
کتاب #شیرصحرا
( زندگینامه شهید حسن آبشناسان)
کتاب #قصهی_دلبری
( زندگینامهی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" )
کتاب #عمار_حلب
(خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " )
کتاب #از_انتظار_بسوخت
( زندگینامه و خاطرات #شهید_حسین_منتظری )
🔥 #داستان_سریالی_"ط"🔥
خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما...
کتاب زیبای #سربلند
( روایتهایی از زندگی شهید محسن حججی )
کتاب #زیرتیغ
( خاطراتی از شهید محسن حججی )
کتاب #تپهجاویدیورازاشلو
(زندگینامه شهیدمرتضی جاویدی)
کتاب #نیمه_ی_پنهان_ماه
(زندگینامه سردار شهید ناصرکاظمی)
کتاب #فوتبال_و_جنگ
(براساس زندگی و مبارزات شهید ناصرکاظمی)
کتاب #خداحافظ_سالار
(زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی)
کتاب #اینکشوکران
(زندگینامه جانباز شهید محمدعلی رنجبر)
کتاب #شهادتمادرمزهراافسانهنیست
( ماجرای شهادت حضرت زهراسلام الله علیها به روایت اهل سنت)
کتاب #یادت_باشه
(زندگینامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی مرادی)
#نیمهیپنهانماه
(عاشقانه های شهید محمداصغریخواه)
#رمان #دمشق_شهر_عشق
بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۸ درسوریه و با اشاره به گوشهای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی و سردار #شهیدحاج_حسین_همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.