eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
296 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 6⃣5⃣ 🌻 دستگیری ژنرال¹ آن موقع که صدام خیلی شهرها را بمباران می‌کرد، حسن نامه‌ای به او نوشت: « اگر جناب صدام حسین، ژنرال است، پس به راحتی می تواند در دشت‌عباس با من و دوستان جنگاورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد. نه این که با بمب افکن‌های اهدایی شوروی، محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد. »  در جواب نامه‌ی حسن، صدام، "ژنرال قادر عبدالحمید" را با گروه ویژه‌اش به دشت‌عباس فرستاد تا به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال‌ها قبل در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه‌ی کوهنوردی ارتش‌های منتخب جهان دیده بود. آن جا گروه حسن اول شد و عراقی‌ها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن، دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و با یک طرح غافلگیرانه ژنرال عبدالحمید را قبل از رسیدنش به خاک ایران اسیر کرد! ___________________________ ۱. به نقل از دوستان شهید ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 7⃣5⃣ 🌻 سنگر هوانیروز¹ در اواخر تابستان سال ۴۴ به قرارگاه شمالغرب که در آن ایام در ارتفاعات کلاشین مستقر بود، مأمور گردیده و با یک فروند هلی‌کوپتر ۲۰۶ به آن منطقه پرواز کردم. در آن نقطه سنگری به هوانیروز اختصاص داشت و من در کنار پرسنل هوانیروز قرار گرفتم. محل پارک هلی‌کوپتر ما در اطراف ارتفاعات "گره‌زرد" بود. اولین مأموریت‌های پرواز با تیسمار شهیدصیادشیرازی و شهید آبشناسان و سرهنگ خلف‌بیگی بود که پروازی شناسایی بود. ما آن‌روز به ارتفاعات ۱۳ هزارپایی حصار روس پرواز کرده و آن بزرگواران را در آن نقطه پیاده کردیم. در همان دقایق اولیه، سایت دیده‌بانی حسن بیگ عراق، متوجه حضور ما شد و با آتش بسیار سنگینی از ما استقبال کرد. شهیدصیادشیرازی با دیدن شدت آتش به ما دستورداد که منطقه را ترک کرده، سه ساعت بعد به همان نقطه برگردیم. این امر برای جلوگیری از هدف قرار گرفتن هلی‌کوپتر بود و ما اطاعت امر کرده، شهید صیادشیرازی و شهید آبشناسان و سرهنگ خلف‌بیگی را در آن نقطه گذاشته، خود به پرواز در آمدیم. طبق دستور، پس از سه ساعت به همان نقطه برگشتیم. این بار نیز نیروهای عراقی متوجه‌ی ما شدند و باز ما را به شدت زیر آتش گرفتند. ما وظیفه داشتیم آن بزرگواران را سوار کنیم؛ اما امکان نشستن بر زمین نبود و مجبور شدیم آنها را در حالی که هلی‌کوپتر در هوا بین زمین و آسمان بود، سوار کنیم. پس از آن طرح عملیاتی قادر پیاده شد و عملیات آغاز گردید. منطقه‌ی عملیاتی قادر، بسیار صعب‌العبور و تدارک آن بسیار سخت بود. نیروهای دشمن هم تمام توان خود را در این منطقه به کار گرفته بودند و بدین ترتیب دستیابی به اهداف برای نیروهای خودی بسیار سخت بود. از دستاوردهای این عملیات می‌توان به جبهه‌ی جدیدی اشاره کرد که نیروهای ایرانی باز کرده بودند و عراقی‌ها مجبور شده بودند تعداد چشمگیری از نیروهای خود را به آن منطقه گسیل دارند و با این محاسبات می‌توان گفت که عملیات قادر، پیروزی‌های دراز مدتی را برای نیروهای اسلام در پی داشت. ______________________________ ۱. به نقل از سروان غلامرضا عالی‌پور ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 8⃣5⃣ در عملیات قادر، نیروهای خودی تا ۶۰ کیلومتری داخل عراق نفوذ کرده بودند و پایگاه‌های پیکان و لولان را در داخل خاک عراق بنا نهاده بودند. در آن منطقه، نیروهای کُرد عراقی و ایرانی در تردد بودند و مسلماً در چنین ترددی امکان نفوذ نیروهای مخالف هم وجود داشت. مسئله‌ی مهمی که برای همه‌ی نیروهای ما اهمیت داشت حضور شهید آبشناسان در خطوط اول درگیری بود. معمولاً‌ فرماندهان در سنگرهای امنی مستقر می‌شوند و جنگ را هدایت می‌کنند؛ اما شهید آبشناسان به جای آن که از جان پناه استفاده کنند یا از داخل سنگر جنگ را هدایت کند، در جبهه‌ها حضور داشت. هوانیروز در آن روزها پروازهای متعدد و سختی داشت اما محل استقرار هوانیروزها کمی دورتر از خط انجمن¹ (درگیری) بود و از آرامش و اوقات فراغت نسبی خود بهرمند می‌گردید. در آن منطقه، آشپزخانه‌ی کامل و خوبی وجود نداشت اما بچه‌های هوانیروز، با ابتکار خود آشپزخانه‌ای درست کرده بودند و با امکانات کم، پخت و پز می‌کردند. راحت‌ترین غذا با آن امکانات، تهیه‌ی کباب بود. به‌طوری که این مطلب در بین رزمندگان پیچید و هرکه فرصتی پیدا می‌کرد ساعتی مهمان ما می‌شد و ما با کباب از او پذیرایی می‌کردیم. این کار آنقدر بالا گرفت که دیگر با هر کسی کار داشتند به سنگر ما می‌آمدند. یک بار شهید آبشناسان، به دنبال شخصی می‌گشت که به او آدرس محل ما را دادند. ایشان تشریف آوردند و ما از او خواهش کردیم که داخل سنگر بیاید و ایشان با کمال تواضع داخل شد. خوشبختانه در آن ساعت امکانات کباب وجود داشت. بلافاصله بچه‌ها کبابی درست کرده به ایشان تقدیم نمودند. ______________________________ ۱. خط تماس با دشمن. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 9⃣5⃣ ایشان کباب را میل کرده و از سلیقه و پخت ما بسیار خوششان آمد و پس از صرف شام به شوخی گفتند: « حالا معلوم شد که وقتی دنبال هرکسی بگردیم باید به سنگر هوانیروزها بیابیم. ما از فردا جلساتمان را در همین جا برقرار می‌کنیم تادیگر دنبال کسی نگردیم. » همه به فرمایش ایشان خندیدیم. یکی از دوستان حاضر، در جواب به شهید آبشناسان گفت: « جالب اینجاست که از این پس تیمسار صیادشیرازی، وقتی دنبال شما می‌گردد باید به این جا یابد. » همه به حرفه او خندیدیم و شهید آبشناسان پس از خنده‌ی ملیحی از ما تشکر و خداحافظی نمود. ما هرچه اصرار کردیم، ایشان ساعتی برای استراحت بماند، نماند و رفت. او کسی نبود که راحت‌طلب باشد و سلامتی خود را به اجرای مأموریت، مقدم بدارد و به مانند سربازی در خط اول حضور داشت. وقتی خبر شهادت او را شنیدیم، بلافاصله هلی‌کوپتری به محل حادثه رفت و پیکر شهید را به پشت جبهه انتقال داد. او فرماندهی بود که در خارج از سنگر شهید شد و با شهادت خود مانند بسیاری از پاکبازان به نقطه‌ی اوج رسید و به مهمانی خدا رفت. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 0⃣6⃣ 🌻 تاوان اشتباه¹ زمستان رفته‌رفته کوله‌بار خود را می‌بست و جای خود را به بهاری دل انگیز می‌داد. در یکی از این روزهای زیبای اسفند ۵۹ که در ارتفاعات دشت‌عباس مشغول نگهبانی بودم. ناگهان صدای موتورسیکلتی توجهم را به خود جلب کرد. به سرعت از دهانه‌ی غار پایین آمده به طرفش دویدم. اما هنوز کاملاً پایین نرسیده بودم که شهید آبشناسان، را دیدم که طبق معمول با موتورسیکلت در منطقه مشغول گشت زنی بود. شهيد آبشناسان هم وقتی مرا دید بعد از سلام و احوالپرسی گفت: « امانی آماده باش امشب می‌خواهیم به استقبال یکی از ستون‌های دشمن برویم. » سربازان با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند. خدمه‌های آرپی‌جی شروع به پاک کردن سلاح‌هایشان کردند. بقیه‌ی پرسنل هم کارهای مربوط به خود را انجام دادند تا هر چه زودتر برای مراسم استقبال آماده شوند. ساعت حدود پنج بعد از ظهر، به سمت محل مورد نظر به راه افتادیم. شهید آبشناسان که فرماندهی عملیات را برعهده داشت، فرماندهانِ بقیه‌ی تیم‌ها را احضار نمود و نقشه‌های عملیاتی را کاملاً برایشان تشریح کرد. آنگاه شام مختصری صرف کردیم و منتظر ماندیم تا هوا کاملاً تاریک شود. آن شب شور و حال عجیبی در میان بچه‌ها حکم‌فرما بود. بعضی مشغول نوشتن وصیت‌نامه‌هایشان بودند، گروهی دیگر هم یکدیگر را در آغوش گرفته از هم حلالیت می‌طلبیدند. _______________________________ ۱. به نقل از سرگرد پیاده یدالله امانی ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 1⃣6⃣ پس از اقامه‌ی نماز دستور حرکت صادر شد و ما که " تیم هجوم " بودیم در نوک پیکان ستون حرکت خود را آغاز کردیم. شیارها و دره‌ها را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم. چندین بار از مقابل سربازان بعثی عبور کردیم؛ اما آنها متوجه حضور ما نشدند. هنگامی هم که از جاده‌ی دزفول - دهلران گذشتیم، در میان علف‌های کنار جاده، که ارتفاع آنها گاهی به حدود نیم متر می‌رسید، پنهان شدیم. طبق برنامه‌ی از پیش تعیین شده، تیم ما می‌بایست به وسيله‌ی " تى ان تی " ابتدای ستون دشمن را از بین می‌برد. تیم های دیگر هم می‌بایست به وسیله‌ی آرپی‌جی بقیه‌ی ستون را نابود می‌کردند. افسر مهندسی تیم، که مسئولیت کار گذاشتن مواد منفجره را بر عهده داشت، چندین مرتبه بر روی جاده رفت؛ اما هر بار خودروهای عراقی از راه می‌رسیدند و مانع انجام کار می‌شدند. تا این‌که بالاخره با زحمت زیاد موفق شد مواد منفجره را بر روی پل جاسازی کند. تا حدود ساعت ۱۲/۳۰ شب چندین بار خودروهای دشمن از روی پل عبور کردند، اما هنوز از ستون خبری نبود. همین طور که منتظر ورود ستون بودیم، یکی از خودروهای دشمن بر روی پل توقف کرد و راننده‌ی آن پیاده شد و بعد از این که نگاهی به اطراف انداخت، سیگاری را روشن کرد. بعد هم دوباره مشغول قدم زدن در اطراف پل شد. یکی از سربازان ما که با مشاهده سرباز بعثی به شدت عصبانی شده بود، با لحن تندی گفت: « تو را به خدا ببين! وقاحت و بی‌شرمی را به حدی رسانده‌اند که در خاک مقدس ایران و در حضور ما به راحتی سیگار می‌کشند و ما هیچ‌کاری از دستمان ساخته نیست. » همین طور که این کلمات را با تندی ادا می‌کرد، سیگاری را در آورد و آن را روشن کرد. گشتی‌های دشمن که در نزدیکی کمین ما مشغول تردد بودند. هنگامی که متوجه روشنایی شدند، تیربارهایشان را به طرف ما نشانه رفتند و آماده‌ی تیراندازی شدند. چند لحظه بعد هم دو دستگاه نفربر دیگر به آنها ملحق شدند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 2⃣6⃣ نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود. کوچکترین حرکتی موجب لو رفتن کمین و کشتار دسته‌جمعی ما می‌شد. احساس می‌کردیم که دیگر کارمان ساخته است؛ به طوری که حتی شهادتین را هم بر زبان جاری ساختیم. با مشاهده‌ی این وضع، بلافاصله دستور آتش را صادر کردم و خیلی آهسته به تخریب‌چی گفتم که کلید انفجار را بزند. تخریب چی هم بلافاصله دست به کار شد. چند نفر از سربازان دشمن که از نفربر پیاده شده بودند، به سرعت به طرفمان هجوم آوردند؛ اما تخریب‌چی تا آن لحظه اقدامی انجام نداده بود. با عصبانیت او را صدا زدم و گفتم: « پس چرا معطلی. یالا بزن... » اما تخریب‌چی رو به من کرد و گفت: « زدم ولی عمل نکرد. مثل این که چاشنی از تی ان تی جدا شده. » خیلی سریع با شهید آبشناسان تماس گرفتم تا جریان را به اطلاعش برسانم؛ اما هنوز هیچ حرفی نزده بودم که آبشناسان فریاد زد و گفت: « کلید انفجار را بزنید پس چرا معطلید؟ » - « جناب سرهنگ زدیم؛ اما عمل نکرد. » + « پس خودت یه کاری بکن. بقیه‌ی تيم‌ها منتظر انفجار تی‌ان‌تی هستند. » چاره‌ای نداشتم. خیلی سریع بر روی زانوهایم نشستم و ژ۳ را به طرف نفراتی که در چند قدمی ما بودند نشانه گرفتم. بعد هم با توکل به خدا اولین خشاب را بر روی آن‌ها خالی کردم و در همان حال فریاد زدم: « بچه‌ها بزنید امانشان ندهید! » سربازان با شنیدن دستور از میان علفزار برخاستند و در یک لحظه، ۴ دستگاه نفربر را آماج گلوله‌های‌شان قرار دادند و آنها را به آتش کشیدند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم‌رب الشهداء و صدیقین 🌷 🔴 🥀 زندگینامه قسمت 3⃣6⃣ هنگامی که شعله‌های آتش ناشی از سوختن نفربرها به هوا برخاست شهید آبشناسان دستور عقب‌نشینی را صادر کرد. اما در همین هنگام نیروهای عراقی که جلوتر از ما بودند، به سوی ما آتش گشودند و مانع عقب‌نشینی ما شدند. بقیه‌ی نیروهای بعثی نیز از پشت سر ما شروع به تیراندازی کردند. ما که خود را در حلقه‌ی محاصره‌ی دشمن مشاهده کردیم و حرکت به سوی نقطه‌ی الحاق را غیر ممکن دیدیم، از میان شیارها و دره‌ها به طرف نقطه‌ی الحاق دوم، که در روستای مخروبه‌ای قرار داشت، به راه افتادیم. ساعت حدود ۲/۳۰ صبح به نقطه‌ی الحاق دوم رسیدیم. به محض ورود به روستای شعله‌ی اتشی توجهم را به خود جلب کرد. با سرعت به طرف آن رفتم. اما در آنجا با صحنه‌ی عجیبی روبه رو شدم. یکّه خوردم. زیرا در کنار شعله های آتش، شهید آبشناسان را دیدم که در زیر لحافی گل‌آلود به خواب عمیقی فرو رفته است. نزدیک‌تر رفتم و در کنار نور آتشی به چهره‌ی نورانی‌اش خیره شدم. اشک‌های پاکی از دیدگانش سرازیر شده بود و بر روی محاسنش شوره بسته بود. با مشاهده‌ی این صحنه، همانجا کنار آتش نشستم و آرام آرام گریستم؛ اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که او پلک‌هایش را باز کرد و با صدای غمگینی گفت: « امانی پسرم‌! آمدی؟ » - « بله جناب سرهنگ. » +« بچه‌ها چطور؟ آنها هم آمدند؟ » - « بله، نقطه الحاق اول به دست نیروهای دشمن افتاد. فقط چهار نفر را تأمین گذاشتیم بقیه‌ی بچه‌ها هم سالمند. » سرهنگ، با شنیدن این حرف لبخند زیبایی زد. احساس کردم که آن لبخند تنها برای دلداری من بود. زیرا می‌دانستم که به خاطر آن اشتباه کوچک که یکی از بچه‌ها مرتکب شده بود چه تاوان سنگینی را پرداخت کردیم و علاوه بر آن نتوانسته بودیم عملیات را به خوبی به پایان برسانیم. ⬅️ پایان ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب (زندگینامه شهید طیب حاج رضایی) کتاب بیداری ( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی) کتاب ( زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی) کتاب ( زندگینامه شهید محسن وزوایی) کتاب ( زندگینامه شهید حسن آبشناسان) کتاب ( زندگینامه‌ی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" ) کتاب (خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " ) کتاب ( زندگینامه و خاطرات ) 🔥 "ط"🔥 خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما... کتاب زیبای ( روایت‌هایی از زندگی شهید محسن حججی ) کتاب ( خاطراتی از شهید محسن حججی )
کتاب (زندگینامه شهید طیب حاج رضایی) کتاب بیداری ( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی) کتاب ( زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی) کتاب ( زندگینامه شهید محسن وزوایی) کتاب ( زندگینامه شهید حسن آبشناسان) کتاب ( زندگینامه‌ی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" ) کتاب (خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " ) کتاب ( زندگینامه و خاطرات ) 🔥 "ط"🔥 خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما... کتاب زیبای ( روایت‌هایی از زندگی شهید محسن حججی ) کتاب ( خاطراتی از شهید محسن حججی ) کتاب (زندگینامه شهیدمرتضی جاویدی) کتاب (زندگینامه سردار شهید ناصرکاظمی) کتاب (براساس زندگی و مبارزات شهید ناصرکاظمی) کتاب (زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی)
کتاب (زندگینامه شهید طیب حاج رضایی) کتاب بیداری ( زندگینامه شهید سید مصطفی الحسینی) کتاب ( زندگینامه شهید محمدحسین یوسف‌الهی) کتاب ( زندگینامه شهید محسن وزوایی) کتاب ( زندگینامه شهید حسن آبشناسان) کتاب ( زندگینامه‌ی شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی" ) کتاب (خاطرات شهید مدافع حرم " محمدحسین محمدخانی " ) کتاب ( زندگینامه و خاطرات ) 🔥 "ط"🔥 خون، آتش، دین ؛ آنچه نباید می گذشت و اما... کتاب زیبای ( روایت‌هایی از زندگی شهید محسن حججی ) کتاب ( خاطراتی از شهید محسن حججی ) کتاب (زندگینامه شهیدمرتضی جاویدی) کتاب (زندگینامه سردار شهید ناصرکاظمی) کتاب (براساس زندگی و مبارزات شهید ناصرکاظمی) کتاب (زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی) کتاب (زندگینامه جانباز شهید محمدعلی رنجبر) کتاب ( ماجرای شهادت حضرت زهراسلام الله علیها به روایت اهل سنت) کتاب (زندگینامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی‌ مرادی) (عاشقانه های شهید محمداصغری‌خواه) بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۸ درسوریه و با اشاره به گوشه‌ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد و سردار در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.