شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #کودک_بی_پدر #قسمت_چهل_و_چهارم مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بری
📖 تا شب، فقط گریه کرد. کارنامه هاشون رو داده بودن با یه نامه برای پدرها. بچه یه مارکسیست زینب رو مسخره کرده بود که پدرش شهید شده و پدر نداره... - مگه شما مدام شعر نمی خونید، شهیدان زنده اند الله اکبر! خوب ببر کارنامه ات رو بده پدر زنده ات امضا کنه. اون شب، زینب نهارنخورده شام هم نخورد و خوابید. تا صبح خوابم نبرد همه اش به اون فکر می کردم خدایا حالا با دل کوچیک و شکسته این بچه چی کار کنم؟ هر چند توی این یه سال مثل علی فقط خندید و به روی خودش نیاورد اما می دونم توی دلش غوغاست. کنار اتاق، تکیه داده بودم به دیوار و به چهره زینب نگاه می کردم که صدای اذان بلند شد. با اولین الله اکبر از جاش پرید و رفت وضو گرفت. نماز صبح رو که خوند، دوباره ایستاد به نماز. خیلی خوشحال بود. مات و مبهوت شده بودم. نه به حال دیشبش، نه به حال صبحش. دیگه دلم طاقت نیاورد سر سفره آخر به روش آوردم. اول حاضر نبود چیزی بگه اما بالاخره مهر دهنش شکست. - دیشب بابا اومد توی خوابم کارنامه ام رو برداشت و کلی تشویقم کرد. بعد هم بهم گفت زینب بابا کارنامه ات رو امضا کنم؟ یا برای کارنامه عملت از حضرت زهرا امضا بگیرم؟ منم با خودم فکر کردم دیدم این یکی رو که خودم بیست شده بودم. منم اون رو انتخاب کردم. بابا هم سرم رو بوسید و رفت. مثل ماست وا رفته بودم، لقمه غذا توی دهنم. اشک توی چشمم. حتی نمی تونستم پلک بزنم بلند شد، رفت کارنامه اش رو آورد براش امضا کنم. قلم توی دستم می لرزید. توان نگهداشتنش رو هم نداشتم… ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊