شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #خیانت #قسمت_شصت_و_یکم روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم دلخوریش از من واضح ب
📖 دنبالم توی راهروی بیمارستان راه افتاد. می خواستم گریه کنم. چشم هام مملو از التماس بود تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد. - دکتر حسینی، دکتر حسینی، پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ ایستادم و چند لحظه مکث کردم. - من چطور آدمی هستم؟ جا خورد. - شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ با تمام خصوصیات مثبت و منفی. معلوم بود متوجه منظورم شده. - پس علائق تون چی؟ - مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ چند لحظه مکث کردم. - طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ممکنه نتونن. در کنار اخلاق بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است. اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن. اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت. بدون توجه به واکنش دیگران مدام میومد سراغم و حرف می زد. با اون فشار و حجم کار این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود. دیگه حتی یه لحظه آرامش یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم. دفعه آخر که اومد با ناراحتی بهش گفتم : - دکتر دایسون میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ و حرف ها صرفا کاری باشه؟ خنده اش محو شد، چند لحظه بهم نگاه کرد. - یعنی.... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊