کاظم دو سه ماه تمام، هر شب کارش همین بود. میرفت به خلسه و ما مینشستیم و مینوشتیم.
حالتهایش در «
خلسه» را خیلی نمیشود با زبان توصیف کرد؛ اصلاً از این رو به آن رو میشد؛ مدام عرق میکرد و گاهی بهشدّت و تند نفسنفس میزد. حالاتی که من تا الان نمونهای برایش پیدا نکردهام. گاهی در خلسه چیزی را میگفت که آدم سنگکوب میکرد! مثلاً اگر کسی در همان حال بلند میشد و میرفت، کاظم(با چشمان بسته) میگفت فلانی بلند شد یا فلانی آمد تو؛ در همان حال و وسط حرف زدن! یا یکهو اسم یک نفر را میبرد و میگفت: «بگید بره وضو بگیره و برگرده!» یعنی متوجه اطرافش بود که هیچ، میفهمید که طرف وضو دارد یا نه!
نمونه این حالتها را من تابحال نه جایی دیده و نه شنیدهام. نمیدانم چه شد که اسمش را گذاشتیم «
#خلسه». گاهی که حالات پیامبر اکرم(ص) را در هنگام دریافت وحی میخوانم و مطالعه میکنم، به یاد کاظم میافتم. همان حالاتی که در هنگام نزول وحی بر پیغمبر خدا عارض میشد؛ حس میکنم چیزی شبیهِ آن است که ما دیدیم. البته بدون شک هزاران مرتبه ضعیفتر و خفیفتر از آنی که برای حضرت اتفاق افتاده است. این فقط احساسی است که من به آن حالت داشتم. چون نه خواب بود و نه بیداری.
برشی از کتاب
#رویای_بانه
خاطراتِ بینظیر
#شهید_کاظم_عاملو
#امام_زمان
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_مجاز_است
@shahid_ketabi