شهید عباس داودی یکی از دوستانم بود. از کاظم[در حالی که در
#خلسه بود] خواستم از شهید بپرسد که پیام یا حرفی برای ما ندارد؟
ارتباط با شهید برقرار شد و پیام هم گرفته شد. عجیبتر اینکه حتی کاظم در آن حالِ بخصوصش با برادر حسن حمزه که در عراق اسیر بود، ارتباط برقرار کرد و حرفهای[بردار او] را برایش گفت؛ حرفها و اوضاع و شرایط اسارتش را!
البته قضیه خلسه شاید در برابر چیزهایی که ما بعدها از کاظم دیدیم چیز کوچکی بود.
یک روز در بانه قرار گذاشتیم و با کاظم راه افتادیم و رفتیم به طرف کوه آربابای کوچک. خودش دو جای مسیر به ما گفت: «
من آقا را الان دارم میبینم...»؛ منظورش امام عصر(ع) بود. میگفت: الان فلان جا ایستاده؛ و اشاره میکرد به یک نقطهای. دقیقا دو جا این حرف را زد؛ در یک جمع هفت هشت نفره. هیچکدام حتی این احتمال در ذهنمان ایجاد نشد که «یعنی راست میگوید؟»
یقین داشتیم بهش...
برشی از کتاب
#سه_ماه_رویایی
خاطرات بینظیر
#شهید_کاظم_عاملو
با اندکی تغییر
*عکس شهید در کنار سردار شهید کیومرث نوروزی
#خاطرات
#سوریه
#وعده_صادق
#امام_زمان
#کپی_با_صلوات_برای_فرج_مجاز_است
@shahid_ketabi