با مجید رفتیم پارک نزدیک محلۀ باغستان، شب گردی. زمستان بود و هوا سرد. دورتر آتش روشن بود. رفتیم تا گرم شویم. چند نفر دور پیت حلبی پر از چوب سوخته، دراز کشیده بودند. از سرووضعشان معلوم بود معتادند. سمتشان که رفتیم، بلند شدند. تیپ مجید با آن ریش انبوه، غلط انداز بود؛ شبیه مأمورها. بندگان خدا ترسیدند. مجید آرامشان کرد و نشست کنارشان کف زمین. شروع کرد با آ نها گپ زدن: «برای چی از شهرتون اومدین؟ از کِی معتاد شدین؟ چی مصرف میکنین؟ زن و بچه دارین؟ » توی آن سوز و سرما، وقت گیر آورده بود. آن ها هم سرِ درددل‌شان باز شد. گفتند از سنندج آمده اند کرج برای کار و گرفتار مواد شده‌اند... راوی: دکتر احمد فلاح زاده روایتی از کتاب "" زندگی نامه شهید مدافع حرم حجت‌الاسلام مجید سلمانیان 📒نشر راه یار •┈••✾•••✾••┈• 📣 کانال رسمی شهید مجید سلمانیان <🪴@Shahid_Majid>