💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 😔 از ته دلم از او دل کندم یک ماهی می شد که می خواستند به سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی شد که برود، هر روز می گفت: که امروز می روم فردا می روم، ولی جور نمی شد. 💠 سه روز قبل از رفتنش به من گفت : شما و مادرم به من دلبسته هستید و نمی گذارید من بروم وگرنه تاکنون رفته بودم. من گفتم که : خدا شاهد است من از ته دل راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی آید و می گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از شهادت 🌹 به او گفتم : واقعاً از ته دلم می گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت راحت باشد چون می دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، حضرت زینب (س) به کمکم خواهد آمد و از خدا طلب صبرخواهم کرد. ⏰ هر لحظه به اتفاقی که به آن فکر می کردم و به حسی که همیشه در ذهنم بود نزدیک تر میشدم و این اتفاق را در ذهنم به تعویق مینداختم. ✅ و همیشه فکر می کردم زمانی آقا محمود شهید می شود که محمد هادی بزرگ شده باشد و چند سالی از زندگی مشترکمان گذشته باشد، 😭 ولی چنین نشد و آقا محمود آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای : "اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده" (اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام برشهادت) 🕊 لبیک گفته و عاشقانه فدایی حضرت زینب (س) شده بود. @emamerezzaa @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein : همسر شهید 🍃🌹 ✉️ 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖