میگفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگیرند. می خواهم از حال و هوای اینجا خارج نشوم. خواهرش می گفت: هادی برای اینکه ما ناراحت نشویم هیچ وقت نمی گفت در نجف سختی کشیده، همیشه طوری برای ما از اوضاعش تعریف می کرد که انگار هیچ مشکلی ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنویات آنجا می گفت. آرزو می کرد که روزی همه با هم به نجف برویم. یک بار در خانه از ما پرسید: چطور باید ماکارونی درست کنم؟ ما هم یادش دادیم. طوری به ما نشان داد که آنجا خیلی راحت است، فقط مانده که برای دوستان طلبه اش ماکارونی درست کند. شرایطش را به گونه ای توضیح میداد که خیال ما راحت باشد. همیشه اوضاع درس خواندن و طلبگی اش را در نجف آرام توصیف می کرد. وقتی به تهران می آمد، آن قدر دلش برای نجف تنگ میشد و برای بازگشت لحظه شماری می کرد که تعجب می کردیم. فکر هم نمی کردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد. هادی آنقدر زندگی در نجف را دوست داشت که می گفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم. آنجا به آدم آرامش واقعی میدهد. میگفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر می شود. بعضی وقتها زنگ میزد میگفت حرم هستم، گوشی را نگه میداشت تا به حضرت علی (ع) سلام بدهیم. او طوری با ما حرف میزد که دلواپسی های ما برطرف و خیالمان آسوده میشد. اصلا فکر نمی کردیم شرایط هادی به گونه ای باشد که سختی بکشد. فکر می کردم هادی چند سال دیگر می آید ایران و ما با یک طلبه با لباس روحانیت مواجه می شویم، با همان محاسن و لبخند همیشگی اش. از زمانی که به عراق رفت و در نجف ساکن شد، نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد. به ما که در تهران بودیم می گفت: شما مانند یک ماهی که قدر آب را نمی داند، قدر ولایت فقیه را نمیدانید. مشکل کار در اینجا نبود بحث ولایت فقیه است. لذا آمریکا بر گرده این مردم سوار است و هر طور می خواهد عمل می کند. خوب یادم هست که ارادت هادی به ولی فقیه بسیار بیشتر از قبل شده بود. هر بار که می آمد، پوسترهای مقام معظم رهبری را تهیه می کرد و با خودش به نجف می برد. در اتاق شخصی او هم دو تصویر بزرگ روی دیوار بود. تصویر مقام معظم رهبری و در زیر آن پوستر شهید ابراهیم هادی. هادی در آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی را تعریف کرد. او به نفوذ برخی از عمامههای انگلیسی و افراد ساده لوحی که از دشمنان اسلام پول می گیرند تا تفرقه ایجاد کنند اشاره کرد و ادامه داد: مدتی قبل شخصی می آمد نجف و به جای ارشاد طلبه ها و... تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند؟ او انگار وظیفه داشت تا همه مشکلات امت اسلامی را به گردن ایشان بیندازد. من یکی دو بار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد هم به جهت امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او را توجیه کردم، اما انگار این آقا نمی خواست چیزی بشنود! فقط همان جملاتی که اربابانش برای او دیکته کرده بودند تکرار می کرد! | من درباره خیانتهای آمریکا و انگلیس، به خصوص در عراق برای او سند آوردم اما او قبول نمی کرد؟ روز بعد و بار دیگر این آقا شروع به صحبت کرد. دوباره مشغول اهانت شد، نمیدانستم چه کنم. گفتم حالا دیگر وظیفه من این است که با این آقا برخورد کنم، چون او ذهن طلبه ها را نسبت به حضرت آقا خراب می کند. استخاره کردم با این نیت که میخواهم این آقا را خوب بزنم، آیا خوب است یا نه؟ خیلی خوب آمد. وقتی که مثل همیشه شروع کرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ... حسابی او را زدم. طوری با او برخورد کردم که دیگر پیدایش نشد. از آنجایی که من هیچ گاه با هیچ کس بحثی نداشتم و همیشه با طلبهها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از این اتفاق، این موضوع برای همه عجیب به نظر آمد. هر کس من را می دید می گفت: شیخ هادی ما شما را تا به حال این گونه ندیده بودیم. شما که اصلا اهل دعوا و درگیری نیستی؟ چه شد که این قدر عصبانی شدی؟ مگر چه اهانتی به شما کرده بود؟ من هم برای آنها از بحث تفرقه و کارهایی که برخی عالم نماها برای ضربه زدن به اسلام استفاده می کنند گفتم. برای آنها شرح دادم که چندین شبکه ماهوارهای وابسته به یک عالم در کشور انگلیس فعال است و تنها کاری که می کند ایجاد وهن نسبت به شیعه و تفرقه بین فرقه های اسلامی است. ⬅️..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷