#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_بیست_و_پنجم
آن روز شنیدم که عده ای می گفتند عموی من این حرفها دروغ است هیچ چیز زمین را شخم نمی زند مگر گوساله هایش، ما به خود وابسته بودیم شکست خوردیم و اولین بار که از خود گذری کردیم و جنگیدیم پیروز شدیم. با وجود عدم تدبیر و ضعف سلاح هایمان، همه مردان به نشانه موافقت و حمایت سر تکان دادند.
در روزهای بعد سرعت عملیات چریکی در داخل سرزمین های اشغالی کرانه باختری و غزه افزایش یافت و همانطور که مادرم همیشه می گفت همان مردان مبارز پیروزی نبرد منطقه کرامه هستند ، روح بسیاری را با امید و آمادگی زنده کرد.
به نظر می رسید استخبارات اشغالگر اطلاعاتی جمع آوری کرده بود که نشان می داد بسیاری از عملیات هایی که در غزه انجام می شد از اردوگاه ساحل نشات می گرفت . در اردوگاه ما منع رفت و آمد اعمال شد این بار منع رفت و آمد طولانی بود. زمانی بیش از سه هفته و حتی بیش از یک ماه و شرایط ما در اردوگاه بدتر و سخت تر شد. اردوگاه به مدت یک ماه منع رفت و آمد بود. زندگی طبق روال عادی جریان داشت در دهها متری شهر صدای اذان ظهر بلند شد . یکی از مناره های مساجد غزه بود مسجد العباس در خیابان اصلی شهر یعنی خیابان عمر المختار قرار دارد تعدادی از مردان و جوانان برای اقامه نماز به مسجد می آیند.
پس از آنکه نماز را تمام کردند جوانی در اوایل بیست و چند سالگی در برابر آنان ایستاد و به بسیار محکم حمد و ثناء و صفت باری تعالی را بجای آورد و برای رسول خدا صلوات فرستاد و سپس خطاب به مردم کرد و به آنان انگیزه قوت و قدرت داد که نسبت به برادرانشان در کمپ ساحلی که یک ماه است ممنوع الخروج شده اند کاری کنند، شیخ پرسید پسرم چه کنیم؟ جوان پاسخ داد چیزی کمتر از این نیست که برای تظاهرات همبستگی بیرون برویم مردم مسجد با هلهله و فریاد الله اکبر به بیرون هجوم آوردند و برخی از آنها آن جوان را بر دوش خود حمل کردند و شعار دادند جان و خون ما فدای تو ای فلسطین.
ما مهاجران و شهروندان ما همه فلسطینی هستیم . مردم شروع به پیوستن به تظاهرات گسترده کردند و خیابان های شهر نزدیک به اردوگاه رسیدند و موترهای سربازان اشغالگر به انتظار یک وضعیت اضطراری بدون دخالت اوضاع را از دور زیر نظر داشتند. بعد تظاهرات از هم پاشید و همه احساس کردند که دارند طبق دستور وجدانشان کاری انجام داده بودند صبح روز بعد صدای بلندگوها بلند شد که پایان منع رفت و آمد را اعلام میکرد اردوگاه در آن وضعیتی که بود به زندگی باز گردید.
صبح در قطار مدرسه صف کشیدیم و بعد از چند تمرین بدنی محدود و سخنرانی صبحگاهی یکی یکی از دانش آموزان از بالای پله های سنگی روبروی ،صف شروع به رفتن به یک ردیف میکردیم یکی پس از دیگری به سوی (کیوسک)بسته شیر که در حیاطی بود که از سه طرف با سنگهای ساخته شده بسته شده بود و سقف آن با صفحات روی پوشیده شده بود. سقف آن تراش سیمی داشت که روی آن تعدادی میز بزرگ قرار داشت و پشت سر آنها چهار مرد با کت و شلوار آبی و کلاه سفيد بصورت خطی ایستاده بودند به یک ردیف وارد غرفه می شدیم و معلمانمان نظارت می کردند. همان مردها گیلاسهای آهنی پر از شیر را به دست یکی یکی ما میدادند که بعد از دادن هر کدام یکی از ما یک دانه روغن
ماهی و سپس از ما می خواستند آن را بخوریم روی آن شیر داغ بنوشیم.
شیر می خوردیم گیلاس ها را در یک دیگ بزرگ آب جوش می انداختیم و از صف خود بیرون می رفتیم به کلاس های درس، اتاقهای مطالعه کل مدرسه یعنی همه دانش آموزان در تمام مدارس لازم بود در طول روز شیر و روغن ماهی بخوریم کورکورانه از روغن ماهی متنفر بودیم معلمان ما را زیر نظر داشتند تا آن دانههای کوچک را پرت نکنیم و ما را مجبور میکردند تا زمانی که می بودند آنها را با عجله بخوریم و سر کلاس برویم روغن ماهی بسیار مفید است، اما شیر داغ معقول و چیز خوب آن گرمی گیلاس است وقتی آن را در دستان کوچک خود می گیرید که در آن سرمای تلخ تقریباً یخ می زند.
معمولاً احساس میکنید که دستانتان بعد از افتادن از بدنتان بخشی از بدنتان نیست در یکی از آن روزها هوا بسیار سرد و وزش باد بود و بیشتر ما در راه رفتن به مدرسه از باران تر و خیس شده بودیم بعد از خوردن شیر وارد کلاس شدیم و در حالی که میلرزیدیم روی چوکی هایمان نشستیم...
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
4_310226054725763784.mp3
3.94M
#نماز_سکوی_پرواز1
کاش باور کنیم ؛
نماز فقط یک سکوست برای پرواز😍😍😍😍😍😍
... همین ✅
باید پرواز را آموخت.👌👌👌👌
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
دعای حضرت مادر درروزدوشنبه
برگرفته ازصحیفه فاطمیه
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_بیست_و_ششم
یکی از آن روزها هوا سرد بود و وزش باد تند بود و بیشتر ما در راه رفتن به مدرسه از شدت باران تروخیس شده بودیم ، بعد از خوردن شیر وارد کلاس شدیم در حالی که میلرزیدیم روی چوکی ها نشستیم ،استاد شیخ چنان وارد کلاس شد که گویی متوجه شده بود ما در حالتی
نیستیم که درس بخوانیم یا بفهمیم پس خواست ما را بخنداند، لذا فرمود بچه ها تصور کنید الان از آسمان سر کلاس برنج و گوشت میبارد سر و صدا شد و با شنیدن نام برنج و گوشت سرما و خیس بودن را فراموش کردیم.
به بی نظم شروع کردیم به حرف زدن من فقط گوشت میخورم... من عاشق برنجم... من... من... شیخ اجازه داد چند دقیقه بازی کنیم و رویاهای برنج و گوشت را زنده کنیم سپس بر ما فریاد زد همه ساکت باشید کتاب خواندن تان را بیرون بیاورید درس بیستم را باز کنید
احمد بخوان کتابم را که خیس آب بود باز کردم و در حالی که میلرزیدم شروع به خواندن کردم سرما شدید بود.
و شیخ زیر زبان می گفت : لاحول ولاقوة الا بالله...
انا لله و انا اليه راجعون...
باید بخوانی تا یاد بگیری و پشیمان نشوی
خاله ام فتحیه در روستای صوریف در منطقه الخلیل زندگی میکرد این روستا مانند تمام روستاهای کشور در سال 1967 تحت اشغال قرار گرفت این روستا به عنوان مجازات نقش خود در مقاومت در مقابل اشغال پیش از این سهم خود را از تبعید و تخريب متحمل شد و در نبردهای قبل از 1948 همچنان روستاهای مرزی به خط سبز بین سرزمین های اشغال تقسیم شدند. از سال 1948 زمینهایی که تا زمان اشغال آنها در سال 1967 تحت حاکمیت اردن باقی مانده بودند. اندکی پس از اشغال، گشت های اشغالگر به روستا نزدیک شده و وارد آن شدند تا مانند اکثر روستاهای فلسطینی در سراسر کرانه باختری در آن تردد کنند
مردم آنجا در خانه های سنگی کوچک و فقیرانه و زیبا در میان درختان زیتون و انجیر و انگور و بادام زندگی میکنند و به پرورش دام و طیور میپردازند و امرار معاش میکنند و خداوند را به خاطر نعمتهای بیشمارش شکر می کنند. مردان روستا به جوانمردی و مردانگی شهرت دارند و لباس روستایی سنتی فلسطینی میپوشند یکی از آنها را میبینید که با عصای خود در حال چرانیدن گوسفندانش در قله کوها هستند و زنان آنجا متواضع رفتار اند و لباس، پوشش سر خود را به رخ میکشند.
ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
الهی یاورمان باش
تامحتاج روزگارنباشیم
همدممان باش
تاکه تنها در روزگاران نباشیم
کنارمان بمان
تا که بی کس ایام نباشیم
وخدایمان باش تا بنده
دیگری نباشیم
💫شبتون آرام با یاد خدا 💫
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_بیست_و_هفتم
فصل ششم
خاله ام فتحیه در روستای صوریف در منطقه الخلیل زندگی میکرد این روستا مانند تمام روستاهای کشور در سال 1967 تحت اشغال قرار گرفت .
این روستا به عنوان مجازات نقش خود در مقاومت در مقابل اشغال پیش از این سهم خود را از تبعید و تخريب متحمل شد و در نبردهای قبل از 1948 همچنان روستاهای مرزی به خط سبز بین سرزمین های اشغال تقسیم شدند. از سال 1948 زمینهایی که تا زمان اشغال آنها در سال 1967 تحت حاکمیت اردن باقی مانده بودند. اندکی پس از اشغال، گشت های اشغالگر به روستا نزدیک شده و وارد آن شدند تا مانند اکثر روستاهای فلسطینی در سراسر کرانه باختری در آن تردد کنند.
مردم آنجا در خانه های سنگی کوچک و فقیرانه و زیبا در میان درختان زیتون و انجیر و انگور و بادام زندگی میکنند و به پرورش دام و طیور میپردازند و امرار معاش میکنند و خداوند را به خاطر نعمتهای بیشمارش شکر می کنند. مردان روستا به جوانمردی و مردانگی شهرت دارند و لباس روستایی سنتی فلسطینی میپوشند یکی از آنها را میبینید که با عصای خود در حال چرانیدن گوسفندانش در قله کوها هستند و زنان آنجا متواضع رفتار اند و لباس، پوشش سر خود را به رخ میکشند.
خاله ام بعد از نقل مکان از غزه به صوريف تفاوت چندانی احساس نکرد، فقط تفاوت در فضای روستایی و کشاورزی بود. گویش محلی کمی متفاوت است اما تفاوت فاحشی ندارد و او به سرعت به زندگی در آنجا عادت کرد. شوهرش عبدالفتاح، تحصیلات دور ثانویه خود را در مدرسه طارق بن زیاد در شهر الخلیل به پایان رسانید هیچ مدرسه ثانویه در صوریف و یا در تمام روستاهای اطراف شهر مانند آن نبود هر که بخواهد تحصیلات متوسطه خود را به پایان برساند مجبور است در الخليل درس بخواند و تحصیل شوهر خاله من در الخليل باعث شده تا او با شهر و آنچه در آن می گذرد آشنا شود. دوستان زیادی از شهر و مردم روستاهای دیگر که در آن مدرسه با آنها درس خوانده بود داشت.
خاله ام پسری به دنیا آورد که نامش را عبدالرحیم گذاشت. مادرم نمیتوانست برای تبریک تولد خاله ام به الخلیل سفر کند، به همین دلیل او راضی شد که به خانه مامایم رفت و به وی تبریک گفت و از او خواست که وقتی نزد فتحیه رفت، از طرف مادرم هم تبریک و صلوات بفرستد و از او عذرخواهی کنند چون او وضعیت مالی ما را میدانست.
شوهر خاله ام عبد الفتاح در حال آماده شدن برای سفر به دانشگاه اردن ، دانشکده شریعت بود . اما بیماری شدید پدرش او را مجبور کرد که آن را به تعویق بیندازد سپس مرگ پدرش باعث شد که از این فکر منصرف شود. در حال تحصیل در دانشگاه او تصمیم گرفت که علاوه بر زمینهایی که مالک آنها بود، کار پدرش را در تجارت منسوجات نیز به عهده بگیرد و با تسهیل این امر برای برادرش عبدالرحمن که در سال دوم راهنمایی تحصیل میکرد از تکمیل تحصیلات خود در مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل دلجوئی کند.
عبدالفتاح اغلب بر پشت بام خانه آنها می ایستاد و به خاله ام به سمت غرب شهر مخروبه (عليين) اشاره می کرد، جایی که مردان جهاد مقدس قبل از اشغال سال 1967 اردو زده بودند که اهالی منطقه تمام نیازهایشان را تامین می کردند و یکی از اهالی صوریف به نام محمد عبدالوهاب قاضی روزی در منطقه ای نزدیک به نام (سناهین) (گوسفندان خود را می چراند. کاروانی از یهودیان که از سمت بیت شمش به سوی اتزیون می آمدند را دید مجاهدین را در جریان قرار دادند مجاهدین به سرعت در منطقه ای به نام ظهر الحجه برای آنها کمین کردند و وقتی به آنجا رسیدند به آنها حمله کردند و همه را کشتند. که تعداد افسران سربازان و داکتران تمامشان (35) نفر بودند. قلب یهودیان مملو از نفرت نسبت به شهر سوریف شد. زمانی که اشغال در سال 1967 اتفاق افتاد یهودیان شهر سوریف را با توپخانه بمباران کردند و خانه های بسیاری را ویران کردند بخاطر انتقام آنچه در گذشته اتفاق افتاده بود.
از طریق کار شوهر خاله ام و ارتباطات او در شهر الخلیل او شبکه بزرگی از روابط را با بازرگانان و کارفرمایان آن ایجاد کرده بود و در جلسات و ملاقات های خود با آنها، گفتگوهای طولانی و مفصل بین آنها در مورد همه چیز انجام می شد. هنگامیکه در یکی از آن فروشگاه ها می نشست همه دور بخاری جمع می شدند و اخگرها در آن می درخشیدند..
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زیبای پاییزی
دعا میکنم
کلبه دلاتون همیشه
آرام باشه
و شـادی و برکت
مثل باران رحمت
از آسمان براتون بباره
💫شبتون زیبـا
و سرشار از آرامش💫
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
4_310226054725763785.mp3
3.12M
#نماز_سکوی_پرواز2
نماز... سکوی پروازه!✅
تعجب نکن!😳
پرواز کردن با نماز،سخت نیست.☺️
فقط بایدفنون پرواز رو یادبگیری،✅
اونوقت لذت نمازت رو،با هیچ لذتی عوض نمیکنی.😍😍😍😍
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
AUD-20210820-WA0001.mp3
3.64M
#نماز_سکوی_پرواز3🌸🌸🌸
نماز؛ آینه شخصیت شماست؛✅
هرقدر درنماز،تمرکز و آرامش بیشتری داشته باشید☺️☺️
خارج ازنماز هم،همانقدر آرام وشاديد.😍
نماز،قلب رو ازتعلق رهامیکنه.💚❤️
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_بیست_و_هشتم
چای می نوشیدند و در مورد مقاومت صحبت
میکردند آنها میگفتند قدرتها نتوانستند در مقابل ارتش اسرائیل بایستند، پس چگونه
گروه هایی از چریکها میتوانند با سلاحهای خود در مقابل آن بایستند؟
این حوادث همواره نشان دهنده عدم اعتقاد آن اقشار مردم به امکان سنجی مقاومت و امکان دستیابی به هر گونه منفعت عملی از آن بود که ممکن است ضررش بیشتر از فایده باشد و این مصلحت گرایی بزرگترین هدف آنها برای بالا بردن و ارتقای استاندارد ،زندگی سود اقتصادی و توسعه ثروت و قابلیتهای محدود آنها بود شوهر خاله ام جرأت نداشت علناً در نظراتشان مخالفت کند اما به حرف آنها گوش میداد و سعی میکرد کاملاً عینی و منطقی با آنها بحث کند و در نهایت مردم پس از یک یا چند ساعت نشستن متفرق می.شدند ساعتها چای می نوشیدند و یکی از اهالی جلسه را با گفتن : ما برای این چه داریم؟ مسئله خلق را باید به خالق بسپاریم و خداوند به آن لهجه ای که مردمان را متمایز میکند خوب پاسخ میدهد. مردم الخلیل را با لهجه خاص که حروف بیشتری را نسبت به دیگران در طول گفتگو بیشتر گسترش می دهند را بهتر میشود شناخت در این جلسات و محافل و روابط شوهر خاله ام با ابوعلی آشنا شد که به نظر می رسید بیشتر به ضرورت انجام کاری در مورد مقاومت معتقد بود و اگر مقاومت در سطح آزادی وطن و شکست دادن اثرگذار نبود هم، بدون شک با کمترین تعدیل وظیفه ملی اش را انجام می داد.
ابوعلی در سفرهای شوهر خاله ام به الخلیل یا زمانی که ابوعلی به دیدار شوهر خاله ام میآمد اغلب در خیابان های الخلیل قدم می زدند و در مورد شغل لزوم مقاومت در برابر آن و ضرورت آن صحبت میکردند نپذیرفتن عمل انجام شده، یا مشغول شدن فقط به پول درآوردن توسعه ثروت و ساختن خانه چون عقایدشان شبیه هم بود دوستیشان خیلی قوی تر شد، روزی ابوعلی شوهر خاله ام صریحاً :گفت من بدون انجام حداقل وظیفه اینطور بیکار نمی مانم،
شوهر خاله ام از او پرسید چه می توانی انجام دهی؟
آیا به دنبال یک اسلحه میگردی و با آن به یک گشت اشغالی حمله میکنی سپس فرار میکنی تا با افراد تحت تعقیب مانند ابو شرار و سایر چریکهای مجاهد زندگی کنی؟
او پاسخ داد نه من میخواهم مقاومت را سازماندهی کنیم تا آن را به یک پدیده تبدیل کنیم به جنبشی به سمت سازمانی شدن، بنابراین شوهر خاله ام از او پرسید: چگونه؟
او پاسخ داد من به اردن سفر میکنم و ایده خود را در آنجا به فتح ارائه میکنم و میدانید که فتح بعد از الکرامه جایگاه خود را پیدا کرده است و آنها باید از ایده من خوشحال شوند و در این امر به من کمک کنند.
شوهر خاله ام این ایده را ستود و تاکید کرد که ابوعلی باید نهایت احتیاط را انجام دهد و به او اطمینان داد که می تواند او را در تمام مراحلش شریک کامل .بداند آنها توافق کردند که ابو علی به تنهایی سفر کند و یک پوشش تجاری در سفر برای او ترتیب دهد تا توجه او را جلب نکند اردن در این دوره پس از پیروزی عزت تماماً در دست مقاومت بود و اردوگاه های آوارگان مملو از جشنهای پیروزی بود همه شروع کردند به تشویق جان چریکها و خواندن و دعا برای فلسطین نهضت آزادی ملی نامی که پشت آن پیروزی بود.
برای شخصی مانند ابو علی دشوار نبود که فوراً فرماندهی عملیات چریکی را در آنجا شناسایی کند و با آنها برای سازماندهی هسته های نظامی فتح در تمام مناطق کرانه باختری موافقت کند و برای تکمیل آن پول و سلاح در اختیار او قرار گیرد. تا برای شروع مقاومت مسلحانه این سلولها را ایجاد کرده و آموزش و مسلح کردن آنها را آغاز .کند. او پس از دیدار با برخی از بستگان به اطراف اردن سفر کرد تا معاملات تجاری انجام دهد تا بتواند ماموریت رسمی خود را پوشش دهد. او آنها را در صفوف جنبش فتح سازماندهی میکند و از هر یک از آنها میخواهد که با او دو یا سه نفر از دوستان مورد اعتماد خود را که آماده عملیات مسلحانه علیه اشغالگران هستند در هر شهری از شمال کرانه باختری تا الخلیل سازماندهی کنند. حتی در برخی از روستاها و شهرها هرگاه کسی را که می شناسد و مورد اعتمادش میبیند موضوع را به او ارائه می دهد و مورد قبول و تایید قرار میگیرد از او میخواست تا یک سلول تشکیل دهد او موافقت میکند که به زودی با او تماس میگیرد.
ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#سلام_امام_زمانم
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا إِمامَ الْمُسْلِمينَ...
🌱سلام بر تو ای پیشوای اهل اسلام؛
ای مولایی که هرکس دلش را تسلیم تو کند به مقصدش خواهی رساند.
🌱سلام بر تو و بر آن روزی که جهان و جهانیان تسلیم امر تو خواهند بود.
#مولایمن
🍂قلب زمین گرفته،
زمان را قرار نیست...
🍂ای بغض مانده
در دل هفت آسمان، بیا...
#العجلمولایغریبم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میعاد:✍📗
🌸سلامی🤚 از جنس نوربه شما همراهان قرآن 📖 خوان ؛قرآن📖 دان. وانشاءالله عاملان به قرآن📖
💐💐 💐💐💐💐💐💐💐
🌸 آیات نورانی قرآن📖 راتلاوت
می کنیم
🌼🌼 قربةً إلی الله🌼🌼
💚 هدیه به ساحت مقدس و نورانی «حضرت زهرا»«وفرزندعزیزش «حضرت ولی عصر» »سلام الله علیهم صلوات الله اجمعین.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تمام انبیا و اولیاء،اوصیاء،گذشتگان واسیران خاک در طول تاریخ واموات ، صاحبانِ حق و تمام شهدا در طول تاریخ تاکنون
💚بهنیت تعجیل در فرج و سلامتی اقاجانمان امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف...
روحی فداها یا اباصالح المهدی❣
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میعاد:✍📗
برخیز که صبح با
عشق و امید آمده است
خورشید
به دیـدار زمین آمده است
هــم رایحهی سلام و هــم دیدن گل
وقتی که سپیده با نگین آمده است...
"صبح تون بخیروشادی"
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
4_310226054725763789.mp3
4.02M
#نماز_سکوی_پرواز4
تا زنده ای؛ از نردبان نماز، بالا برو.✅
وگرنه،بعد از تولدت به برزخ
برای دو رکعت نماز، التماس می کنی.😢
تا دیرنشده
خودتو درآغوش خدا رها کن.😍😍😍😍
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#تقویم_امروز
امروز؛ جمعه
☀️ ۲ آذر ۱۴۰۳ هش
☪ ۲۰ جمادیالاول ۱۴۴۶ هق
✝ ۲۲ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی
🕎 ۲۱ حشوان ۵۷۸۵ عبری
متعلق به امام مظلوم در غربت و غیبت، خورشید پشت ابر، مدیر کل عالم؛ بقیهالله العظمی #امام_مهدی ارواحنافداه و عجلاللهتعالیفرجه
ذکر امروز؛ یکصد مرتبه
اَللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدِِ وَ آلِ مُحَمَّدِِ
┈••✾•🌸مناسبتهای امروز🌸•✾••┈
📆 مناسبتهای شمسی
📆 مناسبتهای قمری
📆 مناسبتهای میلادی
🔹روز ملی و استقلال "لبنان" از استعمار فرانسه ۱۹۴۳م/۱۳۲۲ش
🔹مرگ #آلدوس_هاکسلی نویسندهٔ بریتانیایی و از معتقدین به تئوریهای #جمعیتزدایی ١٩۶٣م/۱۳۴۲ش
🔹ترور #جان_اف_کندی سیوپنجمین رئیسجمهور آمریکا ١٩۶٣م/۱۳۴۲ش
📆 مناسبتهای عبری
📆 روزشمار:
🔹 ۳ روز تا سالگرد فرمان حضرت امام خمینی رحمهالله مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین ۱۳۵۸ش - پایان هفته بسیج (۲۹ آبان الی ۵ آذر)
🏴 ۱۳ روز تا سالگرد شهادت صدیقه کبری علیهاالسلام؛ به روایت ۹۵ روز
🏴 ۲۳ روز تا سالروز رحلت حضرت امالبنین علیهاالسلام همسر گرامی حضرت امیرالمؤمنین علیهمالسلام و مادر ۴ شهید از شهدای کربلا - روز تکریم مادران و همسران شهدا
🔹 ۲۸ روز تا شب یلدا؛ شب ترویج صله رحم، میهمانی و شاد بودن با خویشاوندان
💐 ۳۰ روز تا
👈 سالروز میلاد صدیقه کبری، ام ابیها حضرت فاطمهالزهرا سلاماللهعلیها
👈 سالروز میلاد برهمزننده خوابهای آشفته استکبار جهانی برای بشریت، بنیانگذار جمهوری اسلامی؛ حضرت امام خمینی رضواناللهعلیه
💐 ۳۳ روز تا سالروز میلاد پیامبر اولوالعزم، ظهور کننده با حضرت ولیعصر ارواحنافداه؛ حضرت عیسیبنمریم علیهماالسلام
🔹 ۳۷ روز تا نهم دی؛ خط پایان ملت ایران بر فتنه ۸۸ - روز بصیرت و تحکیم میثاق امت با ولایت
🔹 ۴۰ روز تا اول ژانویه و آغاز سال ۲۰۲۵ میلادی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_خیاطی
#هدیه_ای_زیبا
هدبند شیک بدوز👌
😊 😊
🔗 🔗
🧵 🧵
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعه_و_آشپزی_با_خانواده
#غذای_عربی
مواد لازم:
مرغ ١/٢ (مرغ کامل)
پیاز ۱عدد
هویج ۱عدد
گوجه ۱عدد
سیر ۲حبه
فلفل ۲عدد
رب گوجه ۲ ق غ
نمک،فلفل،زردچوبه
ادویه کاری به مقدار لازم
هل ۳-۴حبه
چوب دارچین ۲-۳
لیمو عمانی ۱عدد،برگ بو ۱عدد
برنج ۲پیمانه،آب ۴-۵ پیمانه
#نکته
✓اگر دوست داشتید میتوانید آب مرغ را صاف کنید بعد برنج بریزید !! 👌👌
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
💠 خاطره اي از غيرت و مردانگي خلبان شهید عباس دوران
☀️ صبح روز اول آذرماه ۱۳۵۹ در اقدامي بي سابقه، براي تقدير وتشكر از شجاعت ها وشهامت هاي او در بيش از ۵۰ ماموريت جنگي خطرناك، بلوار منتهي به منطقه هوايي شيراز را به نام او كرده وحواله يك قطعه زمين را به وی دادند.
#دوران درباره اين مراسم نوشت:
✍ "غرور و شادي را در چشم هاي همسرم ديدم، خانواده ام نيز خوشحال بودند. حواله زمين را كه دادند دستم، فقط به خاطر دل همسرم گرفتم وبه خاطر او و مردم كه اين همه محبت دارند وخوبند پشت تريبون قرار گرفتم، ولي همين كه پايم به خانه رسيد، ديگر طاقت نياوردم، حواله را پاره كرده و ريختم زمين. يعني فكر مي كنند ما پرواز مي كنيم و مي جنگيم تا شجاعت هایمان را ببينند و به ما حواله خانه و زمين بدهند؟!"
شهید#عباس_دوران
یادش گرامی با قرائت #فاتحه و ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_بیست_و_نهم
کار جمع آوری اسلحه به شوهر خاله ام عبدالفتاح محول شد که رفت و آمد و تجارت او بهترین پوشش برای استتار این امر بود و به این ترتیب در مدت کوتاهی سلولها و گروهها برای انجام چند عملیات ساده چریکی مانند پرتاب نارنجک دستی به سمت خودروهای گشت نظامی, تیراندازی به آنها یا تلاش برای انجام عملیات تک تیراندازی شروع شد.
اما برای برخی از این اهداف طبق معمول در هر نوع کار مقاومتی، یکی از سلولها دچار نقص عملی می شود و اعضای آن دستگیر میشوند و تحت تحقیقات تلخ قرار میگیرند و برخی شروع می کنند به اعترافات، دیگران را دستگیر می کنند و همینطور ادامه میدهند تا اینکه کار به ابوعلی میرسد و او دستگیر و تسلیم میشود ابو علی برای بازجویی بسیار خشن در زیرزمینهای بازجویی زندان الخليل به درجه بالایی نگهداری میشد از مردانگی و استواری او حتی ساده ترین مسائلی را که برخی جوانانی که در مراحل اولیه تحقیقات فریب میخوردند؛ به آن اعتراف میکردند را نمی پذیرفت. نیروهای اطلاعاتی اسرائیل شوهر خاله ام را پس از تحقیق در مورد روابط و دوستیهای ابوعلی دستگیر کردند و خانه او را تفتیش کامل کردند که با خرابکاریهای زیادی همراه بود و همه چیزهایی را که سر راهشان بود از جمله اثاثیه و ابزار را تخریب کردند.
ضرب و شتم خاله ام و پسر خردسالش عبدالرحیم را که سهمی از آن داشتند شکنجه کردند و شوهر خاله ام را به زندان الخلیل بردند و او را مورد بازجویی و شکنجه جهنمی قرار دادند و از ابوعلی و رابطه اش با او میپرسند. و به او میگویند باور کن که ابو علی به او اعتراف کرده و به همه چیز اقرار کرده است و نیازی به انکار و شکنجه نیست، پس ابوعبدالرحیم شوهر خاله ام همچنان تکذیب میکند و با توجه به آن او را بدون هیچ اتهامی به شش ماه حبس اداری محکوم کردند و قضات ابی علی را به دلیل اعترافات انباشته از چند جوانی که آنقدر قوی نبودند که از مصیبت بازجویی بگذرند به پنج سال حبس محکوم کردند.
از اینجا سفر خاله ام به دنیای جدید دنیای زندانها آغاز شد جایی که او شروع به دیدار شوهرش کرد. هر ماه یک بار خاله ام روز ملاقات زود بیدار میشد و بچه اش را آماده میکند و حرکت میکرد طفل را در آغوش می گیرد تا به مرکز دهکده برسد. از اینجا با یکی از معدود ماشینهایی که از روستا عبور میکنند به سمت شهر الخلیل می رود و در اینجا مسافت زیادی را طی میکند تا به ساختمان مقر زندان الخليل و مقرفرمانداری نظامی در شهر برسد.
و صدها خانواده را می یابید که برای دیدار با فرزندان خود و بستگانشان آمده اند او در میان زنان در صف ایستاده و شناسنامه اش را با خود گرفته یک شخص منحیث سرپرست آنجا ایستاده و صدا میکند این گروه متشکل از بازدیدکنندگان است و سرپرست ممکن است اعلام کند که گروه کامل شده است بنابراین تا شروع گروه دوم صبر کنید. وقتی به آن سوراخ دیوار میرسد دستش را با کارت شناسایی خود دراز میکند تا آن را به سمت نگهبان زندان که پشت دیوار ایستاده است ببرد تا بتواند مراحل معاینه ، تأیید و ثبت نام را انجام دهد. سپس درب بعدی باز میشود و او وارد بخش زنان می شود جایی که یکی از زنها جست و جوی تحریک آمیز انجام می دهد خاله ام خشم خود را فرو می نشاند، چون نمی خواهد دیدار را از دست بدهد . ابو عبدالرحیم در حال حاضر در انتظار اوست و خبری نیست.
برای اینکه دیدار میسر شود یا نه شک دارد که او در حسرت دیدن پسرش عبدالرحیم است و هیچ توجیهی برای هدر دادن دیدار با اینکه سرباز موظف عصبانی میشود ندارد پس از بازرسی بازدیدکنندگان در اتاقی جمع می شوند و سپس از راهروهای طولانی و با نور ضعیف عبور می کنند. راهروهایی به بخش ملاقات ، جایی که دیواری با دهانه هایی مانند پنجره وجود دارد، یک کوره آهنی روی آن قرار دارد پشت هر پنجره ای یک زندانی ایستاده است بنابراین خانواده ها شروع به جستجوی زندانی میکنند که متعلق به او است و وقتی او را پیدا کرد او با دیدن فرزندش از پشت پنجره خود را با تمام اشک در چشمان پدر به داخل پنجره میاندازد و نمیتواند او را در آغوش بگیرد و با او بازی کند.
شوهر یا فرزندان پشت میله ها هستند و او نمیداند در این دیوارهای سفت و سخت و بیرحم با آنها چه میکنند. قبل از اینکه مردم بتوانند از دردسر سفر ،انتظار جستجوهای تحقیرآمیز و قدم زدن در آن راهروها راحت شوند و قبل از اینکه بتوانند همسر فرزندان و خانواده خود را خوب احوال پرسی کنند، زندانبانانی که پشت سر زندانیان ایستاده اند کف زده فریاد می زنند که ملاقات تمام شد و آنها شروع به کشیدن زندانیان به پشت آن در آهنی میکنند.
ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
4_310226054725763790.mp3
3.33M
#نماز_سکوی_پرواز5
دنبال چی می گردی؟🤔🤔🤔
قدرت، آرامش، یقین، شادی....☺️
يه نماز حقیقی، همه اينا رو می تونه بهت بده!✅
فقط باید یاد بگیری؛
يه نماز حقیقی بخوني...👌👌👌👌
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_سی ام
خانواده ها از قسمت ملاقات بیرون رانده میشوند و عواطف و احساسات زندانیان شعله ور میشود و شوهر خاله ام جلوی اشک هایش را میگیرد تا نگهبان زندان آنها را نبیند و شادتر و خوشحال تر نشود و اظهار نظر نکند. احساسات و عواطف او در حالی که برای همسرش شعار میدهد که آسودگی نزدیک است و تنها پنج ماه به پایان آن فرصت دارد و به او توصیه می کند که با عبدالرحیم خوب باشد و در خانه بماند و به خانواده اقوام و همسایه ها آرامش دهد. خاله ام در حالی که اشک هایش را با لبه گلدوزی شده روسری سفیدش پاک میکند فریاد میزند میگوید به چیزی اهمیت نده، فقط موانع ات را دور کن در فکر ما نباش... خداحافظ.
در آنجا در کوچه های محله ها روستاها و اردوگاه ها گروهها و حجره های جدیدی در شهرها و روستاها و خرابه های کرانه باختری سازماندهی میشدند و جوانان برای تمرین و استفاده از سلاحهایی که اخیراً از آنچه پدران یا پدربزرگ هایشان سال ها پنهان کرده بودند یا به دست آورده بودند به اعماق دره ها یا پشت کوههای باشکوه میرفتند و آماده شروع رویارویی بعدی میشدند و در اولین فرصت با وجود کمیابی سلاح و سادگی و همچنان نداشتن تجربه کافی در استفاده از سلاح، با سینه پر از آتش مشتاقانه به رویارویی دشمن می پرداختند.
در آن مغازه ای که ، شوهر خاله ام و ابو علی در آن روزهای سرد با تعدادی از کسبه ها ملاقات میکردند و چای می نوشیدند بعد از دستگیری آن دو تعدادی از آن کسبه جمع میشدند و دوباره در مورد خبر درگیری و زندانی شدن صحبت می کردند. و شوهر خاله و ابوعلی و بیهودگی کارشان و اینکه مدت قابل توجهی از عمرشان را هدر داده اند را مثال میدادند و میگفتند که این مقاومت فایده ای ندارد و دستگیری آنها بزرگترین گواه بر صحت نظریه و انتظارشان بود. یکی از آنها شروع به محاسبه روزهایی میکرد که شوهر خاله ام در زندان میگذراند و او هر روز سه لیره اسرائیلی در تجارتش را حساب میکرد که وی می توانست آنرا بدست آورد. آن مرد میگفت او حداقل پانصد لیره به خودش بدهکار است، چه بسا زیانهای به خانواده اش در این وضعیت بد اقتصادی رسانیده است و ممکن است به اکثریت مردم ناراحتی بسیاری ایجاد کند. برای منفعل کردن کار مقاومت و خراب کردن آن بر اساس دیدگاه رهبران اسرائیل علاوه بر نیاز به نیروی انسانی زیاد برای ساختن کشور نوپا که باعث شد به تدریج و پس از بررسیهای شدید، درهای کار را به روی مردم باز کنند. ادارات گذرنامه و مجوز شروع به پذیرایی از مردانی کردند که متقاضی بودند برای دریافت مجوز کار در سرزمین های اشغالی بروند در سال 1948 این موضوع باعث ایجاد جنجال خشونت آمیزی در بین بسیاری از مردم فلسطینی شد. در گوشه میدان محله ما جایی که مردها با وجود بیماری و کهولت سن می نشستند.
پدربزرگم همچنان در آن جلسات روزانه شرکت میکرد که این موضوع در آن بحث میشد و مردم در نظرات بین خود به شدیدترین مخالفان میان هم تقسیم میشدند آنها میگفتند چگونه میتوانیم به خود اجازه دهیم که دولت دشمن را بسازیم و پایه های آن را تقویت کنیم در حالی که سربازان دشمن برای جنگ ما و جنگ مردم و ملت ما آموزش می بینند و آماده می شوند.
برخی از مردم این را نوعی خیانت میدانستند در حالی که برخی واقع گرایانه میدیدند که رژیم اسرائیل در واقعیت خود را تحمیل کرده است و اسرائیل تاسیس شده است و با کم کاری صدها یا هزاران کارگر در آن شکست یا شکسته نخواهد شد. تنها چیزی که مهم بود که موضوع را باید از این منظر مورد بحث قرار دهیم خانه هایی وجود داشت که نیاز به یک لقمه
نان داشتند و برای اطفال شان شیر، و مجبور بودند که در داخل اسرائیل با وجود سختی و تلخی آن کار کنند.
و همچنان از دید همکاری از دید دیگران یک رسالت ملی برای حمایت از پایداری مردم ما در اردوگاه ها و روستاهایشان ضروری بود پذیرش کار بیشتر در فروشگاها از الخلیل بود که آنها در اسرائیل قابل قبول تر بود زیرا مردم آنجا مسائل ریاضی را بسیار بهتر میفهمیدند و با بازی اعداد مهارت دارند ...
آنچه در اینجا جدی است و زمینه های گشایش برای مردم راه را برای شکوفایی اقتصادی کشور هموار میکرد. که سطح آن را در همه زمینه ها بالا میبرد استواری مردم ما بود و پایبندی آنها به سرزمینشان تا زمانی که خداوند متعال میخواست تغییری در آن وارد کند بود.
در سطح عملی مردان مقاومت به ویژه در کمپ های پناهندگان مثلاً در کمپهای ساحلی کار در سرزمین های اشغالی را جرم می دانستند و شروع به جمع آوری اطلاعات در مورد کسانی میکردند که مجوز کار گرفته بودند ....
ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
پروردگارا🌙
در این شب
دفتر دل دوستانم را🌙
به تو میسپارم
با دستان مهربانت
قلمی بردار🌙
خط بزن غمهایشان را
و دلی رسم کن
برایشان به بزرگی دریا🌙
شادو پر خروش
شبتون بخیر🌸
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_سی_و_دوم
فصل هفتم
چند هفته قبل از امتحانات نهایی بخاطر امتحان برادرم محمود در خانه حالت اضطراری اعلام شد. هر وقت یکی از ما صدایمان را بلند می کردیم مادرم سرما فریاد میزد بخاطر برادرت محمود جیغ نزن و آرام باش چون چند روز بعد امتحان داشت، اگر یکی از ما دنبال هم می دوید، مادرم بر سر ما فریاد میزد اگر یکی از ما دیگری را هل می داد او را نیش زبان می زد، طبق عادت ما وقتی دور طشت لباس شویی جمع می شدیم. با سیلی زدن خفیف به پشت سر، نیشگون گرفتن از پهلو یا کشیدن گوش ما سهم خود را می گرفت.
او باید آرامش را برای مطالعه محمود فراهم می.کرد اگر یکی از ما می خواست دیگری را درگیر کند از مادرم سیلی می گرفت، یا هم مخفیانه به یکدیگر ما چشمک می زدیم و حرکات خنده دار روی صورت ما انجام می دادیم. خواهرم اغلب درگیر این موضوع می شد از آنجایی که نمی توانست با خودداری از خندیدن خود را کنترل کند بنابراین تا جایی که می توانست جلوی خنده اش را می.گرفت. اگر این حرکات خنده دار را ادامه می دادیم خنده اش منفجر می شد و سیلی های متعددی از مادرم دریافت می کرد که به ندرت به دلایل خنده زیادما نمی توانست مقصر واقعی را مجازات کند. امتحانات سال تعلیمی را تمام کردیم و محمود به درس خواندن ادامه داد زیرا امتحانات توجیه ی حدود یک ماه از امتحانات ما عقب بود و با وجود پایان ،امتحانات وضعیت اضطراری در خانه همچنان پا برجا بود ما بیشتر از اینکه منتظر پایان آخرین روز امتحان خود باشیم منتظر ماندیم تا امتحانات محمود تمام شود و وقتی محمود از مدرسه برگشت، با پر سر و صداترین محفل ممکن از او پذیرایی کردیم چیزی را که حدود دو ماه در جان خود پنهان کرده بودیم بیرون آوردیم. خانه پر از سروصدا و فریاد شد و همه به محمود، دختر و پسر حمله کردیم، سیلی زدیم لگد زدیم و نیشگون گرفتیم، در حالی که مادرم نگاهمان می کرد و سعی می کرد جدی باشد و فریاد می زد: بگذارید برادرتان را. اما نمی توانست آن لبخند گسترده را از صورتش پنهان کند بعد از اینکه با محمود تمام شد همه حمله کردیم به سوی مادرم، محمود هم همراه ما یکجا شد دستانش پاهایش را بوسیدیم تلاش برای خلاص شدن از دست ما کار ساده نبود.
در حالی که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد نتیجه ای نداشت نتایج ما ظاهر شد و همه موفق شده بودیم به جز پسر عمویم حسن که سال دوم راهنمایی رد شده بود و باید منتظر موفقیت محمود در روز نتیجه توجیه ی می بودیم که اعلام می شد.
موضوع مهم دیگر و جدی تر آن روز، اینکه محمود با چهره ای درخشان از خوشحالی برگشت در را باز کرد و اولین کلمه ای که گفت این بود یاما (92) سپس اشک تیزی بر گونه ی مادرم جاری شد.
سپس غزل او به صدا درآمد و ما دوباره توپ را در یک محفل پر سر و صدای از بس خوشحالی ترکاندیم ، جایی که موفقیت و برتری محمود برای همه ما یک موفقیت و یک دستاورد بود چون هر کدام سهمی در آن دادیم.
مادرم به آشپزخانه رفت تا شنبلیله را بجوشاند و آرد و شکر را با آبش مخلوط کرده و یک سینی شیرینی شنبلیله برایمان بیاورد تا محمود آن را به تنور داغ ببرد تا بپزند منتظر بودیم تا مادرم آن را روی بشقابهایی که از آشپزخانه آورده بود بگذارد و ما از هر طرف سر آن دعوا کنیم در حالی که او دستش را طوری تکان میداد که انگار می خواست به کسی که دستش را دراز کرده تا بی نوبتی بکند ضربه میزد به قسمی که او را نزده باشد اما موفق شد چند بشقاب را بلند کند که در بشقاب برای هر کسی که از همسایه ها و اقوام برای تبریکی به او می آمدند نگهدارد.
پدربزرگم به شدت مریض شد و به نظر می رسید که می خواهد ما را ترک کند چون به ندرت چنین بیمار می شد. از اتاقش بیرون نمی شد و جز جمعه ها دیگر نمی توانست به مسجد برود و در مجلس روزانه مردان محله در میدان معروف شرکت نمی کرد. شاید ناکامی حسن بر اضطراب و بیماری او افزوده بود و او دیگر تمایلی به شرکت در مراسم ما را نداشت و با وجود آن همه با او دور هم جمع می شدیم و شب تا دیروقت بیدار می ماندیم و شب ها می خواستیم او را کمی بخندانیم و دلداریش بدهیم. محمود باید منتظر می ماند تا تعطیلات تابستانی برای یک سال تمام شود پس از اتمام تحصیلات ثانویه می توانست در یکی از دانشگاهای مصر بپیوندد. این فرصتی ایده آل برای او بود تا مقداری از پول مورد نیاز خود را جمع کند .
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
خدایا
سپاس برای
تمام شبهای زیبا
و غروبهایی که دیدیم
برای شکیبایی و
صبری که اجازه داد
لحظههای بزرگ اندوه را
تحمل کنیم
زیرا زندگی با وجود
همهی غمها باز هم زیباست!
شبتون آرام با یاد خدا
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
💞سلام بر امام زمانم💞
🔴 اوصاف مردم آخرالزمان در لسان ولی معصوم
🌕 امام صادق علیه السلام در وصف مردم آخرالزمان فرمودند: «مردم آن زمان ظاهری زیبا و آراسته و باطنی پست و پوسیده دارند؛ هرکس آنها را ببیند دچار شگفت میشود، ولی چون با آنها معاشرت کند مورد ستم قرار میگیرد.»
اذا صار لأهل الزمان وجوه جمیلة و ضمائر ردیئة، فمن رآهم أعجبوه، و من عاملهم ظلموه!
✅ آیا ظاهری آراسته تر از ظاهر مردم عصر ما و باطنی پوسیده تر از باطن مردم این زمان، دیده شده؟ مردمی که هرکس ظاهرشان را ببیند، حسن ظنّ پیدا میکند ولی به زودی پشیمان میشود و به سختی تاوان حسن ظنّ خود را میپردازد.
📗يوم الخلاص، ج۱، ص ۳۷۵
🌻العجلمولایغریبم
🌹 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَک 🌹
🌷تعجیل در ظهور و سلامتی مولای مان عج پنج صلوات🌷
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِکَ الفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
🌸سلام، صبح شما منتظران بخیر و عاقبت تون شهدایی🌸
🌹🍃🌹🍃
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷