#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_دوم
ثبت نام برای هر کسی که بخواهد در داخل فلسطین بیت المقدس و شهرهای دیگر (اشغالی آغاز شده بود که در آنجا کسانی که مایل به ثبت نام هستند هزینه سفر را پرداخت میکردند در مدرسه ثانویه ،کرمل جایی که من درس میخواندم، دانش آموزان بلوک اسلامی به سرپرستی پسر عمویم ،ابراهیم سفری به بیت المقدس و برخی مناطق گردشگری دیگر ترتیب دادند. یکی از فعالان پیش من آمد و پیشنهاد شرکت در این سفر را داد اما من تردید کردم و به او قول دادم موضوع را بررسی کنم و بعداً به آن پاسخ دهم
ابراهیم در خانه با من صحبت کرد که باید برای سفر ثبت نام کنم و آن را از دست ندهم هدر دادن این فرصت برای خروج از نوار غزه به سمت کرانه باختری و بیت المقدس و ورود به سرزمینی که در سال 1948 اشغال شده بود ضایع بود و باید با کشورمان آشنای پیدا کنم و از من پرسید و گفت اگر با هزینه سفر مشکلی داری من میتوانم آنها را برای تو پرداخت کنم لبخندی زدم و به او توضیح دادم که وضعیت مالی ام این اجازه را به من میدهد و مشکل از هزینه ها نیست، بلکه اصل شرکت در چنین سفرهایی است. او به من فشار آورد تا شرکت کنم و من قول دادم که این کار را انجام دهم. روز بعد برای سفر ثبت نام کردم و هزینهها را به مسئول بلوک مدرسه پرداخت کردم
روز جمعه از ساعات اولیه صبح آماده بیرون رفتن .شدیم در مدرسه جمع شدیم و هر کدام کیسه ای که حاوی غذای این دو روز را به همراه داشتیم من از شرکت ابراهیم با ما مطلع بودم چون او ناظر واقعی بود. او در موتر بس ) دعای سفر را خواند و ما بعد از او تکرار کردیم بسم الله مجریها و مرسها و الحمد لله الذي سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين و انا الى ربنا
لمنقلبون...
پروردگارا برای کسانی که با ما هستند خدایا از تو در این سفر برای شان نیکی و پرهیزگاری و عملی که تو را خشنود می سازد، می خواهیم... و هرگاه از یکی از مکانها یا خرابه های یکی از روستاهای فلسطین عبور می کردیم. یا شهرهایی که در جنگ ویران شدند یا توسط یهودیان ویران شده بودند تا آثار عربیت آن محل از بین برود ابراهیم یا جوان دومی که همراه او بود توقف میکرد تا این فلان را بشناساند و توضیح میداد اینها خرابه است از فلانه شهر و یا از شهر عسقلان و این جمیزه در مرکز روستای حمامه اینجا خرابه های مسجد باغ اشدود و خرابه های مدرسه آن و خرابه هایی دیگر است .. از خانه ها.
اولین توقف ما در یک صحرای زیبا بود که یک صومعه مسیحی روی آن قرار داشت و در آنجا مستقر شدیم ابراهیم از داخل (بس) درباره این مکان که امروز دير (لطرون) نام دارد توضیح داد که در این مکان نبرد عمواس به وقوع پیوسته بود به رهبری ابو عبيده عامر بن الجراح رضى الله تعالى عنه که ارتش مسلمانان برای فتح بیت المقدس را رهبری میکرد. ابراهیم در حالی که جزئیات جنگ و کثرت یارانی را که در آن شهید شدند را تعظیم کرد و مشتی از خاک سرخ آن را گرفت و :گفت این خاک شهادت میدهد که با خون اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آمیخته شده است، اشک در چشمانش حلقه زد و سکوتی کامل بر حاضران حاکم شد جز صدای جیک جیک پرندهگان یا خش خش برگ درختان که باد آن را تکان داد و سپس :گفت این خاک خاک ماست و این خاک زمین ،ماست اینجا اصحاب رسول خدا خونشان ریخته شده اینجا باید با خون پاک یکی از پیروان رسول آغشته شود تا دوباره آزاد شود.
من از شنیده هایم شوکه شدم مخصوصاً از ابراهیم که در خانه لال و گنگ بود مخصوصاً در مقابل مادرم، او اینجا به عنوان بهترین تجلی ایده خود می درخشد و اطلاعات دقیق زیادی در مورد همه چیزهای که می دانست میداد. و جاهایی که از آنها می گذریم و عظمت و احترام او در نظر من بیشتر شد بس دوباره راه افتاد و از فاصله ها گذشت و همکار ابراهیم ایستاد و با دست به کوه اشاره کرد و گفت اینجا در دامنه این کوه روستای دیر یاسین قرار دارد و شروع به توضیح درباره قتل عام کرد که بر روستا افتاد و شهرت یافت و نماد ظلم یهودیان بر مردم فلسطین ،شد پس از مدتی به بیت المقدس رسیدیم و سپس به سمت دیوارهای مسجد الاقصی و شهر قدیمی بیت المقدس حرکت کردیم و وارد خیابانها شدیم و با پای پیاده به بيت المقدس قدیمی وارد شدیم.
مغازه های دو طرف جاده انواع کالاهای سنتی را عرضه می کردند هر آنچه که می خواستند به ویژه عتیقه های چوبی که توسط گردشگرانی که خیابانها و کوچه های اورشلیم قدیم را پر کرده اند خریداری می کنند و از سراسر جهان می آیند .
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_سوم
در هر گوشه ای تعدادی سربازان اشغالگر از مرزبانان تفنگ های خود را در دست می گیرند و هر حرکت و حرکتی را با چشمان خود زیر نظر دارند به یکی از درهای مسجد مبارک الاقصی نزدیک شدیم تعداد زیادی مرزبان در آن دروازه حضور داشتند و هر بازدیدکننده ای را چک می کردند شناسنامه شخصی او را چک می کردند و گاهی شماره آن را ثبت می کردند بعد از اینکه شماره شناسنامه ما را ضبط کردند و با صدای یکی از شیوخ از بلندگو آیاتی از قرآن کریم را خواند، وارد مسجدالاقصی شدیم.
قبه الصخره با رنگهای درخشانش بر بالای آن تپه بلند نشسته بود که از طریق پله های سنگی می شد به سمت آن بالا رفت و تا رسیدن به درب مسجد مبارک الاقصی پیش رفتیم و با احساس تکریم و اولین قدم هایم را در داخل مسجد برداشتم، هیبت مرا فرا گرفت پس از آنکه کفشهایم را در دست گرفتم ایستادیم تا دو ركعت تحية المسجد را به مسجد بخوانیم، سپس به انتظار نشستیم خطیب جمعه بالای منبر رفت و یک خطبه معمولی ایراد کرد که در آن چیزی جدید یا متمایز از آنچه شیوخ در غزه تبلیغ میکردند احساس نکردم، سپس ایستادیم و نماز جمعه و سنت آن را خواندیم و مردم شروع به خروج از مسجد کردند دوباره جمع شدیم و از پله های مسجد قبه الصخره بالا رفتیم و ابراهیم درباره مسجد و آن صخره ای که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن به آسمان عروج کرده بود برای ماتوضیح داد.
اسراء و معراج را توضیح داد که اسراء از مکه تا بیت المقدس بوده و معراج از بیت المقدس به سدرة المنتهی در آسمان ها بوده سپس شروع به توضیح حکم و جایگاه بیت المقدس نمود که از هسته روی زمین در یک سفر رقابتی به بهشت امکان عروج مستقيم رسول الله به آسمان از مکه وجود داشت اما حکمت خداوند این قسمت را از بیت المقدس خواست تا خداوند به مسلمانان بفهماند که بیت المقدس در ایمان و دین و راه آنها به بهشت اهمیت ویژه ای دارد و باز می گردد و بارها تکرار می کند که از اینجا رسول خدا (ص) به آسمان عروج کرد رعشه ای بر تنم جاری شد و لرزی مرا فرا گرفت که نمی توانستم آن را از کسانی که در کنارم ایستاده بودند و همین احساس بر آنها چیره شد پنهان کنم ما از اردوگاه های غزه برای اولین بار از قدس دیدن می کنیم.
و قبلاً در ذهن ما فقط یک نام ذکر شده بود که تأثیر جزئی داشت و امروز اینجا ایستاده ایم در این مکان مقدس که توسط سربازان اشغالگر احاطه شده است و اجازه می دهیم کسانی که می خواهند وارد آن شوند و از هر کسی که می خواهند جلوگیری می کنند و این امت مسلمان و اعراب با میلیونها پول و ارتش ،شان قادر نیستند او را آزاد کنند و او را از شر این گروهک های نفرین شده و نفرت انگیز رها کنند از همان لحظات به خوبی فهمیدیم که این درگیری چهره دیگری غیر
از آنچه قبلاً از آن مطلع بودیم دارد موضوع فقط بحث سرزمین و مردم رانده شده از این سرزمین نیست،
بلکه جنگ اعتقادی و مذهبی است! نبرد تمدن و تاریخ و هستی!
ابراهیم و کسانی که این سفر را ترتیب دادند موفق شدند این معنا را به خوبی در جانمان القا کنند که از لابه لای آن افکار صدای ابراهیم را شنیدیم که اعلام میکرد اکنون باید به سمت بس برویم و از شهر الخليل بازدید خواهیم کرد. آنجا حرم ابراهيم عليه السلام را زیارت کنیم و این صدا تکرار شد به سمت دروازه رفتیم و پاهایمان را از زمین آهسته برداشتیم هیبت و قداست مکان و احساساتی که در روح ایجاد میکند ترک آن را با میل و رغبت برای شما دشوار می کند که با رضایت از آنجا بروید و شما آرزو میکنید که ای کاش میتوانستید اینجا بمانید در تمام مسیر تا بس هنوز سخنان ابراهیم را درباره منبری میشنیدم که صلاح الدین سالها قبل از آزادی بیت المقدس آماده کرده بود و در مقابلش گذاشته بود تا محرک و انگیزه ای برای حرکت به سمت بیت المقدس برای آزادسازی آن از دست صلیبیون و اینکه چگونه دستهای گناهکار یهودی آن را در سال 1968 سوزاندند.
و من با خودم میگویم آیا صلاح الدینی برای این مرحله وجود دارد
بس ما را به سمت الخلیل ،برد در آنجا از شهر بیت جلا، سپس بیت لحم، سپس اردوگاه دهیشه گذشت. ما اردوگاه را از شکل ساختمان متراکم و سادگی آن شناختیم ابراهیم میدانست که این همان اردوگاه دهيشه است. سپس به طرف دیگر اشاره کرد و خیمه ای را دید که در زمینی خالی برپا شده است و دهها سرباز از آن محافظت میکنند و گفت: اینجا خاخام موشه لوینگر یکی از شهرک نشینان ارشد در شهر الخلیل است ..
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_چهارم
تحصن در مقابل اردوگاه دهیشه در اعتراض به ناتوانی
نیروهای اشغالگر در حفاظت از شهرک نشینان در مسیر الخلیل در برابر سنگ های پسران اردوگاه که شبانه روز بر سر آنها می زدند.
از اردوگاه عروب گذشتیم بعد از مدتی به شهر الخلیل رسیدیم وقتی وارد قلب شهر قدیمی شدیم متوجه شدیم که مانند یک پادگان نظامی برای نیروهای اشغالگر است صدها سرباز اینجا و آنجا و دهها خودروی نظامی در مکان های حساس حرکت کنند. سیم خاردار بسیاری از مکان ها و ساختمان ها را احاطه کرده است از اواسط دهه هفتاد مهاجران یهودی توسط نیروها حمایت محافظت و تحت پوشش قرار گرفته بودند تسخیر بسیاری از ساختمانها و مکانهای شهر قدیمی را تحت کنترل درآورده و مردم را از آنها بیرون کرده و در حالی که دهها سرباز از آنها محافظت میکنند در آن ساکن شده اند و سپس روند ساخت بازسازی و تغییر چهره منطقه عرب را آغاز می کنند.
آنها هر روز یک ساختمان یا سایت جدید را کنترل می کنند و سربازان از آنها محافظت و پشتیبانی می کردند. بس ما را به مسجد ابراهیمی رساند تعداد زیادی از سربازان در محل مستقر بودند و کارتهای اعراب را که می رسیدند چک می کردند آنها را متوقف می کردند در حالی که گردشگران یهودی و خارجی با آسودگی و آرامی از آن پلکان سنگی بلند بالا می رفتند. سپس ما در راهروی طولانی قدم زدیم جایی که در کنار ما یک صحن مبله طولانی برای نماز بود، سپس وارد
صحن فرعی شدیم که منتهی به .... حیاط مسجد اصلی در حرم بود و در انتهای آن دو نمازخانه دیگر قرار داشت. نام ابراهیم اسحاق و ساره و یوسف علیهما السلام را با پارچه سبز پوشانده بودند و نماز عصر را در مسجد خواندیم و در اطراف آن گشتیم تا از ارکان آن و تاریخ امت خود که باورمان در آن بود مطلع شویم سپس بیرون رفتیم و از دستفروشان درب خانه تکه های ،شیر ،آلو کشمش و پنبه ،خریدیم سپس به راه افتادم که با بس به غزه برویم.
همه شروع کردند به خواندن ادعیه ماثوره شام امسینا و امسى الملک الله و الحمد الله و ماكان من المشركين... صدای دعای جمعی از گلویمان طنین انداز شد و هر کدام در صندلی خود نشسته بود به خود فرورفت و کلماتی که ما تکرار می کردیم به نظر میرسید معانی دیگری غیر از آنچه در هنگام ذکر او به آن عادت کرده بودیم داشته باشد محمد صلى الله علیه و آله و پدرمان ابراهیم علیه السلام بعد از این سفر در آن مکانهای مقدس واژهها معنا و تأثیری کاملاً متفاوت پیدا می از این روز تصمیم گرفتم نماز را استقامت کنم و هرگز آن را ترک نکنم و باید به طور جدی برای امتحانات فارغ التحصیلی دوره ثانویه (توجیهی) آماده میشدم پس چیزی نمانده بود امتحانات فقط دو ماه و نیم مانده و باید نمرات معقولی می گرفتم.
ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
فصل پانزدهم
نیمه اول دهه نهم هزاره دهم شاهد تحولات بسیاری در صحنه فلسطین و همچنین تحولات بسیاری در سطح اخلاق و رفتار ما بود. تحصیلات دور ثانویه ام را تمام کردم و با وجود مخالفت برادرم محمود گفت که چی؟ اینجا دانشگاهه؟ این برای دبیرستان مناسب نیست؟! حسن هم با من بود که در آنجا درس بخوانم و ابراهیم هم موافق بود و مادرم هم با خواسته من موافقت کرد و از محمود خواست که در این مورد سکوت کند و انتخاب را به من بسپارد چون موضوع به من مربوط بود و من صاحب کار بودم
گفتند تصمیم با اوست، پس محمود سکوت کرد سکوت فرد عصبانی و ناراضی من در دانشگاه اسلامی ثبت نام کردم و در دانشکده علوم پذیرفته شدم و با نفس نفس در انتظار فرا رسیدن سال جدید و شروع تحصیل بودم، مخصوصاً که خبر رسیده بود که دانشگاه امسال پیشرفت چشمگیری خواهد داشت. پانصد دانشجوی دختر و پسر را پذیرفته و یک رئیس دارای مدرک دکترا را انتخاب میکنند و تعدادی از کسانی که مدرک دکترا دارند میآیند و دکترا نیز برای تدریس در آنجاساخته می شود.
و ساختمان هم برایش ساخته می شود ابراهیم در تمام تعطیلات تابستانی به همراه دوستش به کار ساخت و ساز ادامه داد و درآمد خوبی به دست آورد و ماجرا به همین جا ختم نشد اما او اکنون به یک سازنده حرفه ای تبدیل شده بود که این حرفه را از دوستش آموخته و با هم شریک شدهاند با استخدام یکی از کارگران به عنوان دستیار شروع به بستن قراردادهای متوسط در ساخت و ساز و کارهای آن کردند و معلوم شد که خودکفایی ابراهیم او را مرد می کند.
برادرانم محمود و حسن هر کدام یک فرزند داشتند و خواهرم فاطمه نیز همینطور حسن که تصمیم گرفت کارگاه تراشکاری و فلز خود را باز کند کارش پیشرفت کرد او محل را اجاره کرد و شروع به خرید ماشین آلات مورد نیاز کارگاه نمود. کمبود پول نداشت و محمد در حال پیشرفت در تحصیلات خود در بخش (کیمیا) در دانشگاه Birzeit بود. و هر سمستر را با نمبر ممتاز به پایان میرساند و دانشگاه دیگر شهریه دریافت نمیکرد زیرا دانشگاه به دانشجویان ممتاز بورسیه می داد. و تنها چیزی که لازم است فقط مقداری مخارج زندگی بود با شروع سال تحصیلی ما در همان ساختمان مؤسسه دینی الازهر شروع به درس کردیم و بسیاری از آنچه در مورد پیشرفت دانشگاه شنیده بودیم به حقیقت پیوست و تعداد دانشجویان دختر و پسر پذیرفته شده صحیح .بود و یک دکتر به ریاست دانشگاه آمدند و تعدادی دیگر از دکترا برای تدریس به آنجا
آمدند.
آنها شروع به تکمیل ساختمانی کردند که پایههای آن از مدتها پیش گذاشته شده بود تا مخصوص دانشگاه باشد. همه اینها نشانگر این بود که دانشگاه تبدیل به یک دانشگاه واقعی خواهد شد و خبرهای خوب نیز این موضوع را تایید می کرد که باعث اطمینان بیشتر ما دانشجویان برای آینده شد اما با وجود آن بعد از ظهر در اتاقهای موسسه به کار ادامه دادیم. دانش آموزان پسر در بخش ویژه دانش آموزان پسر الازهر درس میخواندن دانش آموزان دختر در مقر دانش آموزان دختر الازهر درس می خواندند.
سالی که در آن قبول شدیم یک سال مقدماتی بود که در آن دروسی معادل دوره متوسطه عمومی را با تحصیل دانش آموزان دوره ثانويه الازهر میخواندیم یعنی همه آنها دروس نظری بودند که اکثر آنها دروس دینی بود. برخی از شیوخ با موضوعات علمی مقدماتی به ما آموختند اما اینها کم بود بنابراین میزان جدیت و خستگی ما از مطالعه بسیار محدود بود و بیشتر سال را به بازی تفریح و همگام شدن با روشنفکران می گذراندیم تعارض بین دانش آموزان گرایش های مختلف روشن بود که تعداد دانشجویان نهضت اسلامی از جمعیت عمومی بیشتر است و سازمان یافته ترین و تواناترین آنها در ارائه
نظرات و نزدیک شدن به دانشجویان و برقراری ارتباط با آنان بودند.
جوانان فتح توان کمتری داشتند اما سعی میکردند به نوعی تواناییها و سطح خود را ارتقا دهند دانشجویان چپ خیلی کم بودند و صدای کمی داشتند. آنها یک بلوک کوچک درونگرا بودند و حركتشان بسیار محدود بود با گذشت یک ماه از آغاز سال دانشگاه برای آمادگی برای انتخاباتی که به زودی برای اتحادیه دانشجویی برگزار میشود ...
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_ششم
با گذشت یک ماه از آغاز سال دانشگاه برای آمادگی برای انتخاباتی که به زودی برای اتحادیه دانشجویی برگزار میشود در میان دانشجویان غوغا کرد و از سوی دیگر انتخابات برگزار شد به موازات بدنه دانشجویی دختر فعالان جناحهای مختلف فعالانه تر با دانشجو یان جدید تماس گرفتند تا ایده های خود را ارائه کنند و تلاش کنند این دانشجویان را به چارچوب های خود جذب کنند. سالون کوچک کافه تریا مملو از بحث کنندگان سر میزها و کسانی بود که ایده های خود را ارائه میکردند یا به دیگران حمله می کردند، پس از چند روز احساس میکردیم که مشکلی در بین فعالان بلوک اسلامی وجود دارد زیرا اکثر آنها جدا از هم کار می کردند.
مقام سابق آنها که بود علت و سبب حوادث و درگیری های انتخاباتی در هلال احمر بود بعد از چند روز دیگر متوجه شدیم که از آنها جدا شده و با لیست خودش وارد انتخابات میشود و آنها با لیست دیگری وارد انتخابات می شوند و نیروهای ملی از فتح و سازمانهای چپ دور هم جمع میشوند. در لیست سوم بحث ها شدت گرفت بیانیه ها پخش شد و شعارها در مورد آنها اظهار نظر شد دانشجویان بلوک ملی به طورفزاینده ای تصاویر ابو عمار را بر روی دیوارها چسبانده بودند و هر لیست نام یازده نامزد خود را در لیستی با نام و شعار خود قرار دادند.
ابراهیم با توزیع آن بین حامیان،آن یکی از برجسته ترین فعالان بلوک اسلامی بود و با اینکه خود را یک بلوک اسلامی و یا حامی آن نمیدانستم اما در انتخاب پسر عمویم و لیست او چاره ای نداشتم از آنجایی که زندگی مشترک بین ما و تحسین شخصی من از او اجازه مخالفت با فتح را به من نمی داد مقاومت چریکی و مسلحانه روز رای گیری اولین تجربه انتخاباتی من و بسیاری از مردم بود ما در صف ایستادیم.
مدت زیادی که هرکس شناسنامه خود را همراه داشت، قبل از ساعت رای گیری به کمیته حسابرسی ارائه می کرد، سپس وارد میشد برگه رای به او داده میشود و نامش از لیست رای دهندگان خط میخورد سپس به سراغ یکی از رای دهندگان می رود میزهای تعیین شده هر کس را که میخواهد انتخاب میکنند کاغذ را تا می کند و در جعبه جلوی نظارت قرار می دهد. تعدادی از کارمندان دانشگاه و یک ناظر با هر لیستی که در انتخابات شرکت می کرد و ابراهیم در
حال تماشای لیست بود.
بعد از خروج از درب خروجی سالون رای گیری متوجه شدم که در یک سر میدان غوغایی در جریان است، رفتم ببینم چه اتفاقی افتاده است صحبت از فعالان فتح شد که فعالان بلوک اسلامی عکس ابو عمار را پاره کرده اند. و زیر پا گذاشتند و شکی نیست که این موضوع بر برخی تأثیر منفی داشته بود و ممکن بود تأثیر آن بر اساس نظرات برخی که تصمیم خود را برای رأی دادن به بلوک اسلامی تغییر داده بودند داشته باشد پس از پایان روند رای گیری روند شمارش آرا آغاز شد و برخی اخبار از نتایج به بیرون درز می کرد.
که در انتخابات مقدماتی گاهی گفته میشد به نفع بلوک اسلامی است و گاهی گفته میشد به نفع فتح است. در دانشگاه منتظر ابراهیم و نتیجه انتخابات ماندم.. تقریباً ساعت یازده شب ریاست محترم دانشگاه معاونت دانشجویی بیرون آمد و نتایج را اعلام کرد پیروزی مشخصاً متعلق به بلوک اسلامی بود زمانی که از لیست خارج شد، از او پرسیدم: آیا درست است که یکی از فعالان شما عکس ابو عمار( یاسرعرفات) را پاره کرده است؟ بلوک مستقل که قبل از بلوک ملی بود، من و ابراهیم شب به خانه برگشتیم ابراهیم بی نهایت خوشحال بود و مادرم با اضطراب شدید منتظر او بود وقتی به خانه رسیدیم، یاد اتفاقی افتادم.
عمار را زیر پا گذاشته بودند؟ وی قاطعانه این موضوع را تکذیب و تأیید کرد که بلافاصله موضوع را بررسی و صحت آن را تأیید کرده اند و معتقدند که این فقط یک تلاش انتخاباتی فعالان بلوک ملی برای خروج حامیان از بلوک اسلامی است. دقيقا من ابراهیم را باور کردم بدون فکرمیدانستم که او همیشه صادق است و هرگز شاهد دروغگویی او نبودم، اما آیا کسانی که ابراهیم از آنها می پرسید صادق بودند مطمئن نبودم علیرغم آغاز جنگ داخلی در لبنان که مقاومت فلسطین در آن یک بخش اساسی بود، حضور مقاومت فلسطین در لبنان همچنان قوی و منبع نگرانی دائمی برای اسرائیل بود. به خصوص که مردان مقاومت هر از چندگاهی تعداد موشکهای کاتیوشا به شهرک های اسرائیلی در شمال فلسطین اشغالی به ویژه در کریات شیمونی شلیک می کردند.
رژیم اسرائیل به ریاست مناخیم بگین و وزیر دفاع او شارون از ترور یک شخصیت اسرائیلی در اروپا سوء استفاده کرد،بنابراین خود را بسیج نمود ارتش در مرز لبنان و شروع تهاجم به لبنان کرد برخی انتظار داشتند که این مدت زمان معینی برای جلوگیری از پرتاب کاتیوشا باشد و حتی به نظر میرسد که «بگین» فکرنمی کرد اما...
ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_ هفتم
شارون ارتش اسرائیل را به عمق بیشتری در لبنان پیش برد تا هنگامی که بیروت را محاصره کرد و در مقابل ترس رهبری انقلاب فلسطین از حمله ارتش اسرائیل به بیروت و اردوگاه های فلسطینی اطراف آن با هدف از بین بردن مقاومت و اینکه ده ها هزار غیرنظامی وارد بیروت شدند.
وی که در چنین جنگی در هم شکسته شد، تصمیم گرفت که مقاومت از لبنان خارج شود طی برخی میانجی گری ها، در واقع رهبری انقلاب و همه مبارزان فلسطینی از لبنان خارج شدند و اردوگاه ها و مراکز جمعیتی آوارگان فلسطینی را بدون حفاظت و هماهنگی رها کردند در توافق بين فالانژ لبنان و ارتش اسرائیل کشتار صبرا و شتیلا انجام شد که در آن صدها مرد پناهنده فلسطینی کشته شدند به فجیع ترین شیوه جنایات علیه بشریت را انجام دادند و زنان کودکان را بی رحمانه سلاخی کردند با مخابره این خبر از طریق رسانه،ها اوضاع در سرزمینهای اشغالی منفجر شد در این مدت شرایط بسیار سخت و خشن بود، هیچ خانه ای در اردوگاهها وجود نداشت که فرزند پدر و اقوام نزدیک نداشته باشد. اولی در اردوگاه های لبنان بود و آوارگان بار دوم و سوم مجبور شدند با نگرانی و اندوه زندگی .کنند و چهارم با داستان های انسانی دردناکی که مادری خبری از فرزند یا فرزندان خود نداشت و فرزندان هم از پدر خود اطلاعی نداشتند یا زن نمی دانست حال شوهرش چگونه است.
ما در دانشگاه بسیار پر سر و صدا تظاهرات کردیم و همه وابستگیها و اختلافات خود را فراموش کردند و با نیروهای اشغالگر که در جاده خیابان الثالثنی جنب دانشگاه در حال عبور بودند درگیر شدیم و سنگهای زیادی به سمت آنها پرتاب کردیم از تیراندازی به سمت ما و پرتاب بمب های گاز اشک آور دست برنداشتند و بسیاری از دانش آموزان مجروح و به بیمارستان دار شفا منتقل شدند برای درمان در شهر الخليل هر روز بر فعالیت سکونت گاهها افزوده می شد و هر شنبه شهرک نشینان خانه جدیدی را به دست می گرفتند که مردم آن را از آنجا بیرون می کردند و وارد آن می شدند و ارتش از آنها محافظت می کرد و از آنها حمایت کامل می کرد
مردم خسته شده بودند در همان زمان یک هسته چریکی فتح متشکل از سه مرد جوان سازماندهی و برنامه ریزی یک عملیات چریکی قوی و بازدارنده را علیه شهرک نشینان و سربازانی که از آنها در مرکز الخلیل محافظت می کنند، آغاز می کردند. تعداد کمی تفنگ و مهمات برای آنها و تعدادی نارنجک دستی و شروع به زیر نظر گرفتن مکان ها می کردند و سعی مینمودند راحت ترین و ممکن ترین هدف را انتخاب کنند و پس از دور زدن دور شهر باستانی حداکثر تلفات را به دشمنان وارد کنند.
برای استتار و سرپوش گذاشتن بر هدف واقعی آنها توجيهات مختلفی وجود دارد حمله به محل استقرار و تجمع نظامی در ساختمان الدبویه را برگزیدند و با چابکی و احتیاط به قبرستانی که از بالا مشرف به ساختمان است نفوذ کردند و موضع گرفتند و منتظر لحظه تعیین کننده بودند و نارنجکها را در آنجا پرتاب کردند تفنگهای خود را داشتند و شلیک کردند.صدای جیغ و زاری از هر طرف بلند شد و هیچ یک از سربازان جرأت شلیک چیزی را نداشتند.
مهاجمان تنها پس از مدتی طولانی برگشتند به زودی نیروهای زیادی برای تقویت محل و تخلیه کشته ها و مجروحان وارد شدند. در مورد تعداد کشته شدگان گزارشهای ضد و نقیضی وجود داشت اما شکی نیست که تعداد آنها کم نبود، منع رفت و آمد در شهر اعمال شد و عملیات چاپه زدن بازرسی و تحقیق در شهر برای گرفتن هرگونه اطلاعاتی از عاملان این حادثه آغاز شد همراه با کمپین خرابکاری و تخریب برنامه ریزی شده مورد نظر سراسر شهر منع رفت و آمد چند روز ادامه داشت و پس از رفع آن نیروهای اشغالگر قوانین جدید در شهر و در مسجد شریف ابراهیمی که متعهد به زیارت آن بودند اعمال کردند که فقط به عنوان گردشگر میتوانند آنجا بروند مهاجران مذهبی یهودی تقریباً همیشه ساکن هستند، مگر در اوقات نماز جمعه اما اکنون قسمتهایی از آن را بریدهاند و به آنها اختصاص داده اند چوکیها و شمعدانهای خود را در تالار جوزف گذاشتند و ده ها سرباز شبانه روز از این مکانها محافظت میکردند و یهودیان مذهبی و ابزار عبادتشان در داخل مسجد بودند راه ها نیز بسته شد خانه ها مصادره شد محدودیتها بر مردم افزایش یافت و شدت استقرار نیروهای اشغالگرعبوری افزایش یافت..
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
شدت استقرار اشغالگر عبوری افزایش یافت و شناسنامه های شخصی آنها را بررسی می کردند و آنها و وسایلشان را در منطقه جستجو می کردند.
مشخص شده است که مردم از کاری که اشغالگران و شهرک نشینان انجام می دهند خفه شدند جمال قصد داشت در مسجد ابراهیمی نماز بخواند و با وجود همه موانع و محدودیتها به مسجد رفت و آمد کرد و هیچ چیز در عالم نباید مانع از نماز خواندن ما در مسجد شود و تمام تلاش آنها برای ایجاد رعب و وحشت و اخراج ما .است ما از مسجد ما که عرق تپنده داریم
و
هرگز مسجدمان را رها نمی کنیم و مادر دلسوز و همسر دلسوز مجبور به پذیرش وضع موجود می شوند و برای حفظ امنیت آن دعا می.کنند در مدرسه انجمن دانشگاه که او در آن کار میکرد و در میان تعداد زیادی از معلمان حامی جنبش فتح، در هر فرصتی بحث و جدل در می آمد.
این معلمان شروع به حمله به او و حمله به اسلام گرایان می کنند که در کنارشان ایستاده است و در عملیات مسلحانه عليه اشغال شرکت نمیکنند وی لبخند میزند و بحث میکند که مردم ما برای نبرد واقعی خود که ادامه دارد هرگز متوقف نمی شوند باید خود را به سلاح دین و ایمان مسلح کنیم و باید به دین خود بازگردیم تا جنگ ابعاد واقعی خود را به خود بگیرد و در حد لازم قرار گیرد و وقتی مردم بفهمند که در دنیا برای کسب اجر و رضایت آخرت در حال مبارزه و رنج و عذاب هستند به راحتی آن را تحمل کرده و خواهند نمود حتی فرزندان خود را به جهاد و ایثار و فداکاری هل بدهند و با آنها سوق دهند و آسیبی نبینند و متهم به کوتاهی در انجام وظیفه ملی و ایمانی خود نشوند.
دیری نگذشت که شهرک نشینان سازمانی مخفی تشکیل دادند که شروع به تدارک و برنامه ریزی برای حمله به اعراب در شهر الخلیل و جاهای دیگر نمودند این گروه از شهرک نشینان دارای سلاح مهمات و مواد منفجره و دارای تجربه نظامی بودند که اکثریت آنها را در اختیار داشتند اعضا در یگانهای نظامی رزمی ارتش اسرائیل خدمت میکردند، خاخامهای افراطی ارشد از آن حمایت میکردند و ضروریتهایشان را تأمین میکردند پوشش مذهبی و فتوا برای کشتن بیشترین تعداد اعراب و تخریب خانه ها و عبادتگاههای آنها صادر میکردند در ساعات صبح در حالی که دانشجویان دانشگاه الخليل در محوطه دانشگاه در حال برگزاری جلسه بودند یک دستگاه پژو 4 سفید رنگ متوقف شد و سه مرد مسلح پیاده شدند و با سلاح های خودکار به سمت دانشجویان تیراندازی کردند و در عرض چند دقیقه خودرو در حرکت شد . در این مکان ده ها دانش آموز دختر و پسر غرق در خون افتادن که تعدادشان شهید و تعدادی زخم برداشتند پس از مدت ها ارتش اشغالگر و نیروهای اطلاعاتی آن به گونه ای آمدند که میخواهند ماجرا را بررسی کنند و تعدادی را بازجویی کردند. دانشجویان و رهگذران در خیابان در حالی که مردم غر میزدند... این مردم چه می خواهند؟ آیا آنها فکر می کنند ما معتقدیم که تصادف نقشه و اقدامات آنها نبوده است؟
همین گروه از شهرک نشینان خانه ای را در شهر قدیمی اورشلیم اجاره کرده بودند و شروع به متمرکز کردن مقادیری مواد منفجره پیشرفته در آن کردند و آموزشهای فشرده ای را با نظارت افسران بازنشسته در میان آنها انجام می دادند تا مسجد الاقصی را بر روی کسانی که در آن بودند منفجر کنند تا هر گونه آثار اسلامی آنرا از بین ببرند این خبر در اختیار دستگاه
های امنیتی قرار گرفت و رهبران با بررسی موضوع دریافتند که هنوز زمان برای تخریب مسجد الاقصی مناسب نیست.
بنابراین تصمیم گرفتند کار این گروه افراطی را متوقف کنند و آنان را دستگیر و به رغم دست داشتن در کشتار بسیاری از مردم و برنامه ریزی اقدامات بسیار خطرناک به طور موقت در زندان قرار دادند. اخیراً یک جریان مذهبی افراطی به نام جنبش متولیان معبد اعلام کرد که قصد دارد وارد صحن مسجدالاقصی شود و سنگ بنای استقرار معبد خود را بر روی خرابه های مسجد مبارک الاقصی بگذارد و ممکن است آنرا با توسل به زور بسازند در انجام چنین کاری مانند مدت ها پیش، یک افراطی به مسجد الاقصی یورش برد و به سمت نگهبانان مسلمان شاغل در اوقاف اسلامی و نمازگزاران تیراندازی
کرد و تعدادی از آنها را .کشت اخبار مربوط به قصد این گروه برای هجوم به مسجد الاقصی در همه جا پخش شد. قبل از ظهر به دانشگاه اسلامی رسیدم بلافاصله تعدادی از اعضای شورای دانشجویی به رهبری ابراهیم در وسط میدان دانشگاه تجمع کردند و شروع به برگزاری جشنواره سخنرانی در مورد... خطراتی که مسجد الاقصی را تهدید می کند و اعلام کردند با هر کسی از طلاب که بخواهند بیرون میروند و آنانیکه خانواده اش اطلاع ندارد نروند و تعدادی دیگر نیز کیف ها و کتابهای خود را به همکارانشانند تا آنها را به خانه هایشان برسانند و خانواده هایشان را از رفتن شان به بيت المقدس خبر دهند و من با ابراهیم بودم.
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نودام
شیخ یونس نشست و از این غزوه براي ما خبر داد
که ما با هم در راه رضاي خدا و راه نهایت بیرون رفتیم و خداوند در آن ملاقاتما را مقدر نکرده بود که ما به شهادت
رسیدیم، سپس شروع به مناجات کرد و از خداوند خواست که ما را تا حد امکان از دسیسههای آنها حفظ کند و شهادت و لیاقت جهاد را در عرصه خود به ما عطا کند و مدتی ادامه داد.
نماز را خواندیم و بعد از او شعار دادیم آمین آمین چشمان همه به گریه و زاری غرق شد سپس (بس) ما را به غزه برگرداند و سکوت در تمام مسیر بر ما حاکم بود. سفر ما به مسجد الاقصی و دیدار با خانواده های عرب خود از داخل کشور ما را به یاد چیز دیگری انداخت. مردم ما که در قسمتهای مختلف از هم گسیخته شده بودند، این اولین بار بود که اعراب داخلی با ما در تماس بودند و قبلاً از آنها کم شنیده بودم اما در این دیدار با آنها آشنا شدم و یافتم، که به سرعت به قلبم هجوم آوردند و به خاطر صفات زیبا و مهربانی دل و سبکی روح آنها خود در حلقه باطن آن ساکن یافتم. مهمتر از همه استواری آنها در طول سالهای اشغال است و علی رغم همه اقداماتی که برای از بین بردن عرب گرایی اسلام و فلسطینی گرایی آنها انجام می دهد آنها همچنان قوی تر از آن چیزی هستند که کسی تصورش را بکند. از افرادی که هرگز ندیده است روحیه و آمادگی آنها را می بیند برادرم محمد در حین بازدید از دانشگاه الخليل با تعدادی از جوانان داخلی ملاقات کرده بود، طبق عادت فعالان لیستهای مختلف، محمد و همکارانش از دانشگاه های دیگر در کرانه باختری و نوار غزه بازدید می کردند و در آنجا ملاقات می کردند با فعالان همان جریانها و هماهنگی اقدامات و مواضع آنها.
در یکی از آن بازدیدها از دانشگاه ،الخلیل یکی از فعالان این دانشگاه آنها را برای صرف ناهار به خانه یکی از دانشجویان دعوت کرد و در آنجا تعدادی جوان را پیدا کردند که به خوبی و به شیوه ای خاص از آنها پذیرایی کردند و ناهار را تهیه کردند و سپس به صرف غذا نشستند آنگاه محمد دانست که آنها از جوانان باطن (48) از ام الفهم و كفر قاسم و دیگران هستند و معلوم بود که این جوانان روح بسیار خوب و دینداری بسیار بالایی دارند و اینکه آنها احساس تعلق جدی به این دین و این قوم میکردند و اینکه سالها زندگی در اشغال آنها تنها باعث افزایش پایبندی آنها به این دین و آرمان شان شده
است.
برادرم محمد با درجه ممتاز از دانشکده علوم فارغ التحصیل شد که بلافاصله او را قادر به عنوان دستیار مدرس در دانشگاه Birzeit به گروه کیمیا در دانشکده علوم پذیرفته شد و مادرم منتظر فارغ التحصیلی و بازگشت او برای اقامت در غزه بود. اما با انتصاب او در دانشگاه مشخص شد که او بیشتر وقت خود را در کرانه باختری سپری میکند، این خودش برای مادرم مشکل ساز بود ادامه غیابت محمد در رام الله راه حلی برای یک مشکل بود شکی نیست که وقتی برمیگشت و فارغ التحصیل میشد به یک اتاق جدید نیاز داشت.
در خانه جایی برای آن وجود نداشت و وقتی موضوع سکونت او در رام الله را مطرح کردند تکرار کرد که حداقل برای سال اول با همان دانشجویان در یک آپارتمان مشترک با آنها زندگی کند که در دوران تحصیلش زندگی می کرد. یک روز پس از نگهبانی مان در مسجد الاقصی در حالی که در یکی از جلسات خانواده در خانه بودیم به آن واقعه اشاره کردم، صحبت کردن در مورد آن از دندانم گذشت و دیگر نتوانستم عقب نشینی کنم یا متوقف شوم به نظر می رسید محمود بلافاصله شروع به حمله به ابراهیم و محمد و حسن به عنوان عضو در نهضت اسلامی کرد و از عدم مشارکت در مقاومت مسلحانه و محدود بودن به کارهای سیاسی و مردمی انتقاد کرد و این بار رهبری را در مقام اتهام قرار داد که انرژی تعداد زیادی از جوانان را از مقاومت به نام دین باز می دارد.
محمد که به نظر میرسد کار دانشجویی او را در بحثهای سیاسی بسیار باتجربه کرده است، به او پاسخ داد و گفت: هرکس صدای شما را بشنود فکر می کند که اسلحه های شما متوقف نمی شود و عملیات شما باعث فرار یهودیان در عرض چند ساعت می شود سالها چیزی به نام مقاومت مسلحانه وجود نداشت و همه اینها اتفاق میافتد این یک تلاش ضعیف است که در ابتدای راه میمیرد اینطور نیست مهندس باش لقب (محمود)؟ وقتی فردای آن روز برای خواندن نماز مغرب در مسجد رفتیم جوانان طبق معمول در محفل در مسجد نشستند و شیخ احمد به خواست آنها به گفتگو نشست، پس محمد از او اجازه گرفت و گفت ای شیخ احمد اجازه بده من سوالی هست که دوست دارم به آن پاسخ دهید، زیرا این سوال اغلب تکرار میشود و در هر مناسبتی از ما پرسیده میشود این است که نقش اسلام گرایان در اقدام ملی یعنی مقاومت چیست؟ شیخ احمد با نگاهی به چهره حاضران لبخندی زد و به اطراف خود نگاه کرد و گفت اکنون در مرحله آموزش و آمادگی هستیم
ادامه دارد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_و_یکم
شیخ احمد با نگاهی به چهره حاضران لبخندی زد و به اطراف خود نگاه کرد و گفت اکنون در مرحله آموزش و آمادگی هستیم، او شروع به توضیح مبحث تعلیم و تربیت و اهمیت آن در شکل دادن به آینده ملتها و ملت هایی کرد که آرزوی
دستیابی به اهداف عالی را داشته باشد سپس به سراغ موضوعی رفت که قبلاً قصد داشت در مورد آن صحبت کند. کلمات تدارک و «تعلیم یا تعلیم و آمادگی در طول ماه ها و سال ها هر گاه در خانه ما یا در خانه ام العبد در حضور پسرش عبد الحفیظ بحثی پیش می آمد تکرار می شد
یا در دانشگاه در هر بحثی که موضع اسلام گرایان در قبال مقاومت مسلحانه در زمان حاضر پیش می شد، یکی از اعضای جریان ملی در مورد نقش آن میپرسید و مناظره اسلام گرای او پاسخ میداد اکنون در مرحله آموزش هستیم. و آماده سازی و کسانی که این پاسخ را می پرسیدند غالباً از اولین مرد دعوت اسلام محمد رسول الله به دلیل فعالیت آموزشی و وکالتی او در طول سالیان متمادی قبل از شروع جهاد با شمشیر استناد می کردند یک روز دیر به خانه برگشتیم و متوجه شدیم مادرم خیلی نگران است متوجه شدیم که یک پلیس برای ابراهیم اخطاریه آورده و از او خواسته است صبح روز بعد به ستاد اطلاعات برود و به او هشدار داده که دیر نکند ابراهیم ناراحت نبود و مضطرب و ترسیده به نظر نمی رسید و به مادرم اطمینان می داد که این یک امر بسیار معمولی است و دهها مرد جوان بودند که این گونه از آنها پرسیده می شد و چندین سؤال از آنها می پرسیدند و سپس اجازه می دادند بروند.
فردای آن روز ابراهیم به آن مصاحبه رفت و او و تعدادی از افراد تحت تعقیب مانند او را برای ساعات طولانی تا بعد از ظهر در یکی از غرفه ها بازداشت حبس کردند و بعد از آن او را به دفتر مسئول اطلاعات منطقه ما آوردند که کنیه اش ابو ودیع بود و شروع کرد به پرسیدن سوالات عادی اجتماعی در مورد خانواده اقوام، محل سکونت و تحصیلاتش و ابراهیم پاسخ داد پاسخ های بسیار کوتاه و مختصر و ابو وديع سعی میکند او را به صحبت با جزئیات بیشتر سوق دهد، در حالی که ابراهیم به سیاست اختصار پایبند بود. مدت کوتاهی پس از این سؤالات او شروع به پرسیدن سؤالاتی در مورد فعالیت های دانشجویی او در دانشگاه کرد اما فقط پاسخهای بله یا خیر پیدا کرد، یا نمی دانم.
سپس
گفت ما فعالیت ها و روابط شما را می دانیم اما نمی دانیم که سر شما مانند یک سنگ است. ابراهیم ساکت ماند، صدای جیغ مرد اطلاعاتی بیشتر شد و شروع به هل دادن ابراهیم با دست کرد و سیلیهای سبکی به او زد در حالی که ابراهیم عضله ای تکان نمی داد و صورتش سرخ میشد ابو ودیع فریاد میزد تعلیم و آمادگی... آموزش و آمادگی چرا آموزش و آمادگی؟ ابراهیم نگاهی کرد و گفت نمی دانم چه می گویی؟ ابو ودیع ،خندید میدانم که تو چنین خواهی گفت و از تو انتظار دیگری ندارم اما می دانیم که این سخنان را تکرار میکنی و صدها بار در دانشگاه در پاسخ هایت به آن سخن گفته ای و به سوالات دانشجویان بلوک ملی در مورد نقش شما در اقدام خرابکارانه علیه دولت اسرائیل این آموزش و آمادگی جواب تان است و به اطلاع شما برسانم که ما شما را زیر نظر داریم و هر نفسی که میشکید را می فهمیم و اینکه چی می گوئید و به انجام کاری متفاوت فکر میکنید صحبت کن میدانیم چگونه تو را زندانی کنیم دستش را با شناسنامه دراز کرد و به ابراهیم داد و گفت این همه بغض که مثل چشم قاطر چشمت را پر میکند وقتی دوباره ازت خواستم با خودت نیاور و بگذار در خانه و کارات ابراهیم در حالی که لبخند میزد از اتاق خارج شد که پنهان کردنش آسان نبود.
ادامه دارد .....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_و_دوم
فصل شانزدهم
خاله ام فتحیه دختری به دنیا آورد که اسمش را منی گذاشتند با وجود زیبایی و باهوشی نوزاد و ناز ،او، اما او اصلا حواس خاله ام را از پسرش عبدالرحیم که شروع به راه رفتن و صحبت کردن کرده بود منحرف نکرد. سپس شروع کردند به آماده سازی او برای رفتن به مدرسه در آغاز سال تحصیلی جدید عبدالرحیم بچه شیرین و سیاه پوستی بود، اما خیلی شوخی می کرد، اگر کسی او را عصبانی می کرد اخم می کرد و عبوس می ماند حتی اگر میتوانست عصبانیتش را تخلیه کند، به کسی که او را عصبانی می نمود بهم می زد و او به عمویش عبدالرحمن بسیار وابسته بود.
عبدالرحمان پس از پایان تحصیلات دانشگاهی ازدواج کرد و دختری به دنیا آورد که نامش را رقیه گذاشت. عمویش عبدالرحیم را بسیار دوست دارد و هر وقت فرصتی پیدا می کرد پس از اینکه مادرش او را برای بیرون رفتن با عمویش آماده میکرد دست کوچکش را می گرفت و او را از خانه بیرون می برد یا به کوه یا به مسافرت در حومه شهر و روستا تا غروب که آرام آرام، بنابر آنچه را که دوست داشت از مغازهای نزدیک می خریدند و همیشه آن را با خود به مسجد می برد و در آنجا نماز غروب می خواندند و عبدالرحیم در کنار عمویش می ایستاد و در نماز از عمویش تقلید می کرد و اگر در نماز اختیاری مدت زیادی سجده می کرد عبدالرحیم سرش را بلند میکرد تا ببیند عمویش در چه وضعیتی است، او را در حال سجده میدید دوباه به سجده بر می گشت.
او در مسجد همراه با تعدادی از جوانانی که به مسجد رفت و آمد می کنند می نشیند در مورد یک مسئله فقهی، یک سؤال در تاریخ یا رویدادی در سیره پیامبر صحبت می کنند عبدالرحیم به صورت چهار زانو مینشیند و کمی سرش را پایین می اندازد سپس به بالا نگاه می کند و به بلندگوها می.نگرد دستهایش را روی زانویش می خ گذاشت. عمویش همیشه او را با خود به الخلیل میبرد تا دوست و همکارش جمال را ببیند و در خانه می نشستند و گپ می زدند و دوستان دیگر با آنها می آمدند و در مورد مسائل مذهبی و سیاسی و ... صحبت می کردند و گاهی اوقات بیرون می رفتند. به یکی از مساجد الخلیل یا به یکی از خانه های دوستان برای بازدید آگاهي سياسي در سرزمين هاي اشغالي به ويژه در مراكز تجمع جوانان و در دانشگاه ها مؤسسات و مدارس متوسطه که به وضوح توسعه یافته بودند. رقابت بین نیروهای سیاسی و اندیشه سیاسی به تدریج شروع و تشدید شده بود به ویژه از زمانی که هر ..نیرویی... تلاش می کند بیشترین تعداد مناصب را به نفع خود به دست آورد... مثلاً در دانشگاه ها هر جریانی سعی میکند دانشجویان را به نفع خود جلب کند تا پیروزی خود را در انتخابات اتحادیه شورای دانشجویی تضمین کند.
در جریان این ،رقابت همیشه درگیریهای کوچک و محدودی رخ میداد که به سرعت و به آسانی حل می شد، اما در مقابل قدرت رقابتی نهضت اسلامی در همه نقاط حساسیت شدیدی در بین جنبش ملی به رهبری جنبش فتح ایجاد شد. جنبش ملی که نماینده سازمان آزادیبخش فلسطین با جناح های مختلف خود ،بود خود را امتداد سازمانی داند که تنها نماینده قانونی می
مردم فلسطین است و این همان چیزی است که مردم فلسطین در طول چند دهه به آن عادت کرده اند
و این چیزی است که اتحادیه کشورهای عربی و کشورهای دیگر و حتی سازمان ملل متحد و سایر نهادهای بین المللی به رسمیت شناخته اند اینگونه بود که در طول دهه ها اتفاق افتاد و ناگهان نهضت اسلامی در سرزمین های اشغالی ظهور کرد و رشد چشمگیری پیدا کرد و بر سر بسیاری از مناصب با نمایندگان جناحهای سازمان آزادیبخش فلسطین رقابت کرد. و در بسیاری از آنها پیروز شد یا درصدهای خوبی به دست آورد در مواضع دیگر این بسیار نگران کننده بود و دو چیز دیگر نگرانی را افزایش میداد این گروه در روند مبارزه مسلحانه با اشغالگری هیچ مسئولیت عملی نداشت. و دیگر اینکه سازمان آزادیبخش فلسطین را به رسمیت نمی شناسد که نماینده قانونی مردم فلسطین باشد درست است که رهبران و بزرگان
شان آن این را اعلام نمی کردند و در عین حال در پی اعلام به رسمیت شناختن خود نیز نبودند.
آنها در مورد این واقعیت صریح هستند و اگر در این مورد از آنها سؤال ،شود پاسخ های دیپلماتیک نه، نه و نه، بله می دهند. با قدرت روزافزون این جنبش در تمامی مناطق سرزمینهای اشغالی به ویژه غزه و خصوصا در دانشگاه اسلامی که نهضت اسلامی با پیروزی در انتخابات شورای دانشجویی با درصد بسیار بالایی تقریباً بر دانشجویان تسلط کامل داشت و با پیروزی نامزدهایش بر کاندیداهای جهت گیری ملی و بر کارکنان که بر کارکنان آنجا تسلط داشت.
ادامه دارد....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_و_سوم
با پیروزی نامزدهای خود با این رشد نگران شده بودند بنابراین تلاش های جدی تری برای برقراری تعادل آغاز شد، به نظر می رسید دستوراتی از سوی رهبران خارجی آمده بود که برای حل و فصل مسائل سخت تلاش کنند، بنابراین همه بخش ها شروع به کار کردند که باعث اصطکاک شدید در بسیاری از نقاط شد که بیش از یک بار به درگیری هایی می رسید که شروعش از دانشگاه ها می شد و سپس به خیابان ها و کوچه های مناطق و اردوگاه ها می رفت، جایی که حملات یک طرف به اعضای حزب دیگر انجام می گردید.
دانشجویان دختر نامزد نهضت ملی بودند؛ سپس پاسخ این حزب به اولی میآمد و به همین ترتیب در یک سری حملات که منجر به آسیب فیزیکی آن می شد و در بسیاری از موارد نیاز به درمان داشت در این فضا همه نسبت به گروه ها و سازمان های خود طرف بودند، هر کس با گروه خود طرف بود حتی با گفتن و دفاع از مواضع خود این موضوع در خانه ما تأثیر فوری داشت برادرم محمود فتحاوی برادرانم حسن و محمد پسر عمویم ابراهیم از نهضت اسلامی و همسایه و برادر همسر حسن از جبهه مردمی بلافاصله پس از انفجار هر گونه درگیری یا درگیری از این دست در خانه و روابط آنجا
منعکس می شد.
بحث داغ می شد و به سر و صدا تبدیل می شد تو این کار را ،کردی کردی تو کی هستی که این کار را انجام می دهی؟ فکر می کنی کی هستی؟ مادرم می ایستاد و سعی می کرد جبران کند و آشتی کنند یا حداقل این که کارها به دعوا تبدیل نشود و من معمولاً کنار او می ایستادم همسر محمود کنار او می ایستاد و همسر حسن با او می ایستاد ... و همه چیز تمام می شد. با پراکنده شدن ،جمعیت هر یک از آنها به اتاق خود می رفتند و سعی می کردند به طور عمدی و واضح از دیگری دوری کنند. خشم و عصبانیت خود را نسبت به دیگری نشان می دادند.
حضور ابراهیم در دانشگاه و نقش رهبری او در بلوک ،اسلامی احترام فوق العاده ای برای آن قائل بودم که ممکن بود به درجه قداست هم برسد اما به دلیل حضور در دانشگاه و نزدیک بودن به ایشان به وضوح متوجه این موضوع شدم. می ترسید که عده ای به او حمله کنند بنابراین سعی کردم تا جایی که می توانم به او نزدیک شوم تا زمانی که شرایط سخنرانی به من اجازه می داد و حرکت و ظاهرش به من اجازه می داد.
او گاهی ناپدید می شد و گاهی اوقات با فعالان بلوک می نشست یا می ایستاد من به آنها نزدیک نمی شدم، چون تصور می کردم در مورد مسائل خودشان صحبت می کنند آنها دوست ندارند در مورد آن به من بگویند به نظر می رسید اطلاعات نقش ابراهیم از طریق فعالان دانشجویی فتح به برادرم محمود که آنها او را یکی از رهبران خود می دانستند منتقل شده بود، در چهره محمود خشم و عصبانیت از ابراهیم را می دیدم که نمی توانست به او نزدیک شود یا حتی به او نزدیک می شد با او صحبت نمی کرد، حتی با سخنی که او را لمس کند یا ناراحتش کند این خط سرخ نزد مادرم بود.
زیرا عصبانیت ابراهیم از یکی از ما به معنای آمدن قیامت بود و ما اینگونه عادت کرده ایم از زمانی که مادرش او را ترک کرد. گاهی اوقات محمود سعی می کرد با ابراهیم صحبت کند و اعصابش را فشار می داد و سعی می کرد آن ها را کنترل کند تا مبادا درگیری ایجاد شود چون مادرم می آمد و عصبانیتش را روی سرش می ریخت و او شروع به صحبت می کرد. او در مورد اینکه چطور کارها این طور پیش نمی رود و کاری که او انجام می دهد اشتباه است و غیره، که نشان می داد ابراهیم را مسئول می داند و گروه او مسئول درگیری هایی است که رخ می دهد.
ابراهیم لبخندی می زد و می گفت مرد تو می خواهی مسئولیت را به گردن ما بیاندازی... ما درگیری را شروع نکردیم و تو حاضر نیستی وجود ما را به عنوان یک نیروی مردمی و به عنوان یک جریان سیاسی و اجتماعی مخالف با تو بپذیری و اعتراف کنی. محمود پاسخ می داد شما هستید که به خشونت و استفاده از چوب و زنجیر و تبر گرایش دارید شما هستید که سازمانی را به رسمیت نمی شناسید آزادی فلسطین و مسئولیت خود را بر عهده نمی گیرید.
مبارزه مسلحانه شما علیه مردم است به نمایندگان جنبش ملی حمله می کنید در حالی که اشغالگران شما را زیر نظر دارند. ابراهیم با سرزنش به او نگاه می کند و می پرسد آیا این تهمت نیست که ما دوست اشغالگران هستیم؟
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
#خار_و_گل_میخک
از شهید یحیی السنوار
#قسمت_نود_و_چهار
پس محمود سعی می کرد توجیه کند، من تو را متهم نمی کنم ،ابراهیم من تو را متهم نمی کنم اما ممکن است مسئولانت اهداف شخصی داشته باشند ما هر بار از خود دفاع کردیم و ریشه مشکل عدم تمایل شما به اذعان به وجود ما به عنوان یک نیروی رقیب است که گویی تابوی کارگری فلسطین و کنترل موسسات انجمن ها و اتحادیه ها تنها به نام شما ثبت شده است، باید تصدیق کنید که یک نیروی رقیب وجود دارد که در بسیاری از دیدگاه ها و مواضع شما با شما متفاوت است، سپس مادرم که متوجه میشد بدون به زیر نظر گرفتن تحولات از آنها می خواست که این گفتگو را متوقف کنند و مشکلات
خیابان را داخل خانه منتقل نکند
در یک نوبت فرماندار نظامی با ارسال یادداشتی خواستار حضور ابراهیم و تعدادی دیگر از فعالان در جهات مختلف ستاد فرماندهی خود شد و وقتی ابراهیم رفت گروهی حدود ده نفری از فعالان را پیدا کرد و فرماندار شروع به درخواست از آنها کرد. یکی یکی به دفترش رفتند وقتی ابراهیم پرسید با او شروع به صحبت کرد و او را مسئول دانست. در اتفاقی که افتاد ابراهیم با این روش مخالفت کرد و توضیح داد که او ربطی به درگیری های جاری ندارد بنابراین حاکم به سمت روش آنها حرکت کرد و پرسید شما به عنوان یک مردم تحت اشغال چگونه استقلال می خواهید؟ می جنگید، می کشید؟
شما مردمی هستید لایق زندگی نیستید و شما و شما .... ابراهیم در دوراهي قرار گرفت اگر جواب نمي داد مثل سيلي تند بود و اگر جواب ميداد مثل این بود که ماجرا را تایید میکرد و یا خودش هم جزئي بود کمي فکر کرد. و سپس گفت: ابتدا میخواهم تأیید کنم که با همه چیزهایی که میگذرد کاری ندارم اما فکر می کنم شما میدانید که همه افرادی که تحت اشغال زندگی میکنند یا آنهایی که حاکمیت و نهادهایی دارند همانطور که در مورد ما صادق است میان مردم، دعوا و درگیری پیش میآید و این اتفاق افتاده است و هرجای می افتد.
این را بارها و بارها گفته اید... در گذشته و در حال حاضر جدیدترین آنها اعمال هاگانا علیه نفوذی ها است(اشاره واقعه تاریخی قوم یهود فرماندار متحیر شد و نتوانست آن را پنهان کند پرسید این را از کجا میدانستی؟ ابراهیم پاسخ داد: این در کتب نوشته شده است فرماندار سعی کرد توپ را به ابراهیم برگرداند و گفت من افتخار میکنم که شخصی مانند تو قوم یهود را الگو و سرمشق خود می داند؛
ابراهیم پاسخ داد من به آن اشاره نکردم به عنوان یک الگو یا نمونه بلکه به عنوان یک الگو از تاریخ، و من یک بار دیگر به شما اطمینان می دهم که هیچ ارتباطی میان من و جریانات درگیر وجود ندارد ابراهیم هر روز در نظر من به عزت و احترام اش افزوده می شد او یتیم بدون پدرش بزرگ شد که در چهار سالگي او پدرش به شهادت رسید، سپس در نوجواني مادرش او را ترك كرد و در میان ما بزرگ شد. او با وجود سن کم و شرایط سخت تحت شرایط به یک مرد خودساخته و یک رهبر واقعی تبدیل شد.
وقتی در حیاط دانشگاه رفت و آمد میکرد به او نگاه میکردم و با این شخص صحبت می کرد و آن شخص را رهنمایی می کرد و دستورات را به آن افراد میداد و امور را آن طور که می خواست انجام میداد آن وقت او را متفکر و مناظره کننده خوبی می یافتیم و علاوه بر همه اینها در حیا مثل یک باکره در اتاقش ،بود، گویا خون به زودی روی صورتش جاری می شد و صورتش سرخ می شد و تقریباً از گونه هایش می ترکید اشغال از ساخت و ساز در دانشگاه جلوگیری می کرد تا آن را محصور و محدود کند و لازم بود یک سیاست انجام شده اعمال شود.
تعداد دانشجویان زن و مرد از هزار و پانصد نفر فراتر رفته بود. کادر علمی و اداری آن به گونه ای افزایش یافته بود که هیچ یک از دانشجویان و ناظران خود را نسبت به گذراندن مرحله تحصیلی خود را خطر نا امیدی نبینند و مسیر دانشگاه رسمی را در پیش گرفت. موضوع به چالشی با اشغالگری تبدیل شده بود که در همه چیز با ما می جنگید، حتی در آموزش و پرورش، بنابراین ،دید ما چادرها و شاخههای خرما برای تحصیل دانش آموزان برپا کردیم و ابراهیم بالای سرمان ایستاده بود و با همه کارها نظارت می کرد با همت و توجه و القای روحیه قاطعیت و چالش در دانش آموزان، بنابراین یکی از ما با ... او احساس می کند که قبل از دغدغه های تحصیلی بخشی از وظیفه میهنی اوست تا نام دانشگاه خیام بر دانشگاه اسلامی حک شود و این مایه مباهات و سربلندی ما شد.
و باید جلو می رفتیم؛ ناگهان بدون اخطار چند کاميون وارد دانشگاه شدند توقف کردن و شروع به تخلیه مقادیر زیادی مصالح ساختمانی میکردند ابراهیم از یک دانشجو و فعال به پیمانکار تبدیل میشود و او به همراه تعدادی از دانشجویان محترم و صدها نفر به آنها کمک می کنیم تا کلاسهای درس را با آجربسازند..
ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷