#پسرک_فلافل_فروش |
#آخرین_حضور
#قسمت_۲۸
خواهرش میگفت: گاهی از نجف زنگ میزد می گفت به چیزی نیاز پیدا کرده، ما سریعا برایش تهیه می کردم و می فرستادیم. ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چیزهای ترش خریده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند؟ می گفت: آن قدر در نجف چیزهای شیرین خورده ام که الان دوست دارم چیزهای ترش بخورم. به خاطر همین، در سال آخر
خوردنی های ترش برای هادی به نجف میفرستادم. آخرین باری که به تهران آمد، ایام عرفه و تقریبا آبان ماه سال ۱۳۹۳ بود. رفتار و اخلاق هادی خیلی تغییر کرده بود. احساس می کردیم خیلی بزرگتر شده. آن دفعه با مقدار زیادی پول نقد آمده بود! هر روز صبح از خانه بیرون میرفت و شبها برمی گشت. بعد هم به دنبال خرید لوازم مورد نیاز نیروهای مردمی عراق بود. طراحی پرچم، تهیه چفیه و سربند و ... از کارهای او بود.
مقدار زیادی پارچه زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کردیم و آنها را بریدیم. پارچه ها باریک باریک شد. هادی اسامی حضرت زهرا (س) را رویشان چاپ کرد و از آنها سربندهای قشنگی درآورد. همه آن سربندها را با خودش به نجف برد. در آخرین حضورش در تهران، حدود هشتاد نفر از بچه های کانون مسجد به مشهد رفتند. در آن سفرهادی هم حضور داشت، زحمات زیادی کشید. او یکی از بهترین نیروهای اجرایی بود. این
مشهد آخرین خاطره رفقای مسجدی با هادی رقم زده شد.
هادی وقتی در نجف مشغول درس و کار بود، مانند دیگر جوانان این توانایی را در خودش دید که تشکیل خانواده دهد و مسئولیت خانواده جدیدی را به دوش بگیرد. به اطرافیان گفته بود اگر مورد خوبی سراغ دارند به او معرفی کنند.