eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
| به عشق شهدا روایتی از دوستان شهید ورود هادی به مسجد با مراسم یادواره شهدا بود. به قول زنده یاد سید علی مصطفوی، هادی را شهدا انتخاب کردند. از روزی که هادی را شناختیم، همیشه برای مراسم شهدا سنگ تمام می گذاشت. اگر می گفتیم فلان مسجد می خواهد یادواره شهدا برگزار کند و کمک می خواهد، دریغ نمی کرد. این ویژگی هادی را همه شاهد بودند که به عشق شهدا، همه کار می کرد. از شستن و پخت و پز گرفته تا... تقریبا هر هفته شبهای جمعه بهشت زهرا (س) می رفت. با شهدا دوست شده بود. و در این دوستی سید علی مصطفوی بیشترین نقش را داشت. هیئتی را در مسجد راه اندازی کردند به نام «رهروان شهدا» هر هفته با بچه ها دور هم جمع می شدند و به عشق شهدا برنامه هیئت را پیگیری می کردند. هادی در این هیئت مداحی هم می کرد. همه او را دوست داشتند. اما یکی از کارهای مهمی که همراه با برخی دوستان انجام داد، نصب تابلوی شهدا در کوچه ها بود. من اولین بار از سید علی مصطفوی شنیدم که می گفت: باید برای شهدای محل کاری انجام دهیم. گفتم: چه کاری؟ گفت: بیشتر کوچه ها به اسم شهید است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هیچ کس این شهدا را نمی شناسد. لااقل ما تصویر شهید را در سر کوچه نصب کنیم تا مردم با چهره شهید آشنا شوند. یا اینکه زندگینامه ای از شهید را به اطلاع اهل آن کوچه
| الاسلام سمیعی یادم هست در خاطرات ابراهيم هادی خواندم که همیشه دنبال گره گشایی از مشکلات مردم بود. این شهید والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام همیشه جیبم پر پول باشد تا گره از مشکلات مردم بگشایم. من دقیقا چنین شخصیتی را در هادی ذوالفقاری دیدم. او ابراهیم هادی را الگوی خودش قرار داده بود. دقیقا پا جای پای ابراهیم می گذاشت. هادی صبح ها تا عصر در بازار آهن کار می کرد و عصرها نیز اگر وقت داشت، با موتور کار می کرد. اما چیزی برای خودش خرج نمی کرد. وقتی میفهمید که مثلا هیئت نوجوانان مسجد، احتیاج به کمک مالی دارد دریغ نمی کرد. یا اگر می فهمید که شخصی احتیاج به پول دارد، حتی اگر شده قرض می کرد و کار او را راه می انداخت. هادی چنین انسان بزرگی بود. من یک بار احتیاج به پول پیدا کردم. به کسی هم نگفتم، اما هادی تا احساس کرد که من احتياج به پول دارم به سرعت مبلغی را آماده کرد و به من داد. زمانی که میخواستم عروسی کنم نیز هفتصد هزار تومان به من داد. ظاهرا این مبلغ همه پس اندازش بود. او لطف بزرگی در حق من انجام داد. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم. اما یک بار برادری را در حق من تمام کرد. زمانی که برای تحصیل در قم مستقر شده بودم، یک روز به هادی زنگ زدم و گفتم: فاصله حجره تا محل تحصيل من زیاد است و احتیاج به
| این سخنان را از خیلیها شنیدم. اینکه هادی ویژگیهای خاصی داشت. همیشه دائم الوضو بود. مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. اهل ذکر بود. گاهی به شوخی می گفت: من دو هزار تا یا حسین (ع) حفظ هستم. یا می گفت: امروز هزار بار ذکر یا حسین (ع) گفتم، عاشق امام حسین (ع) و گریه برای ایشان بود. واقعا برای ارباب با سوز اشک می ریخت. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد؟ یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. حال و هوا و خواسته هایش مثل جوانان هم سن و سالش نبود. دغدغه مندتر و جهادی تر از دیگر جوانان بود. انرژی اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد. من شنیدم که دوستانش می گفتند: هادی این سالهای آخر وقتی ایران می آمد، بارها روی صورتش چفیه می انداخت و می گفت: اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته می شود. خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. یک طرف دیوار خانه را از بنری پوشانده بود که رویش اسم حضرت زینب (س) نوشته شده بود. می گفت نباید بگذاریم حرم عمه سادات، دست تروریست ها بیفتد. وقتی می خواست برای نبرد با داعش برود، پرسیدیم درس و بحث را میخواهی چه کنی؟ گفت: اگر شهید نشدم، درسم را ادامه میدهم. اگر شهید شوم، که چه بهتر خدا می خواهد این گونه باشد. در میان فیلم ها به خداحافظ رفیق خیلی علاقه داشت. سیدی فیلم را تهیه کرد و برای خانواده
| یکی از بچه های مسجد؛ از مدتها قبل شاهد بودم که کتاب خصائص الحسینیه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. هادی مرتب مشغول مطالعه بود. عشق و شوری که از زیارت امام حسین (ع) در قلب ما پدید آمده بود، دراو چند برابر بود. به ما می گفت: امام صادق (ع) فرموده اند: هر کس به زیارت امام حسین (ع) نرود تا بمیرد، درحالی که خود را هم شیعه ما بداند، هرگز شیعه ما نیست. و اگر از اهل بهشت هم باشد، او مهمان بهشتیان است. در جای دیگری می فرمایند: زیارت حسین بن علی (ع) بر هر کسی که ایشان را از سوی خداوند، (امام) میداند لازم و واجب است. هر که تا هنگام مرگ، به زیارت حسین (ع) نرود، دین و ایمانش نقص دارد. از طرفی کلام بزرگان را نیز به ما متذکر میشد که می فرمودند: برای اینکه دین شما کامل شود و نقایص ایمان و مشکلات اخلاقی شما برطرف شود حتما به کربلا بروید. خلاصه آن چنان در ما شور کربلا ایجاد کرد که برای حرکت کاروان لحظه شماری می کردیم. شهریور ۱۳۹۰ بود. مقدمات کار فراهم شد. با تعدادی از بچه های کانون شهید آوینی از مسجد موسی ابن جعفر (ع) راهی کربلا شدیم. نه تنها من که بیشتر رفقا اعتقاد دارند که هادی هر چه می خواست در این سفر به دست آورد. به نظر من آن اتفاقی که باید برای هادی می افتاد، در همین سفر رخ داد. در حرمها که حضور می یافتیم حال او با بقیه فرق می کرد. این موضوع در سوز و صدا و حالات ایشان به خوبی مشخص بود.
| یکی از دوستان شهید سال اول طلبگی هادی بود. یک روز به او گفتم: میدانی شهریه ای که یک طلبه می گیرد، از سهم امام زمان (عج) است. با تعجب نگاهم کرد و گفت: ب شنیدم، منظورت چیه؟! گفتم: بزرگان دین می گویند اگر طلبه ای درس نخواند، گرفتن پول امام زمان (عج) برای او اشکال پیدا می کند. کمی فکر کرد. بعد از آن دیگر از حوزه علمیه شهریه نگرفت! با موتور کار میکرد و هزینه های خودش را تأمین می کرد، اما دیگر به سراغ سهم امام زمان (عج) نرفت. هادی طلبه ای سخت کوش بود. در کنار طلبگی فعالیتهای مختلف انجام میداد. اما از مهمترین ویژگی های او دقت در حلال و حرام بود. او بسیار احتیاط می کرد؛ زیرا بزرگان راه رسیدن به کمال را دقت در حرام و حلال میدانند. او به نوعی راه نفوذ شیطان را بسته بود. همیشه دقت می کرد که کارهایش مشکل شرعی نداشته باشد. به بیت المال بسیار حساس بود، حتی قبل از اینکه ساکن نجف شود. یادم هست گاهی در پایگاه بسیج درس می خواند، آخر شب که کار بسیج تمام میشد از دفتر پایگاه بسیج بیرون می آمد! او در راهرو، که بیرون از پایگاه بود، مشغول مطالعه میشد. شرایط خانه به گونه ای نبود که بتواند در آنجا درس بخواند. برای همین این کار را می کرد. داخل راهرو لامپهایی داریم که شب نیز روشن است. هادی آنجا در
| (ع) می گویند اگر میخواهی شیعه واقعی آقا ابا عبدالله (ع) را بشناسی سه بار در مقابل او نام مقدس حسین (ع) را بر زبان جاری کنید. خواهید دید که محب و شیعه واقعی حالتش تغییر کرده و اشک در چشمانش حلقه میزند. شدت علاقه و محبت هادی به امام حسین (ع) وصف ناشدنی بود. او از زمانی که خود را شناخت در راه سید و سالار شهیدان قدم بر می داشت. هادی از بچگی در هیئت ها کمک می کرد. او در کنار ذکرهایی که همیشه بر لب داشت، نام یاحسین (ع) را تکرار می کرد. واقعا نمیشود میزان محبت او را توصیف کرد. این سالهای آخر وقتی در برنامه های هیئت شرکت می کرد، حال و هوای همه تغییر می کرد. یادم هست چند نفر از کوچکترهای هیئت می پرسیدند: چرا وقتی آقا هادی در جلسات هیئت شرکت می کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟ ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از کربلا و نجف برگشته. اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا ابا عبدالله (ع) با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. او تا حدودی امام حسین (ع) را شناخته بود. برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختيار از کف میداد. وقتی صبح ها برای نماز به مسجد می آمد. بعد از نماز صبح در گوشه ای از مسجد به سجده می رفت و در سجده کل زیارت عاشورا را قرائت میکرد. هادی هر جا میرفت برای هیئت امام حسین (ع) هزینه می کرد. درباره هیئت رهروان شهدا که نوجوانان مسجد بودند نیز همیشه جزء بانیان هزینه های هیئت بود. زمانی که هادی ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا می رفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا میشد و خلوت عجیبی با مولای خود داشت. خوب به
| نجف می گفت: آدمی که ساکن نجف شده نمی تواند جای دیگری برود. شما نمیدانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد. هادی آن چنان از زندگی در نجف می گفت که ما فکر می کردیم در بهترین هتل ها اقامت دارد؟ اما لذتی که به آن اشاره می کرد چیز دیگری بود. هادی آن چنان غرق در معنويات نجف شده بود که نمیتوانست چند روز زندگی در تهران را تحمل کند. در مدتی که تهران بود در مسجد و پایگاه بسیج حضور می یافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمی کرد! یک بار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا این قدر گرفته ای؟ گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانمها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه میره، نمیتونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت: به نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می اندازه. اما در نجف این مسائل نیست. شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیاست. هادی را که میدیدم، یاد بسیجی های دوران جنگ می افتادم. آنها هم وقتی از جبهه بر می گشتند، علاقه ای به ماندن در شهر نداشتند. می خواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نیست؟ خوب به یاد دارم از زمانی که هادی در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد. شروع کرده بود برخی ریاضت های شرعی را انجام میداد. مراقب بود که کارهای مکروه نیز انجام ندهد. وقتی در نجف ساکن بود، بیشتر شبهای جمعه با ما تماس می گرفت. اما در ماه های آخر خیلی تماسش را کم کرد. عقیده من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد.
| اصیل حسین طاهری مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصیل که مشغول کار چاپ و تکثیر جزوات و کتاب بود. من با اینکه متولد قم بودم اما ساکن نجف شده و در این مؤسسه کار می کردم. اولین بار هادی ذوالفقاری را در این مؤسسه دیدم. پسر بسیار با ادب و شوخ و خنده رویی بود. او در مؤسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت می کرد. طلبه بود و در مدرسه کاشف الغطا درس می خواند.من ماشین داشتم. یک روز پنجشنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری میری کربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها می ریم، راستی جا داریم، تو نمیخوای بیای؟ گفت: جدی میگی؟ من آرزو داشتم بتونم هرشب جمعه برم کربلا. ساعتی بعد با هم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا می گفتیم و میخندیدیم، شوخی می کردیم، سربه سر هم می گذاشتیم اما هادی ساکت بود. بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای زیارت کربلا میریم. بسه، این قدر شوخی نکنید. او می گفت، اما ما گوش نمی کردیم. برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد. به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم. اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هرکی باید تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمی گذاشتیم و کار خودمان را می کردیم! در مسیر برگشت، باز همان روال را داشتیم. شوخی می کردیم و خودش بود و آقا ابا عبدالله (ع). بعد هم سر ساعتی که معین می کردیم می آمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی غیر مستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد. | یادم هست هادی خیلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ایام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزه
| ایام حضور هادی در نجف به چند دوره تقسیم می شود. حالات و احوال او در این سه سال حضور او بسیار متفاوت است. زمانی تلاش داشت تا یک کار در کنار تحصیل پیدا کند و درآمد داشته باشد. کار برایش مهیا شد، بعد از مدتی کار ثابت با حقوق مشخص را رها کرد و به دنبال انجام کار برای مردم و به نیت رضای پروردگار بود. هادی کم کم به حضور در نجف و زندگی در کنار امیرالمؤمنین علی (ع) بسیار وابسته شد. وقتی به ایران بر می گشت، نمی توانست تهران را تحمل کند. انگار گم گشته ای داشت که می خواست سریع به او برسد. دیگر در تهران مثل یک غریبه بود. حتی حضور در مسجد و بین بچه ها و رفقای قدیمی او را سیر نمی کرد. این وابستگی را وقتی بیشتر حس کردم که می گفت: حتی وقتی به کربلا می روم و از حضور در آنجا لذت می برم، دلم برای نجف تنگ می شود. می خواهم زودتر به کنار مولا امیرالمؤمنین برگردم. این را از مطالعاتی که داشت میتوانستم بفهمم. هادی در ابتدا برای خواندن کتاب های اخلاقی به سراغ آثار مقدماتی رفت. آداب الطلاب آقای مجتهدی را می خواند و.. رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت. با مطالعه آثار و زندگی این اشخاص، روزبه روز حالات معنوی او تغییر می کرد. من دیده بودم که رفاقت های هادی کم شده بود. بر خلاف اوايل حضور در نجف، دیگر کم حرف شده بود.
| و یکم روح الله میرصانع از بالاترین ویژگی های آقا هادی که باعث شد در این سن کم، ره صدساله را یک شبه طی کند طهارت درونی او بود. بر خلاف بسیاری از انسانها که ظاهر و باطن یکسانی ندارند، هادی بسیار پاک و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود. حرفش را میزد و اگر اشکالی در کار خودش میدید، سعی در برطرف نمودن آن داشت. یادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد و در حوزه کاشف الغطا نجف مشغول تحصیل شد. بعد از مدتی کار پیدا کرد و دیگر از شهریه استفاده نکرد. آن اوایل به هادی گفتم: نمیخوای زن بگیری؟ میخندید و می گفت: نه، فعلا باید به درس و بحث برسم. سال بعد وقتی درباره زن و زندگی با او صحبت می کردم، احساس کردم بدش نمی آید که زن بگیرد. چند نفر از طلبه های هم مباحثه با هادی متأهل شده بودند و ظاهرا در هادی تأثیر گذاشته بودند. یک بار سر شوخی را باز کرد و بعد هم گفت: اگر یه وقت مورد خوبی برای
| باقرشیرازی و دوم حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم. اما رفاقت من با هادی حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است! روزی نیست که من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانیم. از بس که این جوان در حق ما و بیشتر خانواده های این محل احسان کرد. من کنار مسجد هندی مغازه دارم. رفاقت ما از آنجا آغاز شد که میدیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیه ای روی سرش می کشد؟ موقعی که نماز آغاز می شد، این جوان بلند می شد و به صف جماعت ملحق میشد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود. چند بار او را دیدم. فهمیدم از طلبه های با اخلاص نجف است. یک بار موقعی که میخواست مهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم. این جوان خیلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم. یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم. فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چه کار می کنید؟ نگاهی به چهره من انداخت و گفت: یک بنده خدا هستم که میخوام در کنار امیرالمؤمنین (ع) درس بخوانم. کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم: من هم مثل شما ایرانی هستم، اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده، میخواستم با شما که هم وطن من هستی آشنا بشم. لبخندی زد و گفت: من رو ابراهیم صدا کنید. تو این شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظی کرد و رفت.
| باقرشیرازی ۲۳ دوستی من با هادی ادامه داشت. زمانی که هادی در منزل ما کار می کرد او را بهتر شناختم. بسیار فعال و با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا بیاورد. چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط زمین را نگاه می کرد و سرش را بالا نمی گرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان خودم اطمینان دارم. بعد از آن، با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله کشی کرد. کار لوله کشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد. من و هادی خیلی رفیق شده بودیم. دیگر خیلی از حرفهایش را به من میزد. یک بار بحث خواستگاری پیش آمد. رفته بود منزل یکی از سادات علوی. آنجا خواسته بود که همسر آینده اش پوشیه بزند. ظاهرا سر همین موضوع جواب رد شنیده بود. جای دیگری صحبت کرد. قرار بود بار دیگر با آمدن پدرش به خواستگاری برود که دیگر نشد. این اواخر دیگر در مغازه ما چای هم میخورد! این یعنی خیلی به ما اطمینان پیدا کرده بود. یک بار با او بحث کردم که چرا برای کار لوله کشی پول نمیگیری؟ خب نصف قیمت دیگران بگیر. تو هم خرج داری و... هادی خندید و گفت: خدا خودش می رسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: یعنی چی خدا خودش می رسونه؟ بعد با لحنی تندگفتم: ما هم
| ۲۴ هادی در کنار درس خواندن برای طلبه ها صحبت می کرد و به شرایط روز عراق و موقعیت آمریکا و دشمنی این کشور با مسلمانان اشاره می کرد. حالا دیگر زبان عربی را به خوبی تکلم می کرد. خیلی از طلبه ها عاشق هادی شده بودند. او با درآمد شخصی خودش بارها دوستان را به خانه خودش دعوت می کرد و برای آنها غذا درست می کرد. منزل هادی محل رفت و آمد دوستان ایرانی نیز شده بود. در ایام اربعین، خانه را برای اسکان زائران آماده می کرد و خودش مشغول پخت و پز و پذیرایی از زائران ابا عبدالله الحسین (ع) میشد. برخی از دوستان عراقی هادی می گفتند: تو نمیترسی که در این خانه بزرگ و قدیمی و ترسناک، تک و تنها زندگی می کنی؟ هادی هم می گفت: اگر مثل من مدتها کنار خیابان خوابیده بودید قدر این خانه را می دانستید! بعد از آن رفت و آمد هادی با منازل دوستان طلبه اش بیشتر شد. در این رفت و آمدها متوجه شد که بیشتر دوستان طلبه، از خانواده های مستضعف نجف هستند. بسیاری از این خانواده ها در منازلی زندگی می کنند که از نیازهای اولیه محروم است. این خانه ها آب لوله کشی نداشت. با اینکه آب لوله کشی تا مقابل درب خانه آمده بود، اما آنها بضاعت مالی برای لوله کشی نداشتند. این موضوع بسیار او را رنج میداد. برای همین به تهران آمد و به سراغ دوستانش رفت. دستگاه های مربوط به لوله کشی را خرید و چند روزی در مغازه یکی از دوستانش ماند تا نحوه لوله کشی با لوله های جدید پلاستیکی را یاد بگیرد. هر چه را لازم داشت تهیه کرد و راهی نجف شد. حالا صبح تا عصر در کلاس درس مشغول بود و بعد از ظهرها لوله تهیه می کرد و به
| ۲۵ برکت در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد. برخی افراد بودند که آنچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع مشکلات مردم قرار می دادند و خدا هم از خزانه غیب خود مشکلات مالی آنها را برطرف می کرد. مثلا، شهید ابراهیم هادی. دوستی می گفت: یک شب ابراهیم را دیدم که در کوچه راه می رود. پرسیدم: کاری داری؟ گفت: از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را ندیدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. برای همین ناراحتم. ابراهیم هادی هیچ گاه پول را برای خودش نخواست، بلکه با پولی که به دستش میرسید مشکلات بسیاری از رفقا را برطرف می کرد. بارها شده بود که مسافرکشی می کرد و پول آن را خرج هیئت و یا افراد نیازمند می کرد. این ویژگی های شهید ابراهیم هادی برای هادی ذوالفقاری خیلی جالب بود. هادی ذوالفقاری ابراهیم را خیلی دوست داشت برای همین سعی می کرد مانند این شهید عزیز با درآمد خودش مشکلات مردم را برطرف کند. یادم هست که در تهران تصویر نسبتا بزرگ شهید ابراهیم هادی را جلوی موتور نصب کرده بود و این طرف و آن طرف میرفت. هادی هم از خدا خواسته بود که بتواند گره از مشکلات خلق خدا برطرف کند. باید اشاره کرد که نشستن و دعا کردن، برای اینکه خداوند برکت خود را نازل کند، در هیچ روایتی وارد نشده. انسان اگر می خواهد به جایی برسد، باید تلاش کند. زمانی که هادی ذوالفقاری در تهران بود و در بازار آهن فعالیت می کرد، همیشه دست خیر داشت. خصوصا برای هیئتها بسیار خرج می کرد. هادی میگفت باید مجلس امام حسین (ع) پررونق باشد.
| ۲۶ یکی از دوستان شهید می گویند تاریخ مرتب تکرار می شود، فقط اسمها عوض می شود، وگرنه بسیاری از اتفاقات سال ها و قرنهای گذشته، با نام هایی جدید تکرار می گردد. از روزی که بیداری اسلامی منطقه ما را فراگرفت، آمریکا و اسرائیل با کمک حاکمان فاسد منطقه، یک نوع کودتا را در کشور سوریه به راه انداختند. آنان می خواستند وانمود کنند که سوریه هم مانند تونس و لیبی و مصر و بحرین و ... درگیر بیداری اسلامی شده! اما تفاوت آشکار بحران سوریه با دیگر کشورها، حضور تروریستهای صدها کشور در قالب قيام مسلحانه ضد دولت سوریه بود؟ شکی نبود که دولت مردمی سوریه تاوان حمایت از محور مقاومت را پرداخت می کرد. تروریستهای سوری صدها انسان بی گناه را فقط به جرم حمایت از دولت قانونی این کشور به خاک و خون کشیدند. آنچه که ما از خوارج زمان امیرالمؤمنین علی (ع) شنیده بودیم در رفتار این قوم وحشی مشاهده کردیم. دولت هایی که ادعا می کردند نظام سوریه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند که گروههای مردمی به حمایت از دولت سوریه برخاستند. مدتی بعد خشن ترین گروههای مسلح در قالب دولت اسلامی عراق و شام (با نام داعش) اعلام موجودیت کرده و حملات گسترده ای را آغاز کردند. آنان روی فاسدترین ظالمان تاریخ را سفید کردند. کارهایی از این قوم سر زد که تاریخ از نوشتن آن شرم دارد! |
| ۲۷ از شخصی پرسیدم: از حرکت اربعین امسال که بیش از بیست میلیون زائر به سوی کربلا رفتند چه چیزی فهمیدی؟ گفت: یعنی اینکه در کربلا خون بر شمشیر پیروز شد. اگر آن روز کاروان عاشورا همگی به شهادت رسیدند، اما در واقع پیروز شدند که بعد از قرن ها این گونه از آنها یاد می شود و مردم در مسیر آنها این گونه قدم بر می دارند. یادم هست چند ماه قبل و زمانی که تکریت به دست نیروهای مردمی آزاد شد، یکی از اندیشمندان غربی گفته بود: آنچه امروز در عراق اتفاق می افتد یعنی پیروزی عقیده و آرمان امام خمینی (ره). این شخص ادامه داد: تعجب می کنم که عراقیها هشت سال با امام خمینی جنگ کردند، اما حالا رزمندگان عراقی که فرزندان همان پدران هستند، برای نبرد با دشمنی به نام داعش به الگوهایی متوسل میشوند که رزمندگان ایرانی از آن استفاده می کردند. این شخص ادامه می دهد: استفاده از نمادهایی مانند چفیه و پیشانی بند و روحیات معنوی خاص رزمندگان ایرانی، برای عراقی ها چنان انگیزه ای ایجاد کرد که شهر تکریت، مهم ترین پایگاه حزب بعث را به راحتی آزاد کردند. این شخص به نام گذاری یکی از خیابان های بغداد به نام امام خمینی (ره) اشاره کرده و می گوید: اینها همه بیانگر این مطلب است که تفکر انقلاب اسلامی ایران به دل همه مردم کشورهای مردمی خاورمیانه صادر شده. از لبنان و سوریه و فلسطین تا عراق و یمن و... ایرانیها بر اساس تفکر امام معصوم علیه السلام
| ۲۸ خواهرش میگفت: گاهی از نجف زنگ میزد می گفت به چیزی نیاز پیدا کرده، ما سریعا برایش تهیه می کردم و می فرستادیم. ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چیزهای ترش خریده بودم! رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند؟ می گفت: آن قدر در نجف چیزهای شیرین خورده ام که الان دوست دارم چیزهای ترش بخورم. به خاطر همین، در سال آخر خوردنی های ترش برای هادی به نجف میفرستادم. آخرین باری که به تهران آمد، ایام عرفه و تقریبا آبان ماه سال ۱۳۹۳ بود. رفتار و اخلاق هادی خیلی تغییر کرده بود. احساس می کردیم خیلی بزرگتر شده. آن دفعه با مقدار زیادی پول نقد آمده بود! هر روز صبح از خانه بیرون میرفت و شبها برمی گشت. بعد هم به دنبال خرید لوازم مورد نیاز نیروهای مردمی عراق بود. طراحی پرچم، تهیه چفیه و سربند و ... از کارهای او بود. مقدار زیادی پارچه زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کردیم و آنها را بریدیم. پارچه ها باریک باریک شد. هادی اسامی حضرت زهرا (س) را رویشان چاپ کرد و از آنها سربندهای قشنگی درآورد. همه آن سربندها را با خودش به نجف برد. در آخرین حضورش در تهران، حدود هشتاد نفر از بچه های کانون مسجد به مشهد رفتند. در آن سفرهادی هم حضور داشت، زحمات زیادی کشید. او یکی از بهترین نیروهای اجرایی بود. این مشهد آخرین خاطره رفقای مسجدی با هادی رقم زده شد. هادی وقتی در نجف مشغول درس و کار بود، مانند دیگر جوانان این توانایی را در خودش دید که تشکیل خانواده دهد و مسئولیت خانواده جدیدی را به دوش بگیرد. به اطرافیان گفته بود اگر مورد خوبی سراغ دارند به او معرفی کنند.
| سید کاظم و دوستان عراقی شهید ۲۹ این را بارها مشاهده کردم که شخصیت های فرهنگی و افرادی که کار فرهنگی به خصوص در مسجد را تجربه کرده باشند، در هر کار و مسئولیتی وارد شوند، دیدگاهها و تفکرات فرهنگی خودشان را بروز میدهند. هادی نیز همین گونه بود. او در زمینه کارهای فرهنگی و اردویی تجربیات خوبی داشت. در همان ایامی که در کنار رزمندگان عراقی با داعش مبارزه می کرد، برخی طرح های فرهنگی را ارائه کرد که نشان از روحیه بالای فرهنگی او بود. یک بار پیشنهاد داد برای یکی از مراسمات عید، برای رزمندگان حشدالشعبی هدیه تهیه کنیم. ما هم این کار را به خود هادی واگذار کردیم. او هم با مراجعه به چندین مرکز فرهنگی هدیه خوبی تهیه کرد. هادی در کل سه بار به مأموریت های نظامی حشدالشعبی اعزام شد. در عملیات آزادسازی منطقه بلد در کنار نیروهای خط شکن بود. فرمانده او با آنکه علاقه خاصی به هادی داشت، اما خیلی از دست او عصبانی میشد؟ می گفت این پسر خیلی مهربان و دلسوز است اما ترس را نمی فهمد در مقابل نیروهای داعش بدون ترس جلو می رود، هر چه می گوییم مراقب باش اما انگار متوجه نمی شود، این رزمنده شجاعانه جلو می رود و راه را برای بقیه نیروها باز می کند. هادی نه ترس را می فهمید و نه خستگی را ... یک بار فرمانده محور، جلوی خود هادی این حرفها را زد، هادی وقتی این مطالب را شنید، گفت: مقابل دشمن نباید ترس داشت، ما با شهادت ازدواج کرده ایم. هادی به عنوان تصویربردار به جمع آنها پیوسته بود، او تصاویر و فیلم های خاصی را از نزدیک ترین نقطه به سنگر تکفیری ها تهیه می کرد. از دیگر کارهای
| ۳۰ اولین بار که ایشان را دیدم، همراه ما با یک خودرو به سمت نجف برمی گشت. موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدیم. هادی به راننده گفت: نگه دار. تعجب کردیم. گفتم: شیخ هادی اینجا چه کار داری؟ گفت: می خواهم بروم وادی السلام. گفتم: نمیترسی؟ اینجا پر از سگ و حیوانات است. صبر کن وسط روز برو توی قبرستان. هادی برگشت و گفت: مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد. بعد هم پیاده شد و رفت. بعدها فهمیدم که مدت ها در ساعات سحر به وادی السلام می رفته و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت میشده. هادی مرد مبارزه بود. او در میدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش برنمیداشت. همیشه تصویر مقام عظمای ولایت را بر روی سینه داشت. برای رزمندگان عراقی صحبت می کرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده می کرد. یادم هست خیلی با اعتقاد به جمعی از رزمندگان عراقی می گفت: لحظه شهادت نام مقدس یا حسین (ع) را به زبان داشته باشید تا خود آقا بالای سرتان بیاید. كل وسایل همراه هادی، در همه مدت حضور در میادین نبرد، فقط یک ساک دستی کوچک بود. تعلقات او از همه دنیای مادی بریده شده بود. در دوران نبرد خیلی کم غذا می خورد، میگفت: شاید بقیه رزمندگان همین را هم نداشته باشند. کم می خوابید و به واقع خودش را برای وصال آماده کرده بود. هادی در خط نبرد هم وظیفه روحانی بودن و مبلغ بودن خود را فراموش نمی کرد. در آنجا هم، وظیفه هر کس را به آنها متذکر میشد. زمانی هم که احتیاج بود در کار تدارکات و رساندن آب و آذوقه کمک می کرد.
| رضا ناجی ۳۱ از مؤسسه اسلام اصیل با هادی آشنا شدم. بعد از مدتی از مؤسسه بیرون آمد و بیشتر مشغول درس بود. ما در ایام محرم در مسجد هندی نجف همدیگر را میدیدیم. بعد از مدتی بحران داعش پیش آمد. هادی را بیشتر از قبل میدیدم. من در جریان نمایشگاه فرهنگی با او همکاری داشتم. یک روز می خواستم به منطقه عملیاتی بروم که هادی را دیدم. او اصرار داشت با من بیاید. همان روز هماهنگ کردم و با هادی حرکت کردیم. او خیلی آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پیدا کرده. در آنجا روی یک کاغذ نوشته بود: عاشق مبارزه با صهیونیستها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او برای دوستانش فرستاد. بعد از چند روز راهی شهر شیعه نشین بلد» شدیم. این شهر محاصره شده بود و تنها یک راه مواصلاتی داشت. این مسیر تحت اشراف تک تیراندازهای داعش بود. هرکسی نمی توانست به راحتی وارد شهر بلد شود. صبح به نیروهای خط مقدم ملحق شدیم. هادی با اینکه به عنوان تصویربردار آمده بود، اما یک سلاح در دست گرفت و مشغول شد. چند تصویر معروف را آنجا از هادی گرفتیم. همانجا دیدم که هادی پیشانی بندهای زیبای یا زهرا (س) را بین رزمندگان پخش می کند. آن روز در تقسیم غذا بین رزمندگان کمک کرد. خیلی خوشحال و سر حال بود. می گفت: جبهه اینجا حال و هوای دفاع مقدس ما را دارد. این بچه ها مثل بسیجی های خود ما هستند. هادی مدتی در منطقه عملیات بلد حضور داشت. در چند مورد پیشروی و حمله رزمندگان حضور داشت و خاطرات خوبی را از خودش به یادگار گذاشت. در آن ایام همیشه دوربین در دست داشت و مشغول فیلمبرداری و عکاسی بود. یک روز من را دید و
| های آخر ۳۲ این اواخر کمتر حرف میزد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول خودسازی بود. از خودش کمتر میگفت. به توصیه های کتب اخلاقی بیشتر عمل می کرد. هادی عبادت ها و مسائل دینی را به گونه ای انجام میداد که در خفا باشد. کمتر کسی از حال و هوای او در نجف خبر داشت. او سعی می کرد خلوت خود را با مولای متقیان امیرالمؤمنین (ع) حفظ کند. هادی حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس می گرفت و با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهای آخر تغييرات خاصی در او دیده می شد. شماره همراه خود را عوض کرد. آخرین بار چند روز قبل از شهادت، با یکی از دوستانش تماس گرفت. هادی پس از صحبتهای معمول به او گفت: نمی خوای صدای من رو ضبط کنی؟! دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی؟ بعد گفت: به مادرم بگو از من راضی باش. من رفته ام خواستگاری و.. از این حرفها تعجب کردم. او مدتی بود که دیگر حرف ازدواج را نمیزد. آن هم در وسط میدان نبرد! | به یکی از دوستان طراح هم گفته بود: من چهره جذابی ندارم، اگه توانستی به طرح قشنگ از عکسهای من آماده کن! بعدها به درد میخوره! با اینکه بارها در عملیاتهای گروههای مردمی از طرف سپاه بدر عراق شرکت کرده بود، اما وصیت نامه اش را قبل از آخرین سفر نوشت! درست در روز ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، یعنی یک هفته قبل از شهادت. وصیت نامه کاملی نوشت که | توصیه های بسیار خوبی در آن داشت. عجیب اینکه بیشتر درخواست هایی را که او در وصیتنامه آورده بود به طرز عجیبی اجرا شد. او بعد از تکمیل وصیتنامه راهی مقر نیروهای مردمی شد. آن قدر عجله داشت که سجاده اش در اتاقش همین طور باز ماند!
| ۳۳ آخرین شب بارها از دوستان شهدا شنیده بودیم که قبل از آخرین سفر رفتار و کردار آنها تغییر می کرد. شاید برای خود من باورکردنی نبود! با خودم میگفتم: شاید فکر و خیال بوده، شاید میخواهند از شهدا موجودات ماورائی در ذهن ما ایجاد کنند. اما خود من با همین چشمانم دیدم که روز آخری که هادی در نجف بود چه اتفاقاتی افتاد! | بار آخری که می خواست برای مبارزه با داعش اعزام شود همه چیز عوض شد! او وصیت نامه اش را تکمیل کرد. به سراغ وسایل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را که دوست داشت به دیگران بخشید! چند تا چفیه زیبا و دوردوخته داشت که به طلبه ها بخشید. از همه کسانی که با آنها رفت و آمد داشت حلالیت طلبید. دوستی داشت که در کنار مسجد هندی مغازه داشت. هادی به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلانی و فلانی برای من حلالیت بگیر! حتی گفت: برو و از آن روحانی که با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگیر شده بودم حلالیت بطلب، نمی خواهم کسی از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پیرمرد نابینایی رفت که مدت ها با او دوست بود. پیرمرد را با خودش به مسجد آورد. با این پیرمرد هم خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. برای قبر هم که قبلا با یک شیخ نجفی صحبت کرده بود و یک قبر در ابتدای وادی السلام از او گرفته بود. برخی دوستان هادی را بارها در کنار مزار خودش دیده بودند که مشغول عبادت و دعا بود!؟ هادی تکلیف همه امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده سفر شد. معمولا وقتی به جای مهمی می رفت، بهترین لباسهایش را می پوشید. برای سفر آخر هم بهترین لباس ها را پوشید و حرکت کرد... برادر حمزه عسگری از دوستان هادی و
| ۳۴ رضا ناجی قرار بود برای تصویربرداری به هادی و دوستان ملحق شویم. روز یکشنبه نتوانستم به سامرا بروم. هر چقدر هم با هادی تماس گرفتم تماس برقرار نمیشد. تا اینکه فردا یکی از دوستان از سامرا برگشت. سلام کردم و گفتم: چه خبر از بچه ها؟ گفت: برای شیخ هادی دعا کن. ترسیدم و گفتم: چرا؟ مگه زخمی شده؟ دوست من بدون مکث گفت: نه شهید شده. همان جا شوکه شدم و نشستم. خیلی حال و روز من به هم ریخت. نمیدانستم چه بگویم. آن قدر حالم خراب شد که حتی نتوانستم بپرسم چطور شهید شده. برای ساعاتی فقط فکر هادی بودم. یاد صحبت های آخرش. من شک نداشتم هادی از شهادت خودش خبر داشت. به دوستم گفتم: شیخ هادی به عشقش رسید. او عاشق شهادت بود. بعد حرف از نحوه شهادت شد. او گفت که در جریان یک انفجار انتحاری در شمال سامرا، پیکر هادی از بین رفته و ظاهرا چیزی از او نمانده! روز بعد دوربین هادی را آوردند. همین که دوربین را دیدیم همه شوکه شدیم! لنز دوربین پر از آب شده و خود دوربین هم کاملا منهدم شده بود. با دیدن این صحنه حتی کسانی که هادی را نمی شناختند، فهمیدند که چه انفجار مهیبی رخ داده. از طرفی همه دوستان ما به دنبال پیکر شیخ هادی بودند. از هر کسی که در آن محور بود و سؤال می کردیم، نمی دانست و می گفت: تا آخرین لحظه که به یاد ما می آید، هادی مشغول تهیه عکس و فیلم بود. حتی از لودر انتحاری که به سمت روستا آمد عکس گرفت. من خیلی ناراحت بودم. یاد آخرین شبی افتادم که با هادی بودم. هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت: برادرت در یک انفجار تکه تکه میشه! اگر چیزی پیدا کردید، در نزدیک تر
| ۳۵ خبر پیدا شدن پیکر هادی درست زمانی پخش شد که قرار بود شب جمعه، یعنی شب اول ایام فاطمیه در مسجد موسی ابن جعفر (ع) تهران برای او مراسم برگزار شود. همزمان با مراسم اعلام شد که امروز پنجشنبه، برای شهید هادی ذوالفقاری چهار مراسم تشییع برگزار شده! هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف دهند. این وصیت بعید بود اجرا شود؛ زیرا عراقیها شهدای خود را بود. چنین جمعیتی حتی در تشییع علما و فرماندهان دیده نشده بود. مرحوم آیت الله آصفی (نماینده مقام معظم رهبری هم در نجف بر پیکر هادی نماز خواند. در آخر هم همه جمعیتی که برای تشییع پیکر هادی آمده بودند برای تدفین به سمت وادی السلام رفتند. می گویند عراقیها در نجف برای شهدای خودشان تشییع خوبی در حرمها راه می اندازند، ولی بعد از آنکه می خواهند شهید را دفن کنند، همه می روند و فقط چند نفر می مانند. ولی در تشییع پیکر هادی همه چیز فرق کرد. صدها نفر وارد وادی السلام شدند. خود عراقیها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفین شهید تعجب کرده بودند و می گفتند این شهید استثنایی است. اما نکته دیگر اینکه قطعه شهدای عراق در نجف از حرم حضرت امیر (ع) فاصله بسیاری دارد اما مزار هادی به حرم حضرت علی (ع) بسیار نزدیک است. این قبر متعلق به یکی از دوستان هادی بود که او هم قبر را برای مادرش در نظر داشت، اما هادی قبل از اعزام با او صحبت کرد. او هم مادرش را راضی نمود تا مزار را برای هادی قرار دهد. یکی از دوستانش می گفت: هادی در این روزهای آخر، بیشتر شبها و سحرها بر سر مزاری که برای خودش در نظر گرفته بود.
| هادی با اینکه سه ماه در مناطق مختلف عملیاتی حضور داشت اما فقط یک هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصیتنامه خود را اینگونه نگاشت: اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می کنم که من را در ایران دفن نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا (ع) طواف بدهند و برگردانند و در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی السلام دفن کنند. دوست دارم نزدیک امام باشم و همه مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم میخورد به سنگ لحد، یک اسم حضرت زهرا (س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگویم و بگویم یا زهرا (س) بالای سر من روضه و سینه زنی بگیرند و موقع دفن من، پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید. زیاد یا حسین (ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید، چون من به چیزی که میخواستم رسیدم. برای امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) مجلس بگیرید و گریه کنید. من را) رو به قبله صحيح دفن کنید... روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبریک آدم گناه کار است. یعنی العبد الحقير المذنب و یا مثل این پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشورم زندگی می کنم، مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است، قدر کشورمان را بدانند و پست سرولی فقیه باشند. با بصیرت باشند؛ چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.