ketabrah.irpart-19.mp3
زمان:
حجم:
23.23M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#کتاب_صوتی
#خاطرات_ایران
#خاطرات
#خانم_ایرانِ _ترابی
⚘فصل#چهاردهم⚘
#قسمت_نوزدهم
#مجروحین_در_گودال
#السلام_ علیک_ یا_ ابا_ عبدالله_ع
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات #بلامانع است .
⚘نثارارواح طیبه شهداء .امام شهداء و اموات#صلوات ⚘
🍃🌷🍃🕊🍃🌷🕊🍃🌷
امام زادگان عشق. محله زینبیه
🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_نوزدهم
نقطه ی اوج این نبرد نیز به سال 2006 میلادی باز میگردد. قاسم سلیمانی در این نبرد فرماندهی مستقیم صحنه ی نبرد را بر عهده داشت و در اوج حملات هوایی رژیم صهیونیستی به صورت اضطراری از طریق سوریه به ایران بازگشت تا در جلسه ایی با حضور رهبر معظم انقلاب اسلامی و سایر مسئولان شرکت کند. بعد از بازگشت سردار سلیمانی به لبنان بود که جریان نبرد به نفع حزب الله لبنان بازگشت و یگان زرهی رژیم صهیونیستی متشکل از تانکهای مرکاوا در مناطق جنوبی لبنان به وسیله ی موشکهای کورنت روی که از زرادخانه سـوریه در اختیار آنان قرار گرفته بود، زمینگیر شدند. این حرکت بار دیگر در فلسطین و نوار غزه تکرار شد و توانست به تعبیر رهبری دست خالی آنان را در مقابله ی فراگیر با رژیم صهیونیستی پر کند.
📚من #قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
امام زادگان عشق. محله زینبیه
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
ketabrah.ir24.mp3
زمان:
حجم:
28.65M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🌷🍃🌷
#کتاب_صوتی
#در_کمین_گل_سرخ🌺
#روایتی_از_زندگی
#سپهبد_شهید
#علی_صیاد_شیرازی
💐 #فصل_ سوم💐
💐#قسمت_نوزدهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
⚘نثار ارواح طیبه شهداء _ امام شهداء و اموات#صلوات⚘
جهت شنیدن صوت تفسیر قطره ای قرآن توسط حجت الاسلام والمسلمین قرائتی وکتاب صوتی در کمین گل سرخ به لینک مراجعه فرمائید.
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#اسمتومصطفاست #قسمت_نوزدهم
فروردین ۱۳۸۶بود. ایام عید بود و رفته بودیم شمال،خانه مادربزرگه.باز همان حیاط کوچک باصفا با گل های ناز و اطلسی و یاس و بهِ ژاپنی. باز هوای حریر مانند شمال و بوی گل و طعم دریا .
حس میکردم همه یک جور دیگر نگاهم میکنند.انگار رازی در هوا میچرخید.تعطیلات که تمام شد برگشتیم خانه.
چهارده فروردین که از حوزه آمدم،باز همان رفتار های مشکوک را دیدم. مامان با بابا پچ پچ میکرد ،صحابه با سبحان و سجاد با مامان.
در حال رفتن به پایگاه بودم که صحابه مرا کشید گوشه ای:((آبجی خانم یه خبر!))
_بفرما!
_بگو به کسی نمیگم!
_قول نمیدم.میخوای بگو میخوای نه!
_ولی خیلی مهمه!
_پس بگو.
_قراره فردا برات خواستگار بیاد!
نمیدانم چطور نگاهش کردم که گفت:((به خدا راست میگم آبجی!))
_خب حالا کی هست این آقای خوشبخت؟
_مصطفی صدرزاده.مامانش به مامان زنگ زده و گفته میخوان بیان خواستگاری!
_مصطفی صدرزاده!
_اونم به بابا گفته و موافقتش رو گرفته!
سکوتم را که دید،دست هایش را به هم مالید و گفت:((آخ جون،بالاخره یه عروسی افتادیم!))
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#پسرک_فلافل_فروش |
#اسلام اصیل
#قسمت_نوزدهم
#راوی_محمد حسین طاهری
مؤسسه ای در نجف بود به نام اسلام اصیل که مشغول کار چاپ و تکثیر جزوات و کتاب بود. من با اینکه متولد قم بودم اما ساکن نجف شده و در این مؤسسه کار می کردم. اولین بار هادی ذوالفقاری را در این مؤسسه دیدم. پسر بسیار با ادب و شوخ و خنده رویی بود. او در مؤسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت می کرد. طلبه بود و در مدرسه کاشف الغطا درس می خواند.من ماشین داشتم. یک روز پنجشنبه راهی کربلا بودم که هادی گفت: داری میری کربلا؟ گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها می ریم، راستی جا داریم، تو نمیخوای بیای؟ گفت: جدی میگی؟ من آرزو داشتم بتونم هرشب جمعه برم کربلا. ساعتی بعد با هم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا می گفتیم و میخندیدیم، شوخی می کردیم، سربه سر هم می گذاشتیم اما هادی ساکت بود. بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم
برای زیارت کربلا میریم. بسه، این قدر شوخی نکنید. او می گفت، اما ما گوش نمی کردیم. برای همین رویش را از ما برگرداند و بیرون جاده را نگاه می کرد. به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم. اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست. هرکی باید تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمی گذاشتیم و کار خودمان را می کردیم! در مسیر برگشت، باز همان روال را داشتیم. شوخی می کردیم و
خودش بود و آقا ابا عبدالله (ع). بعد هم سر ساعتی که معین می کردیم می آمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی غیر مستقیم خیلی چیزها به ما یاد داد. | یادم هست هادی خیلی آدم ساده و خاکی بود. در آن ایام با دوچرخه از محل مؤسسه به حوزه
#کتاب_با_بابا
براساس خاطراتی از
#سردار_شهید_حاج_محمد_طاهری
و فرزندش#مصطفی
#قسمت_نوزدهم
#کرامات_رضوی
در روزهاي تنهايي در خانه و زماني که حالم کمی بهتر شده بود، بهترین یاور من، پدر همسرم بود. از او می خواستم تا از گذشته ها برایم
بگوید.
یکبار به من گفت: از سال ۱۳۶۰ که ازدواج کردم، خادمي حرم رضوي آرزوي من بود که بعد از جنگ محقق شد. نميداني من چه چیزهایی در این حرم دیده ام. من رفقايي داشتم که شهادت خودشان را از آقا امام رضا (ع) گرفتند و راهي جبهه شدند و دیگر بازنگشتند.خوب یادم هست که چند نفر از بچه هاي رزمنده، بعد از زیارت پیش من آمدند و گفتند: آقا ابراهیم، شاهد باش این آخرین زیارت ما بود. ما برات شهادت را از مولاي خودمان گرفتیم. آنها رفتند و چند روز بعد در تشییع شهدا، پیکرهای این دوستانم را در حرم طواف دادم. ایشان ادامه داد: من پس از ازدواج، تا مدتها بچه دار نميشدم. به سراغ بهترین پزشکان رفتیم، اما نتیجه نگرفتیم. خودم تک پسر خانواده بودم و پنج خواهر داشتم. همه دوست داشتند فرزندانم را ببینند.من متوسل به امام رضا (ع) شده و سپس راهي جبهه شدم. من و پدرت همیشه با هم بودیم. هربار حاج محمد مشهد می آمد، در منزل مادري ما مستقر می شد. مادر من خيلي حاجي طاهري را دوست داشت. در سال هاي اول جنگ به سختي مجروح و شیمیایی شدم. دیگر بعید بود صاحب اولاد شوم. اما از عنایات الهي و توسل به امام عصر(عج) وكرامات امام رضا(ع) خداوند چهار فرزند سالم و صالح به من عطا کرد. آقا ابراهیم نفس عمیقی کشید وگفت: من از این حرم کرامات بسیاري شاهد بودم.
👇👇👇👇👇
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_نوزدهم
دعادعا میکردم نیمه شعبان به دنیا .بیاید خبری نشد. دکتر گفت شنبه بیا برای معاینه ۲۲ ،شعبان ۲۳ دی. تا صبح هوف هوف برف بارید فرهاد دستم را محکم چسبیده بود که لیز .نخورم نه ماه بار شیشه را با تمام سختی هایش گذرانده بودم با آژانس رفتیم بیمارستان دی. تازه تأسیس بود و خصوصی و برای از ما بهتران
هزینه اش را به جان خریدیم فرهادمیگفت میخوام وجدانم راحت
باشه که هیچ کم و کسری نذاشتم خانم دکتر شیفت بخش زنان پرسید شما برای وضع حمل اومدی؟» گفتم «نه به من تاریخ الان رو ندادند گفت ما علائم رو داریم میبینیم شما آماده ای!» داخل یکی از اتاقها بستری شدم. لباس فرم بیمارستان را پوشیدم روی تخت به پهلو دراز کشیدم از داخل پنجره درخت ها را دیدم که انگار لباس برفی پوشیده بودند سفیدی بیرون اتاق شادی میریخت در دلم به نوزادم
گفتم :چقدر قدمت مبارکه امروز
همه زمین پر از برکت خدا شده
محمد حسین یک
ربع به سه
بعد از ظهر به دنیا آمد. توی اتاق زایمان دیدمش داشتم الحمد لله میگفتم که بیهوش شدم
تا چشم باز کردم مادرم را دیدم با چه ذوقی گفت: «چه پسر کاکل زری ای آوردی به خودش می بالید که مردم دور بچه ات جمع شده بودند و تماشایش میکردند یکی از همراه ها ازم پرسید خانم چی خوردی که پسرت این قدر خوشگل شده؟!» زیر
لب ماشاء الله میگفتم
سه کیلو و هفتصد و بیست گرم بود؛ با پنجاه و یک سانت قد. تپل و سفید.
👇👇👇
علیرضا سمیع زاده-466870526_-1757077455.mp3
زمان:
حجم:
4.8M
🎙 #قسمت_نوزدهم از کتاب #دکل
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🕒 مدت: ۱۰ دقیقه
💾 حجم: ۴ مگابایت
اولین مستند داستانی گام دوم انقلاب
به قلم: روح الله ولی ابرقوئی
ناشر: انتشارات شهید کاظمی
#قسمت_نوزدهم
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
19.mp3
زمان:
حجم:
1.44M
#کتاب_صوتی
#خاطرات_ارتشبد_فردوست
💐 #قسمت_نوزدهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰🌷
pesarhaye nane abdolah-19.mp3
زمان:
حجم:
22.22M
#کتاب_صوتی
#پسرهای_ننه_عبداله
#خاطرات_محمدعلی_نورانی
💐 #قسمت_نوزدهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷