حاج محمد خورده بود. مي خواستم پیکر حاجي را بیاورم عقب، اما احساس کردم خودش می گوید: اول بسيجي هاي شهيد را به عقب منتقل کن. یک ماشین پیدا کردم و در کنار پیکر حاجي، پیکر دیگر شهدا را هم تا آنجا که مي توانستم جمع آوري و به عقب منتقل کردم. خودم پشت فرمان ماشین پر از پیکرهاي شهدا نشستم و همینطور اشک می ریختم. در راه بازگشت بودم که بالگرد عراقي بالاي سرم آمد! هر لحظه منتظر بودم که به سمت من شلیک کند، اما حدود یک کیلومتر جلوتر از من، یک کامیون مهمات به سمت خط حرکت می کرد. من از روبرو کامیون را می دیدم. بالگرد دشمن به سوي کامیون شلیک کرد و برگشت. یک انفجار عظیم در مقابل ما رخداد. زمین و زمان لرزید. از آن کامیون هيچ چيزي باقي نماند! پیکر حاجي را به مشهد فرستادم و خودم در منطقه ماندم. با پایان عملیات، به مشهد برگشتم. بعد با خانواده سریع به کاشمر آمدیم تا در مراسم حاجي شرکت کنیم. اما با تعجب دیدم در کاشمر هیچ خبری نیست! حتي مادر شما که همسر حاج محمد بود، مشغول پختشیرینی برای عید بود. ایشان به من گفت: خبري از حاجي نداري؟ من به مشهد برگشتم. پیکر حاجي را در سردخانه معراج شهدا پیدا کردم. چند روزي از شهادتش گذشته بود. پوست بدن چروکیده شده، ولي همان ابهت هميشگي را داشت. با دوستان و برادران شهید هماهنگ کردم، هشتم فروردین ۱۳۶۴ پس از تشییعدر مشهد و حرم، راهي کاشمر شدیم. سردار فرومندي را از سبزوار آوردم. در مراسم او سخنرانی کرد. مردم باورشان نميشد که حاجي طاهري از فرماندهان بزرگ جنگ بوده. سپس طبق وصیت حاجي، پیکر او را در امامزاده روستاي مهدي آباد به خاک سپردیم. ⬅️ادامه دارد...... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷