روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی : پنجاه و هشت حسین همراه فرمانده سپاه - خانم طاهره دباغ شده بود. با او برای جلسات به تهران می رفتند یک پای او هم در کردستان ناآرام بود. آنجا که گروههای مسلح کمونیستی در قالب دو حزب کومله و دمکرات سنندج را به محاصره درآورده بودند. حسین قبل از رفتن برای شکستن محاصره سنندج کتابی را خواند که درباره ماجرای یکی از صحابی سیدالشهداء در روز عاشورا به نام وهب بود. عجیب تحت تأثیراین کتاب قرار گرفت و از من خواست کتاب را بخوانم و اگر فرزندمان پسر بود اسم او را وهب بگذاریم. اسم وهب و قصه وهب به دل من هم خیلی نشست به خصوص آن قسمت از داستان زندگی وهب کهسر بریده او را برای مادرش-أم وهب-می فرستند و او محکم و با صلابت سر را به طرف لشكر ابن زیاد پرتاب می کند و میگوید«قربانی که در راه خدا داده ام پس نمیگیرم». حسین پس از خواندنکتاب وصیت نامه اش را نوشت پوتین هایش را پوشید و برای شکستن محاصره سنندج از مسیرقروه .رفت با بچه های سپاه به گردنه صلوات آبادرسیدند و آنجا با نیروهای کومله درگیر شدند. قریب یک ماه از رفتن حسین گذشته بود و من پابه ماه بودم. تنها که میشدم میرفتم سراغ کتاب زندگی وهب و بخشی را که به ام وهب اشاره داشت با اشتیاق می خواندم و به فکر فرو میرفتم که چرا حسین این اسم را برای فرزندمان انتخاب کرد وچه نسبتی بین من حسین و آن شیر زنی که سربریده فرزندش را پس فرستاد وجود دارد تا این که علی باب الحوائجي -برادر دکتر - که از نزدیکترین دوستان حسین بود از کردستان آمد و 👇👇👇👇