#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️
#پارت_۴۸
گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: در عملیات هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق می کند و از همه سخت تر است، موفق می شویم!... حسین خنده ای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی اش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو می گویم که ما در این عملیات پیروزیم... می دانستم وه او بی حساب حرف نمی زند. حتما از طریقی چیزی که می گوید ایمان و اطمینان دارد. گفتم: یعنی چه از کجا می گویی؟... گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟... جواب داد: حضرت زینب (س). دوباره سوال کردم؟ با خنده جواب داد: تو جه کار داری. فقط بدان بی بی گفت که شما در این عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل می گویم ک قطعا موفق می شویم. هر چه از او خواستم توضیح بدهد، چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد... نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود. همان طور که گفتم همیشه به حرفی که می زد، ایمان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید، یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود و هرگز از این اطمینان به پشیمان نشدم... راوی: شهید حاج قاسم سلیمانی
منبع: کتاب "نخل سوخته" ویژه زندگی شهید حسین یوسف اللهی
*حالا عکس بگیر؟
حاج قاسم، همیشه از دوربین فراری بود. دوست نداشت از او عکس و فیلم گرفته شود. در مواجهه با ما که کار ثبت عکس را انجام می دادیم، همیشه با ناراحتی می گفت: نگیر! نگیر!... گاهی حتی کار به برخورد های شدید و تند می رسید. البته بعدش از ما دلجویی می کرد. یک بار بعد از این اتفاق، صورت مرا بوسید و گفت: بوسیدمت که بدانی دوستت دارم، مثل پسرم. اما من هم معذوریت هایی دارم.... معذوریت های حاج قاسم اما فقط برای مناطق عملیاتی و ماموریت های حساس بود. وقتی موقعیت های خاصی مثل دیدار با خانواده شهدا پیش می آمد، رفتارش کاملا تغییر می کرد... در این مواقع، خودش از عکس گرفتن استقبال می کرد.
#ادامهدارد...
⛔️کپی بدون لینڪ کانال حرام میباشد⛔️
👇ʝoɨŋ🌿
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7