•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
از بس ناراحت بودم. نه کاری، نه حوصلهای؛ اگر هم بود، بین چهار دیواری بود. همه از دستم ناراحت بودند. در رابطه با رفتن سر حرف خودم بودم. آیه قرآنی که تِفَاُل زدم، کمی مرا به خود آورد؛ ولی همیشه فکر رفتن(برگشتن) بودم.
فرزانه خطش خوب بود؛ فخارزادگان را میگویم. امروز یک مقوای بزرگ از سپاه آوردند و این با ماژیک درشت خط نوشت. حدیث نوشت. بردند سپاه زدند. برای خودمان هم کلی نوشته. اینجا را پر کرده از حدیث یا گوش زد برای انجام کاری؛ مثلاً:
_ آهسته صحبت کنید.
این یکی را فکر کنم نسرین بهش گفته. امروز پسرها خانه نبودند و ما آزادتر بودیم. داد میزدیم و بلند بلند حرف میزدیم. نسرین گفت:
_ آخیش! چقدر خوبه که راحتیم.
جمعه ۶۰/۵/۳ صبح ما را بردند پای صندوق. رای گیری برای ریاست جمهوری بود.
این اولین باری بود که از خانه بیرون میرفتم. شدم عین حبس ابدیها که بعد از مدتها چشمشان به آفتاب میخورد. پای صندوق شناسنامهها را نگاه میکردم و مینوشتم. نسرین با خنده بهم گفت:
_ بیا! اینم کار مفیدی که هی جوششو میزدی!
هر کدام مان را دوتا دوتا یکجا انداختند. یادم هست بردن مان یک جای دوری. روز قبل، چند نفر آمدند و برایمان حرف زدند که روز رای گیری اجازه تبلیغ نداریم.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃