💠 راهحل (یک خاطره معنوی خواندنی)
چند وقت قبل روایتی دیدم که ظاهراً یکی از اصحاب امام باقر(ع) آمد پیش امام و از وضع مالیاش گلایه کرد.
امام میفرمایند دَه دینار داری یا نه که ده تا از رفقایت را جمع کنی؟ میگوید نه. امام بهش میفرمایند برو تشک و متکای خانهات را بفروش و ده دینار پول تهیه کن و بعد برو با آن برایشان غذا فراهم کن. وقتیکه غذا را خوردند بگو در حقت دعا کنند. همانجا و کنار همان سفره.
من این روایت را که خواندم گفتم بگذار ایمانم را محک بزنم. چون بدهی زیاد داشتم و توی خانه هم فقط صد هزار تومان پول داشتیم. همین پول را برداشتم و رفتم غذا تهیه کردم. به ده نفر از رفقایمان زنگ زدم و دعوتشان کردم. هی پرسیدند که به چه مناسبتی است؟ تولد است، ختم صلوات است؟
گفتم: نه بیایید میفهمید. آمدند و شام را که خوردند ماجرا را برایشان گفتم. دعا کردند و رفتند. صبح یکی از تاجرهای تاجیکستان زنگ زد. گفت: میخواهم بروم دفتر رهبری تا خمس بدهم. تو هم بیا.
یک رسمی هست که وقتی یک طلبه واسطه خمس کسی میشود یک هدیهای هم به او میدهند. گفت به چند نفر دیگر زنگ زدهام، جواب ندادهاند. تو همین الان بیا آنجا میخواهم هدیه را بدهم به تو تا بروی در زندگیات خرجش کنی؛ یعنی همان فردایش همه مشکلاتم حل شد.
راوی: حیدر ابراهیمی (طلبه اهل تاجیکستان)
#مجله_آشنا
#حکایت
🆔
@Shamimeashena