خسته‌ام از شعرهای نطفه‌ی افیون و بنگ شعرهایی که نموده عرصه را بر شعر، تنگ خسته‌ام از مدعی‌هایی که بر تن کرده‌اند جامه‌ی رندان ولیکن با هزاران رنگ و ننگ خسته‌ام از نوسرایانِ تهی از مَعرفت که کنند از ابلهی بر کام شاعرها شرنگ خسته‌ام از ژاژخایانی که در قاموس شعر واژه‌ها را کرده دستاویز خود با ننگ و رنگ طبل‌های خالی اما با صداهای فریب در هیاهوی حبابی گوش‌ها را کرده منگ تا به کِی باید سکوت و هی سکوت و هی سکوت تا به کی باید دلنگ و هی دلنگ و هی دلنگ؟ بس کن ای خالی ز فرهنگ ای بدون اعتبار وامداری تا به کِی، از یاوه گویان فرنگ؟! تا به کِی خواهی بگویی شعر یعنی حرف مفت؟ تا به کی خواهی ببافی هی جفنگ و هی جفنگ؟ گو چگونه می‌کنی سگ‌ماهی مرداب را در قیاس ماهی دریای هیبت چون نهنگ؟ در کجا دیدی شغالی در مصاف شیر نر کی توان بوزینه‌ای را دید همپای پلنگ؟ شاعری کردند فردوسی، نظامی، رودکی حافظ و سعدی و صائب با فخامت، بی‌درنگ نوسرایی بذر در خاک کویر افشاندن است بی‌جهت کوشش مکن! سنبل نمی‌روید ز سنگ ابلهی را کن رها و رسم رندان پیشه کن نقش کن با واژه‌های شعر، یک بوم قشنگ کن بیان اندیشه را با لفظ و مضمون نوین مثل (ساقی) با موازین و مکن هرگز درنگ سید محمدرضا شمس (ساقی) 1384 eitaa.com/shamssaghi